بوی مشکی در جهان افکندهای
مشک را در لامکان افکندهای
صد هزاران غلغله زین بوی مشک
در زمین و آسمان افکندهای
از شعاع نور و نار خویشتن
آتشی در عقل و جان افکندهای
از کمال لعل جان افزای خویش
شورشی در بحر و کان افکندهای
تو نهادی قاعده عاشق کشی
در دل عاشق کشان افکندهای
صد هزاران روح رومی روی را
در میان زنگیان افکندهای
با یقین پاکشان بسرشتهای
چونشان اندر گمان افکندهای
چون به دست خویششان کردی خمیر
چونشان در قید نان افکندهای
هم شکار و هم شکاری گیر را
زیر این دام گران افکندهای
پردلان را همچو دل بشکستهای
بی دلان را در فغان افکندهای
جان سلطان زادگان را بنده وار
پیش عقل پاسبان افکندهای
#دیوان_شمس
#حضرت_مولانا
مشک را در لامکان افکندهای
صد هزاران غلغله زین بوی مشک
در زمین و آسمان افکندهای
از شعاع نور و نار خویشتن
آتشی در عقل و جان افکندهای
از کمال لعل جان افزای خویش
شورشی در بحر و کان افکندهای
تو نهادی قاعده عاشق کشی
در دل عاشق کشان افکندهای
صد هزاران روح رومی روی را
در میان زنگیان افکندهای
با یقین پاکشان بسرشتهای
چونشان اندر گمان افکندهای
چون به دست خویششان کردی خمیر
چونشان در قید نان افکندهای
هم شکار و هم شکاری گیر را
زیر این دام گران افکندهای
پردلان را همچو دل بشکستهای
بی دلان را در فغان افکندهای
جان سلطان زادگان را بنده وار
پیش عقل پاسبان افکندهای
#دیوان_شمس
#حضرت_مولانا
کجایید ای شهیدان خدایی/ بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بینوایی
#حضرت_مولانا
کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بینوایی
#حضرت_مولانا
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
#حضرت_مولانا
#مثنوی_دفتر_ششم
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
#حضرت_مولانا
#مثنوی_دفتر_ششم
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی
۳۵۸۴) بود لقمان پیشِ خواجۀ خویشتن / در میان بندگانش خوار تن
۳۵۸۵) می فرستاد او غلامان را به باغ / تا که میوه آیدش بهرِ فراغ
۳۵۸۶) بود لقمان در غلامان چون طُفَیل / پُر معانی ، تیره صورت ، همچو لَیل
۳۵۸۷) آن غلامان ، میوه هایِ جمع را / خوش بخوردند از نَهیبِ طمع را
۳۵۸۸) خواجه را گفتند : لقمان ، خورد آن / خواجه ، بر لقمان تُرُش گشت و گران
۳۵۸۹) چون تفحُص کرد لقمان از سبب / در عِتابِ خواجه اش ، بگشاد لب
۳۵۹۰) گفت لقمان : سیّدا پیشِ خدا / بندۀ خائن نباشد مُرتضا
۳۵۹۱) امتحان کُن جمله مان را ای کریم / سیرِمان در ده تو از آبِ حَمیم
۳۵۹۲) بعد از آن ما را به صحرای کلان / تو سواره ، ما پیاده می دوان
۳۵۹۳) آنگهان بنگر تو بد کردار را / صُنع هایِ کاشفُ الاسرار را
۳۵۹۴) گشت ساقی خواجه ، از آب حَمیم / مر غلامان را و خوردند آن ز بیم
۳۵۹۵) بعد از آن می راندشان در دشت ها / می دویدندی میانِ کشت ها
۳۵۹۶) قی در افتادند ایشان از عَنا / آب می آورد زیشان میوه ها
۳۵۹۷) چون که لقمان را درآمد قی زناف / می برآمد از درونش ، آبِ صاف
۳۵۹۸) حکمتِ لقمان چو دانَد این نمود / پس چه باشد حکمتِ ربُ الوجود ؟
