معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در اول ، بیست سال عزلت گرفت در بیابانها ، چنانکه در این مدت حِسّ آدمی نَشِنید. تا از مَشقّت و ریاضت ، بُنیتِ او بگداخت ، و از صورتِ آدمی بگشت. بعد از بیست سال فرمان یافت که با خلق صحبت کن. مشایخ را از آمدنِ او به دل آگاهی بود ، به استقبال او بیرون شدند. او را یافتند به صورت مبدّل شده و به حالی گشته که جز رمقِ خلق چیزی نمانده.
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.

سُکر: مستی
صحو: هوشیاری

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی
وگفت: سرشتِ نفس بر بی ادبی است ، و بنده مامور است به ملازمتِ ادب.
و گفت: تقصیر در ادب در قُرب صعب تر بُوَد از تقصیرِ ادب در بُعد.
و گفت: معرفت را سه رکن بُوَد : هیبت و حیا و اُنس.
و گفت: رضا نظر کردنِ دل است به اختیار.
پرسیدند از شوق. گفت: سوختنِ دل بُوَد ، و پاره شدنِ جگر و زبانه زدنِ آتش در وی.
گفتند شوق برتر بُوَد یا محبت؟ گفت: محبت ، زیرا شوق از او برخیزد.
وگفت: هر علمی را بیانی است ، هر بیانی را زبانی است ، و هر زبانی را عبارتی ، و هر عبارتی را طریقی ، و هر طریقی را جمعیَند مخصوص ؛ پس هر که میان این احوال جدا تواند کرد ، او را رسد که سخن گوید.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابن_عطا
وگفت: در رحمِ مادر بسوختم ، چون به زمین آمدم بگداختم ، چون به حدِّ بلاغت رسیدم پیر گشتم. وگفت: چشنده ام و خود ناپدید و شنونده ام و خود ناپدید و گوینده ام و خود ناپدید ، فرو شوم که ناپدید شوم در هر دو جهان و یا برآیم که همه من باشم زنهار مرده دل و قرّا نباشی.
جوانمردی زبانی است بی گفتار ، و بینایی است بی دیدار و تنی هست بی کردار ، دلیلی است بی اندیشه و چشمه ای است از دریا و سِرهای دریا. خدای تعالی قسمت خویش پیش خلقان کرد هر کسی را نصیبیِ خویش برگرفتند ، نصیب جوانمردان اندوه بود . و گفت درخت اندوه بکارید تا باشد که به بَر آید و تو بنشینی و می گریی که عاقبت بدان دولت برسی که گویندت :چرا می گریی؟
اندوه به چه به دست آید بدان که همه جهدِ آن کنی که در کارِ او پاک رَوی ، و چندان که بنگریی دانی که پاک نِه ای و نتوانی بود که اندوه فرو آید و همه ی پیران همچنان نتوانستند. دردِ جوانمردان اندوه است که به دو عالم نگنجد.
گفتم خداوندا ، مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم ، خلق در آن راه نباشد ، راهِ اندوه در پیشِ من نهاد. گفت اندوه باری گران است ، خلق نتواند کشید.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
وقتی لختی هیزیم دید که آتش در زده بودند و آب از دیگر سویِ وی می چکید. اصحاب را گفت ؛ ای مدّعیان ، اگر راست می گوئید که در دل آتش داریم ، از دیده تان ، اشک پیدا نیست.
وگفت: هیبت گدازنده ی دلهاست ، و محبّت گدازنده ی جانها ، و شوق گدازنده ی نَفسها.
و گفت: محبّت ، ایثارِ خیر است که دوست داری برای آنکه دوست داری.
آنچه دل ما را افتاده است ، از دیده نهان است. گر بودَمی با او بودَمی ولیکن من محوم ، اندر آنچه اوست.
و گفت: خدمت ، حرّیت دل است.
وگفت: شریعت آن است که او را پرستی، و طریقت آن است که او را طلبی ، و حقیقت آن است که او را بینی.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوبکر_شبلی
نقل است که از بلاد روم هر سال مال بسیار می فرستادندبه هارون الرشید. یکسال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند،«اگر ایشان بِهْ دانند، مال بدهیم، والّا از ما دگر مال نطلبید!» چهارصد مرد ترسا بیامدند. خلیفه فرمود تا منادی کردند و جملهٔ علمای بغداد بر لب دجله حاضرشدند. پس هارون، شافعی را طلبید و گفت: «جواب ایشان تو را می باید کرد». چون همه بر لب دجله حاضر شدند، شافعی سجاده بر دوش انداخت، و برفت و بر سر آب انداخت، و گفت: «هر که با ما بحث می کند، اینجاآید»‌. ترسایان چون آن بدیدند جمله مسلمان شدند، و خبر به قیصر روم رسید که ایشان مسلمان شدند بر دست شافعی. قیصر گفت:«الحمدالله که آن مرد اینجا نیامد، که اگر اینجا آمدی در همهٔ روم زنّارداری نماندی».

