مثنوی عشق...گلپا/شریف
@sher_o_asal
"مثنوی عشق"
(آواز در دستگاه سه گاه)
استاد #اکبر_گلپایگانی
تار: استاد #فرهنگ_شریف
شعر: #مهدی_سهیلی
برنامه : بزم شاعران
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق!
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق!
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
تو را یک من نباشد ذوفزونی
بلای عقل و مبنای جنونی
تو لیلی را ز خوبی طاق کردی
گل گلخانه آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوی ملک دادی تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی٬ تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی٬ تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شد افسانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
زمحنت سر به دشت و کوه دادی
چه دلها کز تو چون دریای خون است
چه سرها کز تو صحرای جنون است
به شیرین دلستانی یاد دادی
وز آن فرهاد را بر باد دادی
سر و جان و دلش جای جنون شد
گران کوهی ز عشقش بیستون شد...
(آواز در دستگاه سه گاه)
استاد #اکبر_گلپایگانی
تار: استاد #فرهنگ_شریف
شعر: #مهدی_سهیلی
برنامه : بزم شاعران
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق!
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق!
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
تو را یک من نباشد ذوفزونی
بلای عقل و مبنای جنونی
تو لیلی را ز خوبی طاق کردی
گل گلخانه آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوی ملک دادی تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی٬ تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی٬ تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شد افسانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
زمحنت سر به دشت و کوه دادی
چه دلها کز تو چون دریای خون است
چه سرها کز تو صحرای جنون است
به شیرین دلستانی یاد دادی
وز آن فرهاد را بر باد دادی
سر و جان و دلش جای جنون شد
گران کوهی ز عشقش بیستون شد...
خاری به جهان اگر به پای پسرست
آن خار چو ناوکی به چشم پدر است
در رنج پسر پدر به جان آید لیک
از درد پدر روح پسر بی خبر است
۷تیر زادروز #مهدی_سهیلی
گرامی باد.
آن خار چو ناوکی به چشم پدر است
در رنج پسر پدر به جان آید لیک
از درد پدر روح پسر بی خبر است
۷تیر زادروز #مهدی_سهیلی
گرامی باد.
۷ تیرماه زادروز
#مهدی سهیلی
شاعر نویسنده مجری
ونمایشنامه نویس نامدار ایرانی
بار الها بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم تو ام ،راهم بده
عقل روشن ،جان آگاهم بده
#مهدی_سهیلی
#مهدی سهیلی
شاعر نویسنده مجری
ونمایشنامه نویس نامدار ایرانی
بار الها بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم تو ام ،راهم بده
عقل روشن ،جان آگاهم بده
#مهدی_سهیلی
به یاد #مهدی_سهیلی
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست،به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بود،خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد؟
چشمان تو در آینه ی اشک،چه زیباست
نرگس شود افسرده،چو در آب نباشد
گفتم:شب مهتاب بیا،نازکنان،گفت
آنجا که منم،حاجت مهتاب نباشد
زنده یاد #مهدی_سهیلی
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست،به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بود،خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بی تاب نباشد؟
چشمان تو در آینه ی اشک،چه زیباست
نرگس شود افسرده،چو در آب نباشد
گفتم:شب مهتاب بیا،نازکنان،گفت
آنجا که منم،حاجت مهتاب نباشد
زنده یاد #مهدی_سهیلی
#چکامه
▪︎عنوان: #پسر_جان_بابکم
▪︎سراینده: #مهدی_سهیلی
«مهدی سهیلی» که در ساختن شعر دستی راحتنویس و آماده داشت، در همان روزهای اول انتشار خبر درگذشت «جهانپهلوان»، شعری بلند سرود که خطاب «تختی» در مقام پدر به تنها فرزند خود «بابک» بود.