۳۵۹۹) یَومَ تُبلی اَلسّرایر کُلُها / بانَ مِنکُم کامِنُ لا یَشتَهی
۳۶۰۰) چون سُقُوا ماءََ حَمیماََ قُطّعَت / جُملة الاَستارِ مِمّا اَفظعت
۳۶۰۱) نار از آن آمد عذابِ کافران / که حَجَر را نار باشد امتحان
۳۶۰۲) آن دلِ چون سنگِ ما را چند چند / نرم گفتیم و نمی پذرفت پند
۳۶۰۳) ریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ / مر سَرِ خر را سِزَد دندانِ سگ
۳۶۰۴) اَلخَبیثات للخَبیثین ، حکمت است / زشت را ، هم زشت جفت و بابت است
۳۶۰۵) پس تو هر جفتی که می خواهی ، برو / محو و هم شکل و صفاتِ دوست شو
۳۶۰۶) نور خواهی ، مستَعدِ نور شو / دور خواهی ، خویش بین و دور شو
۳۶۰۷) ور رهی خواهی از این سِجنِ خَرِب / سَر مکش از دوست وَاسجُد وَاقتَرِب
#حضرت مولانا🌹
۳۵۸۴) بود لقمان پیشِ خواجۀ خویشتن / در میان بندگانش خوار تن
۳۵۸۵) می فرستاد او غلامان را به باغ / تا که میوه آیدش بهرِ فراغ
۳۵۸۶) بود لقمان در غلامان چون طُفَیل / پُر معانی ، تیره صورت ، همچو لَیل
۳۵۸۷) آن غلامان ، میوه هایِ جمع را / خوش بخوردند از نَهیبِ طمع را
۳۵۸۸) خواجه را گفتند : لقمان ، خورد آن / خواجه ، بر لقمان تُرُش گشت و گران
۳۵۸۹) چون تفحُص کرد لقمان از سبب / در عِتابِ خواجه اش ، بگشاد لب
۳۵۹۰) گفت لقمان : سیّدا پیشِ خدا / بندۀ خائن نباشد مُرتضا
۳۵۹۱) امتحان کُن جمله مان را ای کریم / سیرِمان در ده تو از آبِ حَمیم
۳۵۹۲) بعد از آن ما را به صحرای کلان / تو سواره ، ما پیاده می دوان
۳۵۹۳) آنگهان بنگر تو بد کردار را / صُنع هایِ کاشفُ الاسرار را
۳۵۹۴) گشت ساقی خواجه ، از آب حَمیم / مر غلامان را و خوردند آن ز بیم
۳۵۹۵) بعد از آن می راندشان در دشت ها / می دویدندی میانِ کشت ها
۳۵۹۶) قی در افتادند ایشان از عَنا / آب می آورد زیشان میوه ها
۳۵۹۷) چون که لقمان را درآمد قی زناف / می برآمد از درونش ، آبِ صاف
۳۵۹۸) حکمتِ لقمان چو دانَد این نمود / پس چه باشد حکمتِ ربُ الوجود ؟
۳۵۹۹) یَومَ تُبلی اَلسّرایر کُلُها / بانَ مِنکُم کامِنُ لا یَشتَهی
۳۶۰۰) چون سُقُوا ماءََ حَمیماََ قُطّعَت / جُملة الاَستارِ مِمّا اَفظعت
۳۶۰۱) نار از آن آمد عذابِ کافران / که حَجَر را نار باشد امتحان
۳۶۰۲) آن دلِ چون سنگِ ما را چند چند / نرم گفتیم و نمی پذرفت پند
۳۶۰۳) ریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ / مر سَرِ خر را سِزَد دندانِ سگ
۳۶۰۴) اَلخَبیثات للخَبیثین ، حکمت است / زشت را ، هم زشت جفت و بابت است
۳۶۰۵) پس تو هر جفتی که می خواهی ، برو / محو و هم شکل و صفاتِ دوست شو
۳۶۰۶) نور خواهی ، مستَعدِ نور شو / دور خواهی ، خویش بین و دور شو
۳۶۰۷) ور رهی خواهی از این سِجنِ خَرِب / سَر مکش از دوست وَاسجُد وَاقتَرِب
#حضرت مولانا🌹
شوق دیـدار تـو سر رفت
ز پیمانهٔ ما
کی قدم مینهی ای شاه به
ویـرانهٔ ما
ما هنوز ای نفست گرم پر
از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ
دیوانهٔ ما
#حضرت_مولانا
ز پیمانهٔ ما
کی قدم مینهی ای شاه به
ویـرانهٔ ما
ما هنوز ای نفست گرم پر
از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ
دیوانهٔ ما
