معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۴ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ چنین داد پاسخ : که تهمینهاَم ، تو گویی ، دل از غم ،، به دو نیمهام ، ۱۵ یکی دُختِ شاهِ سمنگان ، منم ، ز پشتِ هژبر و پلنگان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_سوم )
۲۷
ترااَم کنون ، گر بخواهی مرا ،
نبیند همی ، مرغ و ماهی مرا ،
#ترااَم کنون = اکنون مالِ تو هستم - اکنون برای تو هستم
۲۸
یکی آنکه بر تو ، چنین گشتهام ،
خِرَد را ، ز بهرِ هوا کُشتهام ،
* یکی آنکه بر تو چنین گشتهام = یک دلیل که برای تو اینگونه شدم .
۲۹
و دیگر که ، از تو ، مگر کردگار ،
نشانَد یکی کودکم در کنار ،
۳۰
مگر چون تو باشد ، به مردی و زور ،
سپهرش ، دهد بهره ، کیوان و هور ،
۳۱
سه دیگر که ، رَخشَت به جای آوَرَم ،
سمنگان ، همه زیرِ پای آوَرَم ،
۳۲
سخنهایِ آن ماه ، آمد به بُن ،
تهمتن ، سراسر شنید آن سُخُن ،
* آمد به بُن = تمام شد
۳۳
چو رستم ، بدانسان پریچهره دید ،
ز ، هر دانشی ، نزدِ او بهره دید ،
۳۴
دگر آنکه ،، از رخش داد آگهی ،
ندید ایچ فرجام ،، جز فرَّهی ،
۳۵
برِ خویش خواندش ، چو سروِ روان ،
بیامد خرامان ،، برِ پهلوان ،
۳۶
بفرمود : تا ، موبدی پُرهنر ،
بیاید ،، بخواهد وِرا از پدر ،
۳۷
بشد دانشومند ، نزدیکِ شاه ،
سخن گفتی از پهلوانِ سپاه ،
* دانشومند = دانشمند
۳۸
خبر چون به شاهِ سمنگان رسید ،
از آن شادمانی ، دلش بردَمید ،
۳۹
ز پیوندِ رستم ، دلش شاد گشت ،
بسانِ یکی سروِ آزاد ، گشت ،
بخش ۵ : چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
بخش ۳ : چو نزدیک شهر سمنگان رسید
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_سوم )
۲۷
ترااَم کنون ، گر بخواهی مرا ،
نبیند همی ، مرغ و ماهی مرا ،
#ترااَم کنون = اکنون مالِ تو هستم - اکنون برای تو هستم
۲۸
یکی آنکه بر تو ، چنین گشتهام ،
خِرَد را ، ز بهرِ هوا کُشتهام ،
* یکی آنکه بر تو چنین گشتهام = یک دلیل که برای تو اینگونه شدم .