قصه اینست که پهلوان برای فرزند خردسالش بابک نقل می کند:
پسر جان "بابکم" ای کودک تنهای تنهایم
به بابا گوش آن پهلوان شهر-
و آن یکتا دلیر نامدار دهر-
نشان مهر، تندیس شرف، گنج محبت بود
نگاهش برق عفت داشت
درون چهره ی مردانه اش موج نجابت بود
همیشه با خدای خویشتن رازو نیازی داشت
به امیدی که با پروردگار خود سخن گوید-
به سر شوق نمازی داشت
*
پسر جان "بابکم" ای کودک تنهای تنهایم
بدان- آن پهلوان شهر-
زتقوا و شرف یک خرمن گل بود، گلشن بود
در اوج زور مندی نازنین مردی فروتن بود
حیا و مهر و عفت مهره ای در دست او بودند
به یمن این صفت های خداوندی
تمام مردم آن شهر از پیر و جوان پابست او بودند
*
پسر جان، پهلوان ما یکی دردانه کودک داشت
درون خانه اش تک گوهری با نام "بابک" داشت
که عمرش بود-
جانش بود-
عشق جاودانش بود-
به گاه ناتوانی، بیکس، تنها کس و تنها توانش بود
*
پسر جان! بابکم یک روز تاریک آن یل نامی-
سمند خویش را زین کرد و با عزمی گران چون کوه
به سوی مرگ، مرکب تاخت
غم و دردی نهانی داشت
کسی درد ورا نشناخت
*
به مرگ پهلوان رامرد ما-
خروش و ناله از هر گوشه ی آن سرزمین برخاست
ز سوک جانگداز خود-
صدای وای وای خلق را در کشوری انگیخت
سپس آن گرد نام آور
هزاران صف به دنبال عزای خویشتن آراست
یگانه پهلوان در سینه ی گوری بحسرت خفت
کنون با غمش تنهاست
ولی اندوه مرگش در دل پیر و جوان برجاست
به داغ او هزاران چشم، خونپالا و گوهرزاست
*
پسر جان - "بابکم" آن پهلوان شهر، من بودم
درون سینه ام یک آسمان مهر و محبت بود
ز تنهایی به جان بودم
مرا بی همزبانی کشت، دردم درد غربت بود
چه شبها در غم تنهایی خود گریه ها کردم
تو را در هایهای گریه های خود دعا کردم
*
پسر جان بابکم من در حصار اشکها بودم
همیشه در دل شب با خدا گرم دعا بودم
تو را تنها رها کردم،
امید من، نمیدانی
گرفتار بلا بودم
گرفتار بلا بودم
*
پسر جان "بابکم" افسانه ی بابا بسر آمد
پس از من نوبت افسانه ی عمر پسر آمد
اگر خاموش شد بابا، تو روشن باش
اگر پژمرده شد بابا، تو گلشن باش
بمان خرم، بمان خشنود
بدان- هنگام مردن پیش چشم گریه آلودم-
همه تصویر "بابک" بود
امید جان، خداحافظ!
▪︎عنوان: #پسر_جان_بابکم
▪︎سراینده: #مهدی_سهیلی
«مهدی سهیلی» که در ساختن شعر دستی راحتنویس و آماده داشت، در همان روزهای اول انتشار خبر درگذشت «جهانپهلوان»، شعری بلند سرود که خطاب «تختی» در مقام پدر به تنها فرزند خود «بابک» بود.
قصه اینست که پهلوان برای فرزند خردسالش بابک نقل می کند:
پسر جان "بابکم" ای کودک تنهای تنهایم
به بابا گوش آن پهلوان شهر-
و آن یکتا دلیر نامدار دهر-
نشان مهر، تندیس شرف، گنج محبت بود
نگاهش برق عفت داشت
درون چهره ی مردانه اش موج نجابت بود
همیشه با خدای خویشتن رازو نیازی داشت
به امیدی که با پروردگار خود سخن گوید-
به سر شوق نمازی داشت
*
پسر جان "بابکم" ای کودک تنهای تنهایم
بدان- آن پهلوان شهر-
زتقوا و شرف یک خرمن گل بود، گلشن بود
در اوج زور مندی نازنین مردی فروتن بود
حیا و مهر و عفت مهره ای در دست او بودند
به یمن این صفت های خداوندی
تمام مردم آن شهر از پیر و جوان پابست او بودند
*
پسر جان، پهلوان ما یکی دردانه کودک داشت
درون خانه اش تک گوهری با نام "بابک" داشت
که عمرش بود-
جانش بود-
عشق جاودانش بود-
به گاه ناتوانی، بیکس، تنها کس و تنها توانش بود
