نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ؛ لحظاتی گذشت ... وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه میکنم ، لبخند تلخی زد
گفتم : "گیله مرد" ! توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟! کمی سکوت کرد و گفت : به این دونههای سبز شده نگاه کن ؛ چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
گفتم : خب !
گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده باشم هیچ ، افت هم کرده باشم !
دونهای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده ...
#بزرگ_علوی
#گیله_مرد
گفتم : "گیله مرد" ! توی سبزهها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟! کمی سکوت کرد و گفت : به این دونههای سبز شده نگاه کن ؛ چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
گفتم : خب !
گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده باشم هیچ ، افت هم کرده باشم !
دونهای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده ...
#بزرگ_علوی
#گیله_مرد
میﺩﺍﻧﯿﺪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﭼﻪ ﺩﻭﺍﻡ ﻭ ﺛﺒﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻋﺸﻖ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ، ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ هیچکس ﺩﺭﺑﺎﺭه ﺁﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻗﯿﻮﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻋﻠﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻘﺮه گدﺍﺧﺘﻪ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺻﯿﻘﻠﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش
#بزرگ_علوی
پردهی چشمهایش
صورت سادهی زنی بیش نبود...
صورت کشیدهی زنی که زلفهایش
مانند قیر مذاب، روی شانهها جاری بود.
زیر تابلو، روی قاب عکس،
استاد به خط خود نوشته بود:
چشمهایش...
#بزرگ_علوی
صورت سادهی زنی بیش نبود...
صورت کشیدهی زنی که زلفهایش
مانند قیر مذاب، روی شانهها جاری بود.
زیر تابلو، روی قاب عکس،
استاد به خط خود نوشته بود:
چشمهایش...
#بزرگ_علوی
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشت،
در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است،
در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت،
همیشه منتظرش بودم...
📖 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است،
در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت،
همیشه منتظرش بودم...
📖 #چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش یقینا یک شاهکار است. شروع رمان را بخوانید؛ همینقدر جذاب، همینقدر گیرا؛ و همین کافی ست تو را تا پایان رمان بکشاند.
رمان در بازه ی زمانی دیکتاتوری رضا خان روایت می شود. درونمایه ای سیاسی-عشقی دارد. در گیر و دار خفقان و مبارزه برای آزادی، عشقی اتفاق میفتد و یک تابلو خاص توسط استادِ نقاش برای آیندگان باقی می ماند. یک نقاشی که استاد پس از فعالیت های سیاسی اش در تبعید کشیده است، و آن نقاشی چیزی نیست جز چشمهای راز آلودِ زنی، که هیچکس نمی شناسد. استاد در تبعید می میرد و یکی از افراد علاقمند به او تمام تلاشش را می کند تا صاحب این چشم ها را بیابد و به راز نهفته در آن نقاشی پی ببرد.
شخصیت پردازی بزرگ علوی در این رمان به نهایت زیباست. او در قالب قصه پردازی اش به کنه و وجود شخصیت ها رفت و به خوبی توانست بین آدم های قصه اش تمایز ایجاد کند. در این رمان شخصیت خوب و بد وجود ندارد، تمامشان خاکستری هستند و مخاطب می تواند با تمامشان ارتباط بگیرد. رمان سراسر تعلیق و کشش است.
پس از مدتها یک شاهکار خواندم. شما هم بخوانید!
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#زادروز
#نشر_نگاه
رمان در بازه ی زمانی دیکتاتوری رضا خان روایت می شود. درونمایه ای سیاسی-عشقی دارد. در گیر و دار خفقان و مبارزه برای آزادی، عشقی اتفاق میفتد و یک تابلو خاص توسط استادِ نقاش برای آیندگان باقی می ماند. یک نقاشی که استاد پس از فعالیت های سیاسی اش در تبعید کشیده است، و آن نقاشی چیزی نیست جز چشمهای راز آلودِ زنی، که هیچکس نمی شناسد. استاد در تبعید می میرد و یکی از افراد علاقمند به او تمام تلاشش را می کند تا صاحب این چشم ها را بیابد و به راز نهفته در آن نقاشی پی ببرد.