۲۹
و دیگر که ، از تو ، مگر کردگار ،
نشانَد یکی کودکم در کنار ،
۳۰
مگر چون تو باشد ، به مردی و زور ،
سپهرش ، دهد بهره ، کیوان و هور ،
۳۱
سه دیگر که ، رَخشَت به جای آوَرَم ،
سمنگان ، همه زیرِ پای آوَرَم ،
۳۲
سخنهایِ آن ماه ، آمد به بُن ،
تهمتن ، سراسر شنید آن سُخُن ،
* آمد به بُن = تمام شد
۳۳
چو رستم ، بدانسان پریچهره دید ،
ز ، هر دانشی ، نزدِ او بهره دید ،
۳۴
دگر آنکه ،، از رخش داد آگهی ،
ندید ایچ فرجام ،، جز فرَّهی ،
۳۵
برِ خویش خواندش ، چو سروِ روان ،
بیامد خرامان ،، برِ پهلوان ،
۳۶
بفرمود : تا ، موبدی پُرهنر ،
بیاید ،، بخواهد وِرا از پدر ،
۳۷
بشد دانشومند ، نزدیکِ شاه ،
سخن گفتی از پهلوانِ سپاه ،
* دانشومند = دانشمند
۳۸
خبر چون به شاهِ سمنگان رسید ،
از آن شادمانی ، دلش بردَمید ،
۳۹
ز پیوندِ رستم ، دلش شاد گشت ،
بسانِ یکی سروِ آزاد ، گشت ،
بخش ۵ : چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
بخش ۳ : چو نزدیک شهر سمنگان رسید
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ ز تُخمِ کیاَم؟ ،، وز کدامین گُهر؟ ، چه گویم؟ ،، چو پرسد کسی ، از پدر ، ۱۳ گر این پرسش ، از من بمانَد نهان ، نمانَم ترا زنده اندر جهان ، ۱۴…
داستان رستم و سهراب
#زادن_سهراب_از_تهمینه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_سوم )
۲۳
بِدانگاه ، کو زاده بودش ز ، مام ،
فرستاده بودش پدر ، با پیام ،
۲۴
بگفتش : تو این را بخوبی نگر ،
که بابت فرستاده ، ای پُرهنر ،
۲۵
سزد ، گر بداری کنون یادگار ،
همانا ، که باشد ترا این بکار ،
۲۶
پدر ، گر بداند که تو ، زین نشان ،
شدستی سرافرازِ گردنکشان ،
۲۷
چو داند ،، بخوانَد ترا نزدِ خویش ،
دلِ مادرت ، گردد از درد ، ریش ،
۲۸
دگر گفت : کافراسیاب این سُخُن ،
نبایدکه داند ز سر تا به بُن ،
۲۹
که او ، دشمنِ نامور رستم است ،
به تورانزمین ،، زو ، همه ماتم است ،
۳۰
مبادا که گردد به تو کینهخواه ،
ز خشمِ پدر ،،، پور ، سازد تباه ،
۳۱
چنین گفت سهراب : کاندر جهان ،
ندارد کسی این سخن را نهان ،
کسی این سخن را ندارد نهان ،
۳۲
بزرگانِ جنگآوَر ، از باستان ،
ز رستم زنند این زمان داستان ،
۳۳
نَبَردهنژادی ، که چونین بُوَد ،
نهان کردن از من ،، چه آیین بُوَد؟ ،
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#زادن_سهراب_از_تهمینه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_سوم )
۲۳
بِدانگاه ، کو زاده بودش ز ، مام ،
فرستاده بودش پدر ، با پیام ،
۲۴
بگفتش : تو این را بخوبی نگر ،
که بابت فرستاده ، ای پُرهنر ،
۲۵
سزد ، گر بداری کنون یادگار ،
همانا ، که باشد ترا این بکار ،
۲۶
پدر ، گر بداند که تو ، زین نشان ،
شدستی سرافرازِ گردنکشان ،
۲۷
چو داند ،، بخوانَد ترا نزدِ خویش ،
دلِ مادرت ، گردد از درد ، ریش ،
۲۸
دگر گفت : کافراسیاب این سُخُن ،
نبایدکه داند ز سر تا به بُن ،
۲۹
که او ، دشمنِ نامور رستم است ،
به تورانزمین ،، زو ، همه ماتم است ،
۳۰
مبادا که گردد به تو کینهخواه ،
ز خشمِ پدر ،،، پور ، سازد تباه ،
۳۱
چنین گفت سهراب : کاندر جهان ،
ندارد کسی این سخن را نهان ،
کسی این سخن را ندارد نهان ،
۳۲
بزرگانِ جنگآوَر ، از باستان ،
ز رستم زنند این زمان داستان ،
۳۳
نَبَردهنژادی ، که چونین بُوَد ،
نهان کردن از من ،، چه آیین بُوَد؟ ،