*
پسر جان! بابکم یک روز تاریک آن یل نامی-
سمند خویش را زین کرد و با عزمی گران چون کوه
به سوی مرگ، مرکب تاخت
غم و دردی نهانی داشت
کسی درد ورا نشناخت
*
به مرگ پهلوان رامرد ما-
خروش و ناله از هر گوشه ی آن سرزمین برخاست
ز سوک جانگداز خود-
صدای وای وای خلق را در کشوری انگیخت
سپس آن گرد نام آور
هزاران صف به دنبال عزای خویشتن آراست
یگانه پهلوان در سینه ی گوری بحسرت خفت
کنون با غمش تنهاست
ولی اندوه مرگش در دل پیر و جوان برجاست
به داغ او هزاران چشم، خونپالا و گوهرزاست
*
پسر جان - "بابکم" آن پهلوان شهر، من بودم
درون سینه ام یک آسمان مهر و محبت بود
ز تنهایی به جان بودم
مرا بی همزبانی کشت، دردم درد غربت بود
چه شبها در غم تنهایی خود گریه ها کردم
تو را در هایهای گریه های خود دعا کردم
*
پسر جان بابکم من در حصار اشکها بودم
همیشه در دل شب با خدا گرم دعا بودم
تو را تنها رها کردم،
امید من، نمیدانی
گرفتار بلا بودم
گرفتار بلا بودم
*
پسر جان "بابکم" افسانه ی بابا بسر آمد
پس از من نوبت افسانه ی عمر پسر آمد
اگر خاموش شد بابا، تو روشن باش
اگر پژمرده شد بابا، تو گلشن باش
بمان خرم، بمان خشنود
بدان- هنگام مردن پیش چشم گریه آلودم-
همه تصویر "بابک" بود
امید جان، خداحافظ!
Bayat Esfahan
Akbar Golpa
بداهه نوازی و بداهه خوانی در مایه #بیات_اصفهان از برنامه #بزم_شاعران
موی سپید و بخت سیاهم نگاه کن
سوز مرا به شعله ی آهم نگاه کن
بر درد من ز حالم اگر پی نمی بری
بر گریه های گاه بگاهم نگاه کن
تا صد سخن به نیم نگه باز گویمت
ناز آفرینِ من به نگاهم نگاه کن ..
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی
تار: استاد #فرهنگ_شریف
غزل آواز: #مهدی_سهیلی
موی سپید و بخت سیاهم نگاه کن
سوز مرا به شعله ی آهم نگاه کن
بر درد من ز حالم اگر پی نمی بری
بر گریه های گاه بگاهم نگاه کن
تا صد سخن به نیم نگه باز گویمت
ناز آفرینِ من به نگاهم نگاه کن ..
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی
تار: استاد #فرهنگ_شریف
غزل آواز: #مهدی_سهیلی
مست مستم
محمدعلی قدمی
«مست مستم»
آهنگساز و خواننده : #محمدعلی_قدمی
تنظیم : زنده یاد #سهیل_ایوانی
اشعار : #مهدی_سهیلی
آلبوم «ساقی»
آهنگساز و خواننده : #محمدعلی_قدمی
تنظیم : زنده یاد #سهیل_ایوانی
اشعار : #مهدی_سهیلی
آلبوم «ساقی»
هر جا نگرم یار تویی
جز تو کسی نیست
از غم نفسم سوخت
ولی همنفسی نیست
بی نغمه ی تو باغ جهان
جز قفسی نیست
غیر از تو به فریاد کسان
دادرسی نیست
#مهدی_سهیلی
جز تو کسی نیست
از غم نفسم سوخت
ولی همنفسی نیست
بی نغمه ی تو باغ جهان
جز قفسی نیست
غیر از تو به فریاد کسان
دادرسی نیست
#مهدی_سهیلی
جانا قیام کن که نمازت نماز نیست
راهی دراز داری و عمرت دراز نیست
رویت به کعبه باشد و دل سوی بتکده
حرف نیاز هست و خلوص نیاز نیست
مردان حق ز شعله هر آیه سوختند
در ناله های سرد تو سوز و گداز نیست
در سجده سر به خاک می گذاری ولی چه سود
هر کس که سر به سجده نهد اهل راز نیست
ما خود به شهر دل در توفیق بسته ایم
ورنه برای اهل دعا در ، فراز نیست
گل می کند درخت عبادت به فیض اشک
بی گریه قیل و قال دعا چاره ساز نیست
بر لب سپاس خالق و در دل امید خلق
خود آیتی ز شرک بود این نماز نیست
#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامهنویسی نیز فعالیت داشتهاست
