معرفی عارفان
1.3K subscribers
38.9K photos
15K videos
3.26K files
3K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
یک سو شور کرّ و فر و عزّت و شان
یک سو هوس و دعوی و حرص و بهتان

بر هیچ، چه هنگامه بیاراسته‌اند
این مسخره‌های چارسوی امکان

#رباعی
#بیدل_دهلوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌🕊┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
درِ دل زد خیال پرتو مهرت سحرگاهی
چراغان فلک چون صبح کردم خامش از آهی

بهار آرزو نگذاشت در هر رنگ نومیدم
ز چشمِ انتظار آخر زدم‌ گل بر سر راهی

#بیدل_دهلوی
#صبح_بخير
عالم از چشم ترم شد میفروش
زین قدح خمخانه‌ها آمد به جوش

آسمان عمری‌ست مینای مرا
می‌زند بر سنگ و می‌گوید: خموش

بس که گرم آهنگ‌ساز وحشتم
نقش پایم چون جرس دارد خروش

طینت دانا و بیباکی خطاست
چشمهٔ آیینه را محو است جوش

جمع نتوان‌ کرد با هم عشق و صبر
راست ناید میکشی با ضبط هوش

عشق زنگ غفلت از ما می‌برد
سایه را خورشید باشد عیب پوش

عقل و حس با هم دوات خامه‌ اند
از زبان است آنچه می‌آید به‌گوش

زین محیط از هرزه‌تازیها چو موج
می‌برد خلقی شکست خود به دوش

همچو شمع از سر بریدن زنده‌ایم
بیش از این فرقی ندارد نیش و نوش

گر نباشد شعله خاکستر بس است
جستجوها خاک شد در صبر کوش

در سخن‌چینی حلاوت مشکل است
فهم کن از تلخکامی‌های ‌گوش

خاک گشتی بیدل از افسردگی
خون منصوری نیاوردی به جوش

#بیدل_دهلوی
ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا
فصل سیر دل‌گذشت اکنون به‌ چشم ما بیا

می‌کشد خمیازهٔ صبح‌، انتظار آفتاب
در خمار آباد مخموران قدح ‌پیما بیا

#بیدل_دهلوی
هر دل نبرد چاشنی داغ محبت
این آتش بی‌رنگ نسوزد همه‌کس را


#بیدل_دهلوی
.
صبح هم بانفس ازخویش برون می‌آید
ڪه رسانده‌ست بر افلاڪ پیام دل ما

عالمی را به در ڪعبهٔ تحقیق رساند 
جرس قافله‌ی صبــح خــرام دل ما


#بیدل_دهلوی
ز دست لطف و عتابت در آتش و آبم
بهشت‌و دوزخ ما کرده‌اند خوی تو را

#بیدل_دهلوی
شبنم وصال‌ گل طلبید آب شد ز شرم
از هر که هرچه می‌طلبی اینچنین طلب

این آستان هوسکدهٔ عرض ناز نیست
شاید به سجده‌ای بخرندت‌، جبین طلب

#بیدل_دهلوی
خجالت صرف‌ گفتارم ندامت وقف‌ِ کردارم
سراپا انفعالم دعویِ نامرد را مانم!

#بیدل‌_دهلوی
شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست

راحتی در قفس وضع‌ کدورت داریم
رنگ مژگان به هم آوردن آیینهٔ ماست

چشم‌حاصل چه ‌توان داشت ‌که در مزرع عمر
چون شرر دانه‌فشانی همه بر روی هواست

زندگی نیست متاعی که به تمکین ارزد
کاروان نفس ما همه جا هرزه‌دراست

دست گل دامن بویی نتوانست گرفت
رفت‌ گیرایی از آن پنجه ‌که در بند حناست

همه واماندهٔ عجزیم اگر کار افتد
نفس سوخته اینحا زره زبر قباست

تا سرکوی تو یارب‌ که شود رهبر من
ناله خارِ قدمی دارد و اشک آبله‌پاست

ساحلی کو که دهم عرض خودآرایی‌ها
هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست

چاره‌اندیشی‌ام از فیض الم محرومی‌ست
فکر بی‌دردی اگر ره نزند درد دواست

همه جا گمشدگان آینهٔ راز همند
من ز خود رفته‌ام و قرعه به نام عنقاست

نغمهٔ انجمن یأس به شوخی نزند
سودن دست ندامت‌زدگان نرم صداست

بیدل از باده‌کشان وحشی عشرت نرمد
دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست

#بیدل_دهلوی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄🕊🕊┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