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_دوم ) ۱۳ نهادی بر او ، دست را ، آزمون ، شکم بر زمین برنهادی هیون ، #نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) مینهاد . ۱۴ به زورش…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_سوم )
۲۵
بکردش بهنیروی خود ، آزمون ،
قوی بود ، شایسته آمد هیون ،
۲۶
نوازید و مالید و ، زین برنهاد ،
برو برنشست آن یلِ نیوزاد ،
۲۷
در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،
گرفتش یکی نیزهای چون ستون ،
۲۸
چنین گفت سهرابِ با آفرین ،
که چون اسب آمد بهدست ، اینچنین ،
۲۹
من اکنون بباید سواری کنم ،
به کاوسبر ،، روز ، تاری کنم ،
۳۰
بگفت این و ، آمد سویِ خانه باز ،
همی جنگِ ایرانیان ، کرد ساز ،
۳۱
ز هر سو ، سپه شد برو انجمن ،
که هم باگُهر بود و ، هم تیغزن ،
۳۲
به پیشِ نیا شد به خواهشگری ،
وزو خواست دستوری و یاوری ،
۳۳
چو شاهِ سمنگان چنان دید ، باز ،
ببخشید او را ، ز هر گونه ساز ،
۳۴
ز تاج و ز تخت و کلاه و کمر ،
ز اسب و ز اشتر ،، ز زر و گُهر ،
۳۵
ز خفتانِ رومی و ، سازِ نبَرد ،
شگفتید از آن کودکِ شیر خورد ،
۳۶
به داد و دِهِش ، دست را برگشاد ،
همه ساز و آئینِ شاهان نهاد ،
#پایان_بخش ۶
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_سوم )
۲۵
بکردش بهنیروی خود ، آزمون ،
قوی بود ، شایسته آمد هیون ،
۲۶
نوازید و مالید و ، زین برنهاد ،
برو برنشست آن یلِ نیوزاد ،
۲۷
در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،
گرفتش یکی نیزهای چون ستون ،
۲۸
چنین گفت سهرابِ با آفرین ،
که چون اسب آمد بهدست ، اینچنین ،
۲۹
من اکنون بباید سواری کنم ،
به کاوسبر ،، روز ، تاری کنم ،
۳۰
بگفت این و ، آمد سویِ خانه باز ،
همی جنگِ ایرانیان ، کرد ساز ،
۳۱
ز هر سو ، سپه شد برو انجمن ،
که هم باگُهر بود و ، هم تیغزن ،
۳۲
به پیشِ نیا شد به خواهشگری ،
وزو خواست دستوری و یاوری ،
۳۳
چو شاهِ سمنگان چنان دید ، باز ،
ببخشید او را ، ز هر گونه ساز ،
۳۴
ز تاج و ز تخت و کلاه و کمر ،
ز اسب و ز اشتر ،، ز زر و گُهر ،
۳۵
ز خفتانِ رومی و ، سازِ نبَرد ،
شگفتید از آن کودکِ شیر خورد ،
۳۶
به داد و دِهِش ، دست را برگشاد ،
همه ساز و آئینِ شاهان نهاد ،
#پایان_بخش ۶
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ ده و دو هزار ، از دلیرانِ گُرد ، گُزیدش ز لشکر ، بدیشان سپرد ، ۱۳ به گُردانِ لشکر ، سپهدار گفت ، که این راز ،،…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_سوم )
۲۳
به پیشاندرون ، هدیهٔ شهریار ،
ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ،
۲۴
ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ،
سرِ تاج ، ( دُر ) زر ،،، پایهٔ تخت ، عاج ،
۲۵
یکی نامه ، با لابه و دلپسند ،
نبشته به نزدیکِ آن ارجمند ،
۲۶
که گر تختِ ایران ، بهدست آوَری ،
زمانه برآساید از داوَری ،
۲۷
ازین مرز تا آن ، بسی راه نیست ،
سمنگان و توران و ایران ، یکیست ،
۲۸
فرستمت ، چندانکه باید سپاه ،
تو ، بر تخت بنشین و ، بر نِه کلاه ،
۲۹
به توران ، چو هومان و چون بارمان ،
دلیر و سپهبد ، نبُد بیگمان ،
۳۰
چو ترخان چینی و ، سیصد هزار ،
گُزیده یلان ، از درِ کارزار ،
۳۱
فرستادم اینک ، به فرمانِ تو ،
که باشند یک چند ، مهمانِ تو ،