راهی دراز داری و عمرت دراز نیست
رویت به کعبه باشد و دل سوی بتکده
حرف نیاز هست و خلوص نیاز نیست
مردان حق ز شعله هر آیه سوختند
در ناله های سرد تو سوز و گداز نیست
در سجده سر به خاک می گذاری ولی چه سود
هر کس که سر به سجده نهد اهل راز نیست
ما خود به شهر دل در توفیق بسته ایم
ورنه برای اهل دعا در ، فراز نیست
گل می کند درخت عبادت به فیض اشک
بی گریه قیل و قال دعا چاره ساز نیست
بر لب سپاس خالق و در دل امید خلق
خود آیتی ز شرک بود این نماز نیست
#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامهنویسی نیز فعالیت داشتهاست
سحری بود و دلم مست گل آواز سروش
دیده پر اشک و لبم بسته و جانم به خروش
دلربا زمزمه ی بلبل شوریده به باغ
نرم نرمک غزل باد بهاری در گوش
شب مهتابی و بزم چمن از نقره سپید
ماه در جلوه چنان دختر مهتاب فروش
پی خوشبویی عالم همه جا پیک نسیم
شادمان پویه کنان عطر اقاقی بر دوش
دختر غنچه به خواب خوش و نرگس بیدار
بلبلان گرم غزلخوانی و گلها خاموش
بانوی بید سر زلف برافشانده به باغ
شانه می زد همه دم باسحر بر گیسویش
شاخه یاقوت نشان بود ز بسیاری گل
قامت سرو هم از نسترنان مخمل پوش
عندلیبی به کنار گل و سرگرم نیاز
که ببین حال من و ناز به عاشق مفروش
روی گل در عرق شرم ز تشویش وصال
پر بگشاده ی بلبل ز دو سو چون آغوش
لاله ها ساغر لرزنده ی بلبل که بگیر
ارغوان ساقی پروانه ی لرزان که بنوش
رازها میشکفد از لب گل وقت سحر
روشن آن دل که به هر حال بود راز نیوش
نقش ها بلعجب و چهره ی نقاش نهان
جان عارف همه روشن ز تماشای نقوش
مست آن منظره ها بودم و دیوانه ی دوست
آن چنان مست که افتادم و رفتم از هوش
سرخوش از باده ی توحید نخفتم تا صبح
کاشکی هر نفسم عمر برآید چون دوش
چه شب عمر فزایی همه مستی همه شور
چه بهاری چه هوایی همه لذت همه نوش
#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامهنویسی نیز فعالیت داشتهاست
دیده پر اشک و لبم بسته و جانم به خروش
دلربا زمزمه ی بلبل شوریده به باغ
نرم نرمک غزل باد بهاری در گوش
شب مهتابی و بزم چمن از نقره سپید
ماه در جلوه چنان دختر مهتاب فروش
پی خوشبویی عالم همه جا پیک نسیم
شادمان پویه کنان عطر اقاقی بر دوش
دختر غنچه به خواب خوش و نرگس بیدار
بلبلان گرم غزلخوانی و گلها خاموش
بانوی بید سر زلف برافشانده به باغ
شانه می زد همه دم باسحر بر گیسویش
شاخه یاقوت نشان بود ز بسیاری گل
قامت سرو هم از نسترنان مخمل پوش
عندلیبی به کنار گل و سرگرم نیاز
که ببین حال من و ناز به عاشق مفروش
روی گل در عرق شرم ز تشویش وصال
پر بگشاده ی بلبل ز دو سو چون آغوش
لاله ها ساغر لرزنده ی بلبل که بگیر
ارغوان ساقی پروانه ی لرزان که بنوش
رازها میشکفد از لب گل وقت سحر
روشن آن دل که به هر حال بود راز نیوش
نقش ها بلعجب و چهره ی نقاش نهان
جان عارف همه روشن ز تماشای نقوش
مست آن منظره ها بودم و دیوانه ی دوست
آن چنان مست که افتادم و رفتم از هوش
سرخوش از باده ی توحید نخفتم تا صبح
کاشکی هر نفسم عمر برآید چون دوش
چه شب عمر فزایی همه مستی همه شور
چه بهاری چه هوایی همه لذت همه نوش
#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامهنویسی نیز فعالیت داشتهاست
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
پاک یزدانا!