شخصیت پردازی بزرگ علوی در این رمان به نهایت زیباست. او در قالب قصه پردازی اش به کنه و وجود شخصیت ها رفت و به خوبی توانست بین آدم های قصه اش تمایز ایجاد کند. در این رمان شخصیت خوب و بد وجود ندارد، تمامشان خاکستری هستند و مخاطب می تواند با تمامشان ارتباط بگیرد. رمان سراسر تعلیق و کشش است.
پس از مدتها یک شاهکار خواندم. شما هم بخوانید!
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#زادروز
#نشر_نگاه
خود او نمی دانست راه زندگیش چیست .
دریا را ,
طوفان را دوست داشت ,
اما در ساحل هم ارامشی بود.
"رقص مرگ"
#بزرگ_علوی
کتاب چمدان
دریا را ,
طوفان را دوست داشت ,
اما در ساحل هم ارامشی بود.
"رقص مرگ"
#بزرگ_علوی
کتاب چمدان
"ما همه بچه های بی تجربه ای بودیم که وارد زندان شدیم، ولی ضعیف ترین افراد پنجاه و سه نفر هنگام خروج از زندان مرد نیرومندی شده بود که دیگر از مرگ بیم و ترسی نداشت..."
و
" ترقی و تکامل تدریجی و در عین حال ناگهانیست... آب را اگر تدریجا گرم کنیم، انبساط یافته بر حجم آن افزوده می شود، همین که درجه حرارت آن به صد رسید آب به غلیان آمده و ناگهان تغییر ماهیت می دهد، یعنی تبدیل به بخار می شود. این اصل در اجتماع کاملا صادق است..."
#بزرگ_علوی
۵۳ نفر
و
" ترقی و تکامل تدریجی و در عین حال ناگهانیست... آب را اگر تدریجا گرم کنیم، انبساط یافته بر حجم آن افزوده می شود، همین که درجه حرارت آن به صد رسید آب به غلیان آمده و ناگهان تغییر ماهیت می دهد، یعنی تبدیل به بخار می شود. این اصل در اجتماع کاملا صادق است..."
#بزرگ_علوی
۵۳ نفر
شهرت، افتخار،احترام، همه ی اینها خوب ، سودمند و کامیابی است. اما هر آدم مشهوری دلش می خواهد گاهی میان جمعیت گم شود. می خواهد میان مردم بلولد. لذتهای آنها را بچشد،دلهره ی آنها به سرش بیاید. آنوقت رفاه و آسایش برایش لذت بخش تر است. اما وقتی همه کس او را می شناسد و همه ی مردم او را با انگشت نشان می دهند، دیگر آزاد نیست. آنوقت شهرت دردسر آدم می شود.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش
#بزرگ_علوی
نمی توانی هنرمند بشوی!
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بی خواب نمانده،
چگونه ممکن است از سیری،
از گرما، از پرتو آفتاب لذت ببرد.
#بزرگ_علوی
#داستان نویس و از #روشنفکران_مشروطه_خواه
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده،
کسی که از سرما نلرزیده،
کسی که شب تا سحر بی خواب نمانده،
چگونه ممکن است از سیری،
از گرما، از پرتو آفتاب لذت ببرد.
#بزرگ_علوی
#داستان نویس و از #روشنفکران_مشروطه_خواه
💠آرزو داشتم با هنر خودم درددل کنم و آنچه را که ناگفتنی است، بیرون بریزم. دلم میخواست میتوانستم به خود بگویم که چرا هیچ چیز در زندگی مرا خشنود نمیکند. دلم میخواست به کسی دل میباختم و همه چیزم را فدای او میکردم. اقلا آرزو داشتم آنچه را که برای شخصیت من نایافتنی است، بتوانم در یک پردهی نقاشی بیان کنم.
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آن را میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای در میآید...
#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آن را میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای در میآید...
#بزرگ_علوی
📚 #چشمهایش
از زمانی که اینها آمدهاند دیگر جوانمردی، مردی، مهر و راستی مُرد. دروغ رواج گرفت. دیو و دد چیره گشتند. کشتزارها ویران شدند، باغها خشکیدند. ببینید دیگر از همدان چه باقی مانده است یک تل خاک، خراب، ویران ...
هر زشتی و بدی که تا دیروز روا نبود، امروز به اسم رسمهای گوناگون باب شده است.
دیو...دیو
#بزرگ_علوی
هر زشتی و بدی که تا دیروز روا نبود، امروز به اسم رسمهای گوناگون باب شده است.
دیو...دیو
#بزرگ_علوی