۳۲
اگر ، جنگ جویی تو ،، جنگ آوَرَند ،
جهان ، بر بداندیش ، تنگ آوَرَند ،
۳۳
چنین نامه با خلعتِ شهریار ،
بِبُردند با اسب و استر ، به بار ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_سوم )
۲۳
به پیشاندرون ، هدیهٔ شهریار ،
ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ،
۲۴
ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ،
سرِ تاج ، ( دُر ) زر ،،، پایهٔ تخت ، عاج ،
۲۵
یکی نامه ، با لابه و دلپسند ،
نبشته به نزدیکِ آن ارجمند ،
۲۶
که گر تختِ ایران ، بهدست آوَری ،
زمانه برآساید از داوَری ،
۲۷
ازین مرز تا آن ، بسی راه نیست ،
سمنگان و توران و ایران ، یکیست ،
۲۸
فرستمت ، چندانکه باید سپاه ،
تو ، بر تخت بنشین و ، بر نِه کلاه ،
۲۹
به توران ، چو هومان و چون بارمان ،
دلیر و سپهبد ، نبُد بیگمان ،
۳۰
چو ترخان چینی و ، سیصد هزار ،
گُزیده یلان ، از درِ کارزار ،
۳۱
فرستادم اینک ، به فرمانِ تو ،
که باشند یک چند ، مهمانِ تو ،
۳۲
اگر ، جنگ جویی تو ،، جنگ آوَرَند ،
جهان ، بر بداندیش ، تنگ آوَرَند ،
۳۳
چنین نامه با خلعتِ شهریار ،
بِبُردند با اسب و استر ، به بار ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ، برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ، ۱۳ ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ، به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ، ۱۴ …
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_سوم )
۲۴
یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ،
نیامد سنان ، اندرو جایگیر ،
۲۵
سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ،
بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ،
۲۶
ز زین برگرفتش به کردارِ باد ،
نیامد همی زو ، بهدلدرش یاد ،
۲۷
بزد بر زمینش ، چو یک لَخت کوه ،
به جان و دلش ، اندر آمد ستوه ،
۲۸
ز اسب اندر آمد ،، نشست از برش ،
همی خواست ، از تن بُریدن سرش ،
۲۹
بپیچید و برگشت بر دستِ راست ،
غمی شد ز سهراب و ، زنهار خواست ،
۳۰
رها کرد زو چنگ و ، زنهار داد ،
چو خشنود شد ، پند بسیار داد ،
۳۱
ببستش بهبند آنگهی جنگجوی ،
به نزدیکِ هومان فرستاد ، اوی ،
۳۲
ز کارش ، فرو ماند هومان ، شگفت ،
که زانسان دلیری ، بهآسان گرفت ،
۳۳
به دژ در ،، چو آگه شدند از هجیر ،
که او را گرفتند و بردند اسیر ،
۳۴
خروش آمد و نالهٔ مرد و زن ،
که گم شد هجیر ، اندر آن انجمن ،
#پایان_بخش ۸
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_سوم )
۲۴
یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ،
نیامد سنان ، اندرو جایگیر ،
۲۵
سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ،
بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ،
۲۶
ز زین برگرفتش به کردارِ باد ،
نیامد همی زو ، بهدلدرش یاد ،
۲۷
بزد بر زمینش ، چو یک لَخت کوه ،
به جان و دلش ، اندر آمد ستوه ،
۲۸
ز اسب اندر آمد ،، نشست از برش ،
همی خواست ، از تن بُریدن سرش ،
۲۹
بپیچید و برگشت بر دستِ راست ،
غمی شد ز سهراب و ، زنهار خواست ،
۳۰
رها کرد زو چنگ و ، زنهار داد ،
چو خشنود شد ، پند بسیار داد ،
۳۱
ببستش بهبند آنگهی جنگجوی ،
به نزدیکِ هومان فرستاد ، اوی ،
۳۲
ز کارش ، فرو ماند هومان ، شگفت ،
که زانسان دلیری ، بهآسان گرفت ،