با همه آلوده دامانی-
روح من پاکست و ذوق بندگی دارم
گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری
در کفم سرمایه شرمندگی دارم
***
ای چراغ شام تار بینوایان!
در کویر تیرگیها رهنوردی پیر و رنجورم
دیده ام هر جا که میچرخد نشان از کورسوئی نیست
سینه مالان میخزم بر خار و خارا سنگ این وادی-
میزنم فریاد،اما ضجه ام را بازگوئی نیست.
***
ایزدا!پاک آفرینا!بی همانندا!
جان پاکم سوی تو پر میکشد چون مرغ دست آموز
آنکه می پیچد بپای جان من ابلیس نادانیست
راز پوشا! من سیه روئی پشیمانم
هر سر موی سیاهم آیه شام سیه روئیست
رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست
***
زندگی بخشا!
هر زمان از مرگ یاد آرم ـ
بند بند استخوانم می کشد فریاد از وحشت
ز آنکه جز آلودگی ره توشهای در عمق جانم نیست
وای اگر با این تهیدستی بدرگاه تو روی آرم
گر تهیدست و گنهکارم،پشیمانم
جز زبان اشک خجلت ،ترجمانم نیست.
***
روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-
تا بباری بر کویر جان من بارای رحمت را
من تو رامیخواهم ازتو ای همه خوبی!
عشق خود رادردلم بیدار کن نه شوق جنت را
***
ای خدای کهکشانها!
تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین آسمانت را-
نیمه شبها دیده میدوزم به اخترهای نورانی
تادیار کهکشانها میپرم با بال اندیشه-
لیک من میمانم و اندیشه و اقلیم حیرانی
***
در درون جان من باغی ز توحید است،اما حیف-
گلبنانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است
وز سموم بس گنه، این باغ، افسرده است
تا بشوید گرد را از چهره این باغ-
بر سرم گسترده کن ای مهربان! ابر هدایت را
تا یخشکد بوستان جان من در آتش غفلت-
برمگیر از پهندشت خاطرم چتر عنایت را
***
کردگارا!
گفتگوی با تو عطر آگین کند موج نفسها را
آنچه خرم میکند گلزار دل را،گفتگو با تست
نیمه شبها دوست میدارم بدرگاهت نیایش را
ندبه من میدواند بررخم باران اشک شرم-
تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را
***
ای سخن را زندگی از تو!
من بجام شعر خود ریزم شراب واژه ها را،گرم-
تا ببخشم مستی پاکی بجان بندگان تو
بی نیازا! شرمگین مردی تهی دستم
آنچه دارم در خور تقدیم،شعر واشک خود بر آستان تو؟
***
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا! بشنو نوای بندهای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم ازگریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
#مهدی_سهیلی
ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
پاک یزدانا!
با همه آلوده دامانی-
روح من پاکست و ذوق بندگی دارم
گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری
در کفم سرمایه شرمندگی دارم
***
ای چراغ شام تار بینوایان!
در کویر تیرگیها رهنوردی پیر و رنجورم
دیده ام هر جا که میچرخد نشان از کورسوئی نیست
سینه مالان میخزم بر خار و خارا سنگ این وادی-
میزنم فریاد،اما ضجه ام را بازگوئی نیست.
***
ایزدا!پاک آفرینا!بی همانندا!
جان پاکم سوی تو پر میکشد چون مرغ دست آموز
آنکه می پیچد بپای جان من ابلیس نادانیست
راز پوشا! من سیه روئی پشیمانم
هر سر موی سیاهم آیه شام سیه روئیست
رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست
***
زندگی بخشا!
هر زمان از مرگ یاد آرم ـ
بند بند استخوانم می کشد فریاد از وحشت
ز آنکه جز آلودگی ره توشهای در عمق جانم نیست
وای اگر با این تهیدستی بدرگاه تو روی آرم
گر تهیدست و گنهکارم،پشیمانم
جز زبان اشک خجلت ،ترجمانم نیست.
***
روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-
تا بباری بر کویر جان من بارای رحمت را
من تو رامیخواهم ازتو ای همه خوبی!
عشق خود رادردلم بیدار کن نه شوق جنت را
***
ای خدای کهکشانها!
تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین آسمانت را-
نیمه شبها دیده میدوزم به اخترهای نورانی
تادیار کهکشانها میپرم با بال اندیشه-
لیک من میمانم و اندیشه و اقلیم حیرانی
***
در درون جان من باغی ز توحید است،اما حیف-
گلبنانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است
وز سموم بس گنه، این باغ، افسرده است
تا بشوید گرد را از چهره این باغ-
بر سرم گسترده کن ای مهربان! ابر هدایت را
تا یخشکد بوستان جان من در آتش غفلت-
برمگیر از پهندشت خاطرم چتر عنایت را
***
کردگارا!
گفتگوی با تو عطر آگین کند موج نفسها را
آنچه خرم میکند گلزار دل را،گفتگو با تست
نیمه شبها دوست میدارم بدرگاهت نیایش را
ندبه من میدواند بررخم باران اشک شرم-
تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را
***
ای سخن را زندگی از تو!
من بجام شعر خود ریزم شراب واژه ها را،گرم-
تا ببخشم مستی پاکی بجان بندگان تو
بی نیازا! شرمگین مردی تهی دستم
آنچه دارم در خور تقدیم،شعر واشک خود بر آستان تو؟
***
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا! بشنو نوای بندهای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم ازگریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
#مهدی_سهیلی
ای معنی عشق
ای یاد تو در خاطر من جاودانه
ای بی تو چشمم چشمه اشک شبانه
ای روشنایی ، ای چراغ زندگانی
ای رفته در ابر سیاه بی نشانی
وقتی تو رفتی ...
از مشرق لب ها طلوع خنده ها رفت
از دست من وز دست ما آینده ها رفت
وقتی تو رفتی ...
مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد
وقتی تو رفتی ...
دنیا به چشمم از قفس هم ... تنگ تر شد
#مهدی_سهیلی
ای یاد تو در خاطر من جاودانه
ای بی تو چشمم چشمه اشک شبانه
ای روشنایی ، ای چراغ زندگانی
ای رفته در ابر سیاه بی نشانی
وقتی تو رفتی ...
از مشرق لب ها طلوع خنده ها رفت
از دست من وز دست ما آینده ها رفت
وقتی تو رفتی ...
مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد
وقتی تو رفتی ...
دنیا به چشمم از قفس هم ... تنگ تر شد
#مهدی_سهیلی
.
در خاطر منی
ای رفته از برم به دیاران دور دست
با هر نگین اشک به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر منی
باور نمی کنی که بگویم حکایتی
آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم
در ساغر منی
در خاطر منی
برگرد ، ای پرنده ی رنجیده ، باز گرد
باز آکه دل من آشیان تست
در راه ، در گذر
در خانه ، در اتاق
هرسو نشان تست
با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش می شود ؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و آن عشق پایدار ، فراموش می شود ؟
نه ، ای امید من
افسونگر منی
هر جا ، به هر زمان
در خاطر منی
#مهدی_سهیلی
در خاطر منی
ای رفته از برم به دیاران دور دست
با هر نگین اشک به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست
در خاطر منی
باور نمی کنی که بگویم حکایتی
آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم
در ساغر منی
در خاطر منی
برگرد ، ای پرنده ی رنجیده ، باز گرد
باز آکه دل من آشیان تست
در راه ، در گذر
در خانه ، در اتاق
هرسو نشان تست
با چلچراغ یاد تو نورانی ام هنوز
پنداشتی که نور تو خاموش می شود ؟
پنداشتی که رفتی و یاد گذشته مرد؟
و آن عشق پایدار ، فراموش می شود ؟
نه ، ای امید من
افسونگر منی
هر جا ، به هر زمان
در خاطر منی
#مهدی_سهیلی
« چشم مست تو»
صدا #بانودلکش
آهنگ #مجید_وفادار
ارکستر شماره دوبه رهبری #مجید_وفادار
چون تویی عشق من بر تو رو کنم
هر طرف من ترا جستجو کنم
پر بود شهری از گفتگوی من
بس که من با غمت گفتگو کنم
ره بهر چمن کنم ای گل مراد
تا میان گل ترا جستجو کنم
چشمه حیات من چشم مست تو
بیتو زندگی چرا آرزو کنم
عاقبت در ره عشق تو جان فدا کنم
عاشقم از سر کوی تو رو کجا کنم
عشقت آتش زد بجانم جان در پایت میفشانم
فتنه ها دیده ام در جوانی
شکوه ها دارم از زندگانی
ستاره بارد چشمم همه شب
چون شمع بزم طرب
#مهدی_سهیلی
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
#حضرت_حافظ
Telegram
attach 📎
به من مگو
که خدا را ندیده ام هرگز
اگر خدا طلبی ،
خدا در اشک یتیمانِ رفته از یاد است
خدا در آهِ غریبان خانه بر باد است
اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب، جای خداست
دل شکستهٔ هر بینوا سرای خداست ...