#حضرت_مولانا
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
در عشق چون مجنون شودسرگشته چون گردون شود
آن کاو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
#حضرت_مولانا
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
در عشق چون مجنون شودسرگشته چون گردون شود
آن کاو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
#حضرت_مولانا
اگر درد مرا درمان فرستی
وگر کشت مرا باران فرستی
وگر آن میر خوبان را به حیلت
ز خانه جانب میدان فرستی
وگر ساقی جان عاشقان را
میان حلقه مستان فرستی
همه ذرات عالم زنده گردد
چو جانم را بر جانان فرستی
وگر لب را به رحمت برگشایی
مفرح سوی بیماران فرستی
به دربان گفتهای مگذار ما را
مرا هر دم بر دربان فرستی
منم کشتی در این بحر و نشاید
که بر من باد سرگردان فرستی
همیخواهم که کشتیبان تو باشی
اگر بر عاشقان طوفان فرستی
مرا تا کی مها چون ارمغانی
به پیش این و پیش آن فرستی
دل بریان عاشق باده خواهد
تو او را غصه و گریان فرستی
یکی رطلی گران برریز بر وی
از آن رطلی که بر مردان فرستی
دل و جان هر دو را در نامه پیچم
اگر تو نامه پنهان فرستی
تو چون خورشید از مشرق برآیی
جهان بیخبر را جان فرستی
چه باشد ای صبا گر این غزل را
به خلوتخانه سلطان فرستی
#حضرت_مولانا
وگر کشت مرا باران فرستی
وگر آن میر خوبان را به حیلت
ز خانه جانب میدان فرستی
وگر ساقی جان عاشقان را
میان حلقه مستان فرستی
همه ذرات عالم زنده گردد
چو جانم را بر جانان فرستی
وگر لب را به رحمت برگشایی
مفرح سوی بیماران فرستی
به دربان گفتهای مگذار ما را
مرا هر دم بر دربان فرستی
منم کشتی در این بحر و نشاید
که بر من باد سرگردان فرستی
همیخواهم که کشتیبان تو باشی
اگر بر عاشقان طوفان فرستی
مرا تا کی مها چون ارمغانی
به پیش این و پیش آن فرستی
دل بریان عاشق باده خواهد
تو او را غصه و گریان فرستی
یکی رطلی گران برریز بر وی
از آن رطلی که بر مردان فرستی
دل و جان هر دو را در نامه پیچم
اگر تو نامه پنهان فرستی
تو چون خورشید از مشرق برآیی
جهان بیخبر را جان فرستی
چه باشد ای صبا گر این غزل را
به خلوتخانه سلطان فرستی
#حضرت_مولانا
در بیان آنکه بازتاب رفتار انسان هر لحظه به او می رسد.
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
#حضرت_مولانا
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
#حضرت_مولانا
طبيب "درد بي درمان" کدامست ؟
رفيق راه بي پايان کدامست ؟
اگر عقلست، پس ديوانگي چيست ؟!
و گر جانست، پس جانان کدامست ؟
پُر از دُر است بحرِ لايزالي
درونش گوهرِ انسان کدامست ؟
يکي جزوِ جهان، خود بي مرض نيست !
طبيبِ "عشق" را دکان کدامست ؟
خِرَد عاجز شد اندر فکر عاجز !
که سرکش کيست؟ سرگردان کدامست ؟!
#حضرت_مولانا
رفيق راه بي پايان کدامست ؟
اگر عقلست، پس ديوانگي چيست ؟!
و گر جانست، پس جانان کدامست ؟
پُر از دُر است بحرِ لايزالي
درونش گوهرِ انسان کدامست ؟
يکي جزوِ جهان، خود بي مرض نيست !
طبيبِ "عشق" را دکان کدامست ؟
خِرَد عاجز شد اندر فکر عاجز !
که سرکش کيست؟ سرگردان کدامست ؟!
#حضرت_مولانا