۳۳
به دژ در ،، چو آگه شدند از هجیر ،
که او را گرفتند و بردند اسیر ،
۳۴
خروش آمد و نالهٔ مرد و زن ،
که گم شد هجیر ، اندر آن انجمن ،
#پایان_بخش ۸
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ، چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ، ۱۸ کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ، نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ، ۱۹ به سهراببر…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_سوم )
۳۳
به آوَرد ،، با او پسنده ( بسنده ) نبود ،
بتابید ازو روی و ،، برگاشت زود ،
#برگاشت = برگشت
۳۴
سپهبد ،،، عنان ، اژدها را سپرد ،
به خشم ، از جهان ، روشنایی بِبُرد ،
۳۵
چو آمد خروشان ، به تنگ اندرش ،
بجنبید و ، برداشت خود ،، از سرش ،
۳۶
رها شد ز بندِ زِرِه ،،، مویِ اوی ،
درفشان ، چو خورشید شد ، رویِ اوی ،
۳۷
بدانست سهراب ،،، کو ، دخترست ،
سرِ مویِ او ،، از درِ افسرست ،
۳۸
شگفت آمدش ،، گفت : از ایرانسپاه ،
چنین دختر ، آید به آوردگاه ،
۳۹
سوارانِ جنگی ، به روزِ نَبَرد ،
همانا ، به ابر اندر آرَند گَرد ،
۴۰
زنانشان چنیند ، ایرانسران ،
چگونهاند؟ ، گُردانِ جنگآورن؟ ،
۴۱
ز فتراک ، بگشاد پیچانکمند ،
بینداخت ، آمد میانش بهبند ،
۴۲
بدو گفت : کز من ، رهائی مجوی ،
چرا جنگ جویی تو؟ ، ای ماه روی؟ ،
۴۳
نیامد بهدامم ،، بسانِ تو گور ،
ز چنگم رهایی نیابی ،،، مَشور ،
۴۴
گشادش رُخ ،،، آنگاه ، گُردآفرید ،
که آن را ، جز این ، هیچ چاره ندید ،
۴۵
بدو روی بنمود و گفت : ای دلیر ،
میانِ دلیران ، به کردارِ شیر ،
۴۶
دو لشکر ، نظاره بر این جنگِ ما ،
بدین گرز و شمشیر و آهنگِ ما ،
۴۷
کنون ، من گشاده چنین ، روی و موی ،
سپاه ، از تو گردد ،،، پُر از گفتوگوی ،
۴۸
که با دختری ،، او به دشتِ نَبَرد ،
بدین سان ، به ابر اندر آوَرد گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_سوم )
۳۳
به آوَرد ،، با او پسنده ( بسنده ) نبود ،
بتابید ازو روی و ،، برگاشت زود ،
#برگاشت = برگشت
۳۴
سپهبد ،،، عنان ، اژدها را سپرد ،
به خشم ، از جهان ، روشنایی بِبُرد ،
۳۵
چو آمد خروشان ، به تنگ اندرش ،
بجنبید و ، برداشت خود ،، از سرش ،
۳۶
رها شد ز بندِ زِرِه ،،، مویِ اوی ،
درفشان ، چو خورشید شد ، رویِ اوی ،
۳۷
بدانست سهراب ،،، کو ، دخترست ،
سرِ مویِ او ،، از درِ افسرست ،
۳۸
شگفت آمدش ،، گفت : از ایرانسپاه ،
چنین دختر ، آید به آوردگاه ،
۳۹
سوارانِ جنگی ، به روزِ نَبَرد ،
همانا ، به ابر اندر آرَند گَرد ،
۴۰
زنانشان چنیند ، ایرانسران ،
چگونهاند؟ ، گُردانِ جنگآورن؟ ،
۴۱
ز فتراک ، بگشاد پیچانکمند ،
بینداخت ، آمد میانش بهبند ،
۴۲
بدو گفت : کز من ، رهائی مجوی ،
چرا جنگ جویی تو؟ ، ای ماه روی؟ ،
۴۳
نیامد بهدامم ،، بسانِ تو گور ،
ز چنگم رهایی نیابی ،،، مَشور ،
۴۴
گشادش رُخ ،،، آنگاه ، گُردآفرید ،
که آن را ، جز این ، هیچ چاره ندید ،
۴۵
بدو روی بنمود و گفت : ای دلیر ،
میانِ دلیران ، به کردارِ شیر ،
۴۶
دو لشکر ، نظاره بر این جنگِ ما ،
بدین گرز و شمشیر و آهنگِ ما ،
۴۷
کنون ، من گشاده چنین ، روی و موی ،
سپاه ، از تو گردد ،،، پُر از گفتوگوی ،
۴۸
که با دختری ،، او به دشتِ نَبَرد ،