#مهدی_سهیلی
#مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نویسی نیز فعالیت داشتهاست.
که خدا را ندیده ام هرگز
اگر خدا طلبی ،
خدا در اشک یتیمانِ رفته از یاد است
خدا در آهِ غریبان خانه بر باد است
اگر خدا خواهی
درون بغض زنان غریب، جای خداست
دل شکستهٔ هر بینوا سرای خداست ...
#مهدی_سهیلی
#مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نویسی نیز فعالیت داشتهاست.
سحری بود و دلم مست گل آواز سروش
دیده پر اشک و لبم بسته و جانم به خروش
دلربا زمزمه ی بلبل شوریده به باغ
نرم نرمک غزل باد بهاری در گوش
شب مهتابی و بزم چمن از نقره سپید
ماه در جلوه چنان دختر مهتاب فروش
پی خوشبویی عالم همه جا پیک نسیم
شادمان پویه کنان عطر اقاقی بر دوش
دختر غنچه به خواب خوش و نرگس بیدار
بلبلان گرم غزلخوانی و گلها خاموش
بانوی بید سر زلف برافشانده به باغ
شانه می زد همه دم باسحر بر گیسویش
شاخه یاقوت نشان بود ز بسیاری گل
قامت سرو هم از نسترنان مخمل پوش
عندلیبی به کنار گل و سرگرم نیاز
که ببین حال من و ناز به عاشق مفروش
روی گل در عرق شرم ز تشویش وصال
پر بگشاده ی بلبل ز دو سو چون آغوش
لاله ها ساغر لرزنده ی بلبل که بگیر
ارغوان ساقی پروانه ی لرزان که بنوش
رازها میشکفد از لب گل وقت سحر
روشن آن دل که به هر حال بود راز نیوش
نقش ها بلعجب و چهره ی نقاش نهان
جان عارف همه روشن ز تماشای نقوش
مست آن منظره ها بودم و دیوانه ی دوست
آن چنان مست که افتادم و رفتم از هوش
سرخوش از باده ی توحید نخفتم تا صبح
کاشکی هر نفسم عمر برآید چون دوش
چه شب عمر فزایی همه مستی همه شور
چه بهاری چه هوایی همه لذت همه نوش
#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامهنویسی نیز فعالیت داشتهاست
دیده پر اشک و لبم بسته و جانم به خروش
دلربا زمزمه ی بلبل شوریده به باغ
نرم نرمک غزل باد بهاری در گوش
شب مهتابی و بزم چمن از نقره سپید
ماه در جلوه چنان دختر مهتاب فروش
پی خوشبویی عالم همه جا پیک نسیم
شادمان پویه کنان عطر اقاقی بر دوش
دختر غنچه به خواب خوش و نرگس بیدار
بلبلان گرم غزلخوانی و گلها خاموش
بانوی بید سر زلف برافشانده به باغ
شانه می زد همه دم باسحر بر گیسویش
شاخه یاقوت نشان بود ز بسیاری گل
قامت سرو هم از نسترنان مخمل پوش
عندلیبی به کنار گل و سرگرم نیاز
که ببین حال من و ناز به عاشق مفروش
روی گل در عرق شرم ز تشویش وصال
پر بگشاده ی بلبل ز دو سو چون آغوش
لاله ها ساغر لرزنده ی بلبل که بگیر
ارغوان ساقی پروانه ی لرزان که بنوش
رازها میشکفد از لب گل وقت سحر
روشن آن دل که به هر حال بود راز نیوش
نقش ها بلعجب و چهره ی نقاش نهان
جان عارف همه روشن ز تماشای نقوش
مست آن منظره ها بودم و دیوانه ی دوست
آن چنان مست که افتادم و رفتم از هوش
سرخوش از باده ی توحید نخفتم تا صبح
کاشکی هر نفسم عمر برآید چون دوش
چه شب عمر فزایی همه مستی همه شور
چه بهاری چه هوایی همه لذت همه نوش
#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سالها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامهنویسی نیز فعالیت داشتهاست