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_امام_شافعی
گفت:اعرابیی دیدم در طواف،تنی نزار و زرد و استخوان بگداخته.بر او گفتم:تو مُحبّی؟گفت:بلی.گفتم:حبیب تو به تو نزدیک است یا از تو دور؟گفت:نزدیک.گفتم:موافق است یا ناموافق؟ گفت موافق.گفتم:سبحان الله؟
محبوب تو به تو قریب(نزدیک)،و تو بدین زاری و نزاری! اعرابی گفت:ندانسته ای که عذاب قرب و موافقت سخت تر بُوَد هزار بار از عذاب بُعد و مخالفت؟

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذالنون_مصری
روزی شیخ المشایخ پیش آمد ، طاسی پرِ آب پیش شیخ نهاده بود. شیخ المشایخ دست در آب کرد ، و ماهی زنده بیرون آورد. شیخ ابوالحسن گفت: «از آبْ ماهی نمودن سهل است ، از آبْ آتش باید نمودن». شیخ المشایخ گفت: «بیا تا بدین تنور فرو شویم تا زنده کی برآید؟» شیخ گفت: «یاعبدالله ، بیا تا به نیستیِ خود فرو شویم تا به هستیِ او که برآید!»
شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
ابوالقاسم قُشیری بر سر منبر گفت که: فرقِ میان من و ابوسعید آن است که ابوسعید خدای را دوست می دارد، و خدای تعالی ابوالقاسم را دوست می دارد. پس ابوسعید ذرّه ای بُوَد و ما کوهی».
این سخن با شیخ گفتند. شیخ گفت: «ما هیچ نیستیم، آن کوه و آن ذره همه اوست».

{و چون شیخ ابوسعید در پاسخ بگوید: که آن پَشِه هم توئی ، ما خود هیچ نیستیم.}

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
روزی شیخ المشایخ پیش آمد ، طاسی پرِ آب پیش شیخ نهاده بود. شیخ المشایخ دست در آب کرد ، و ماهی زنده بیرون آورد. شیخ ابوالحسن گفت: «از آبْ ماهی نمودن سهل است ، از آبْ آتش باید نمودن». شیخ المشایخ گفت: «بیا تا بدین تنور فرو شویم تا زنده کی برآید؟» شیخ گفت: «یاعبدالله ، بیا تا به نیستیِ خود فرو شویم تا به هستیِ او که برآید!»
شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
و یکی از وی سوال کرد که:«عرش چیست؟»گفت:«منم».گفت:«کُرسی چیست؟»گفت:«منم».و گفت:«لوح و قلم چیست؟»گفت:«منم».
گفتند:«خدای را بندگانند بَدَلِ ابراهیم و موسی و عیسی_صلوات الله علیهم اجمعین؟».گفت:«آن همه منم».
گفتند:«می گویند که خدای را بندگانند بَدَل جبرئیل و میکائیل و اسرافیل».گفت:«آن همه منم».
خاموش شد.
بایزید گفت:«بلی هر که در حق محو شد و به حقیقت هر چه هست رسید
همه حق است،اگر آن کس نَبُوَد،حق همه خود را بیند عجب نَبُوَد»والله اَعْلَمُ و اَحْکم.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
مستی را دیدم در میان وَحَل می رفت، افتان و خیزان
گفتم: قدم ثابت دار تا نیفتی!
گفت: تو قدم ثابت کرده ای با اینهمه دعوی؟
اگر من بیفتم مستی باشم به گِل، آلوده
برخیزم و بشویم؛ این سهل باشد
اما از افتادن خود بترس!

وَحَل:گِل و لای

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
الهی مرا برهنه و گرسنه می داری همچنان که دوستان خود را!
آخر من این مقام به چه یافتم؟
کِی حالِ من چون حال دوستان تو بُوَد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_محمد_واسع
مستی را دیدم در میان وَحَل می رفت، افتان و خیزان
گفتم: قدم ثابت دار تا نیفتی!
گفت: تو قدم ثابت کرده ای با اینهمه دعوی؟
اگر من بیفتم مستی باشم به گِل، آلوده
برخیزم و بشویم؛ این سهل باشد
اما از افتادن خود بترس!

وَحَل:گِل و لای

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
یکی پرسید که: رضا در چیست؟
گفت: در دلی که غبارِ نفاق در او نَبُوَد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حبیب_عجمی