بدین سان ، به ابر اندر آوَرد گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ مرا ، چشمزخمی عجب ، رو نمود ، که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ، ۱۳ غریبآهوئی ، آمدم در کمند ، که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ، #آمدم = آمد مرا ،…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_سوم )
۲۳
همیگفت و میسوخت از غم ، بسی ،
نمیخواست ، رازش بداند کسی ،
۲۴
ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ،
به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ،
۲۵
غمِ جان ، برآرَد خروش از درون ،
اگرچند ، عاشق ،، بُوَد ذوفنون ،
۲۶
ز بس مِهرِ آن دُختِ با فرّ و هنگ ،
نماند ایچ ، بر روی سهراب ، رنگ ،
۲۷
از آن کار ،، هومان نبودش خبر ،
که سهراب را ،، هست خون در جگر ،
۲۸
ولی ، از فِراسَت ،، به دل نقش بست ،
که او را ، پریشانئی داد دست ،
۲۹
به دامِ کسی ، پایبند آمدست ،
ز زلفِ بُتی ، در کمند آمدست ،
۳۰
نهان میکند درد و ،، خونیندل است ،
هوس ، میرود راه و ،،، پا ، در گِل است ،
۳۱
یکی فرصتی جُست و ، گفتش بهراز ،
که ای شیردل ، گُردِ گردنفراز ،
۳۲
بزرگانِ پیشین ، به آئین و کیش ،
گرامی ندیدند کس را ، چو خویش ،
۳۳
ندادند بیهوده ، دل را ، ز دست ،
نگشتند از بادهٔ مِهر ،، مست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_سوم )
۲۳
همیگفت و میسوخت از غم ، بسی ،
نمیخواست ، رازش بداند کسی ،
۲۴
ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ،
به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ،
۲۵
غمِ جان ، برآرَد خروش از درون ،
اگرچند ، عاشق ،، بُوَد ذوفنون ،
۲۶
ز بس مِهرِ آن دُختِ با فرّ و هنگ ،
نماند ایچ ، بر روی سهراب ، رنگ ،
۲۷
از آن کار ،، هومان نبودش خبر ،
که سهراب را ،، هست خون در جگر ،
۲۸
ولی ، از فِراسَت ،، به دل نقش بست ،
که او را ، پریشانئی داد دست ،
۲۹
به دامِ کسی ، پایبند آمدست ،
ز زلفِ بُتی ، در کمند آمدست ،
۳۰
نهان میکند درد و ،، خونیندل است ،
هوس ، میرود راه و ،،، پا ، در گِل است ،
۳۱
یکی فرصتی جُست و ، گفتش بهراز ،
که ای شیردل ، گُردِ گردنفراز ،
۳۲
بزرگانِ پیشین ، به آئین و کیش ،
گرامی ندیدند کس را ، چو خویش ،
۳۳
ندادند بیهوده ، دل را ، ز دست ،
نگشتند از بادهٔ مِهر ،، مست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_دوم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ، شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ، قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_سوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
ذکرِ جمیلِ سعدی ، که در اَفواهِ عوام افتاده است ،
و ، صیتِ سخنش ، که در بسیطِ زمین رفته ،
و قصبالجیبِ حدیثش ، که همچون شِکَر میخورند ،
و رقعهٔ منشآتش ، که چون کاغذِ زر ، میبرند ، بر کمالِ فضل و بلاغتِ او ، حمل نتوان کرد ، بلکه خداوندِ جهان و قطب دایرهٔ زمان و قائممقامِ سلیمان و ناصرِ اهلِ ایمان ، اتابکِ اعظم ، مظفرالدنیا و الدین ، ابوبکر بن سعدِ بن زنگی ، ظلّالله تعالی فی ارضه ، رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه ، به عینِ عنایت نظر کرده است و تحسینِ بلیغ فرموده و ارادتِ صادق نموده ، لاجرم کافهٔ انام از خواص و عوام به محبتِ او گراییدهاند که : الناس ،ُ علی دینِ ملوکِهم .
زآن گه ، که تو را ، بر منِ مسکین ، نظر است ،
آثارم ، از آفتاب ،،، مشهورتر است ،
گر ، خود ، همه عیبها ،،، بدین بنده ، در است ،
هر عیب ، که سلطان بپسندد ،، هنر است ،
گِلی خوشبوی ، در حمام ، روزی ،
رسید از دستِ محبوبی ، به دستم ،
بِدو گفتم : که مشکی؟ ، یا عبیری؟ ،
که از بویِ دلاویزِ تو ، مستم ،
بگفتا : من گِلی ناچیز بودم ،
ولیکن ، مدّتی با گُل نشستم ،
کمالِ همنشین ، در من اثر کرد ،
وگرنه ، من همان خاکم ، که هستم ،
اللّهمَ مَتِّعالمسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِف جمیلَ حسناتِه و ارْفَع درجةَ اودّائه و وُلاتِه وَ دمِّر علی اعدائه و شُناتِه بماتُلِیَ فی القرآن مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِن بَلدَه و احفَظْ وَلَدَه
لَقد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سعدُه
وَ ایَّدَه المَولیٰ بِاَلوِیَةِ النَّصرِ
کذلکَ ینشأُ لینةٌ هو عِرقُها
و حُسنُ نباتِ الارضِ من کرمِ البذرِ
ایزد تعالی و تقدس ، خطهٔ پاکِ شیراز را ، به هیبتِ حاکمانِ عادل و همتِ عالِمانِ عامِل ، تا زمانِ قیامت در امانِ سلامت نگه داراد .
اِقلیم پارس را ، غم از آسیبِ دهر ، نیست ،
تا ، بر سرش بُوَد چو تویی ، سایهی خدا ،
امروز ، کس نشان ندهد در بسیطِ خاک ،
مانند آستانِ دَرَت ، مامنِ رضا ،
بر توست ، پاسِ خاطرِ بیچارگان و ،،، شُکر ،
بر ما و ،،، بر خدایِ جهانآفرین ، جزا ،
یارب ز بادِ فتنه ، نگهدار خاکِ پارس ،
چندان که خاک را بُوَد و باد را ، بقا ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_سوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
ذکرِ جمیلِ سعدی ، که در اَفواهِ عوام افتاده است ،
و ، صیتِ سخنش ، که در بسیطِ زمین رفته ،
و قصبالجیبِ حدیثش ، که همچون شِکَر میخورند ،
و رقعهٔ منشآتش ، که چون کاغذِ زر ، میبرند ، بر کمالِ فضل و بلاغتِ او ، حمل نتوان کرد ، بلکه خداوندِ جهان و قطب دایرهٔ زمان و قائممقامِ سلیمان و ناصرِ اهلِ ایمان ، اتابکِ اعظم ، مظفرالدنیا و الدین ، ابوبکر بن سعدِ بن زنگی ، ظلّالله تعالی فی ارضه ، رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه ، به عینِ عنایت نظر کرده است و تحسینِ بلیغ فرموده و ارادتِ صادق نموده ، لاجرم کافهٔ انام از خواص و عوام به محبتِ او گراییدهاند که : الناس ،ُ علی دینِ ملوکِهم .
زآن گه ، که تو را ، بر منِ مسکین ، نظر است ،
آثارم ، از آفتاب ،،، مشهورتر است ،
گر ، خود ، همه عیبها ،،، بدین بنده ، در است ،
هر عیب ، که سلطان بپسندد ،، هنر است ،
گِلی خوشبوی ، در حمام ، روزی ،
رسید از دستِ محبوبی ، به دستم ،
بِدو گفتم : که مشکی؟ ، یا عبیری؟ ،
که از بویِ دلاویزِ تو ، مستم ،
بگفتا : من گِلی ناچیز بودم ،
ولیکن ، مدّتی با گُل نشستم ،
کمالِ همنشین ، در من اثر کرد ،
وگرنه ، من همان خاکم ، که هستم ،
اللّهمَ مَتِّعالمسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِف جمیلَ حسناتِه و ارْفَع درجةَ اودّائه و وُلاتِه وَ دمِّر علی اعدائه و شُناتِه بماتُلِیَ فی القرآن مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِن بَلدَه و احفَظْ وَلَدَه
لَقد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سعدُه
وَ ایَّدَه المَولیٰ بِاَلوِیَةِ النَّصرِ
کذلکَ ینشأُ لینةٌ هو عِرقُها
و حُسنُ نباتِ الارضِ من کرمِ البذرِ
ایزد تعالی و تقدس ، خطهٔ پاکِ شیراز را ، به هیبتِ حاکمانِ عادل و همتِ عالِمانِ عامِل ، تا زمانِ قیامت در امانِ سلامت نگه داراد .
اِقلیم پارس را ، غم از آسیبِ دهر ، نیست ،
تا ، بر سرش بُوَد چو تویی ، سایهی خدا ،
امروز ، کس نشان ندهد در بسیطِ خاک ،
مانند آستانِ دَرَت ، مامنِ رضا ،
بر توست ، پاسِ خاطرِ بیچارگان و ،،، شُکر ،
بر ما و ،،، بر خدایِ جهانآفرین ، جزا ،
یارب ز بادِ فتنه ، نگهدار خاکِ پارس ،
چندان که خاک را بُوَد و باد را ، بقا ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ، ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ، ۱۷ درود از خداوندِ روزِ شمار ، به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )
۳۱
چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،
به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،
۳۲
به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،
عنانِ تکاور ، بباید بسود ،
۳۳
نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،
به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،
۳۴
اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،
بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،
۳۵
وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،
بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،
۳۶
ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،
برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،
۳۷
شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،
نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،
۳۸
چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،
خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،
۳۹
که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،
به زیر اندرش ، بارهٔ رَهنَوَرد ،
۴۰
تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،
نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،
۴۱
پیاده شدش ، گیو و گُردان ، بههم ،
هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،
۴۲
از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،
از ایران بپرسید و ، از شهریار ،
۴۳
ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،
زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،
* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند
۴۴
بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،
ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،
۴۵
ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،
همان ،،، هدیهها را بِدو داد و چیز ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )
۳۱
چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،
به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،
۳۲
به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،
عنانِ تکاور ، بباید بسود ،
۳۳
نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،
به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،
۳۴
اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،
بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،
۳۵
وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،
بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،
۳۶
ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،
برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،
۳۷
شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،
نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،
۳۸
چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،
خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،
۳۹
که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،
به زیر اندرش ، بارهٔ رَهنَوَرد ،
۴۰
تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،
نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،
۴۱
پیاده شدش ، گیو و گُردان ، بههم ،
هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،
۴۲
از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،
از ایران بپرسید و ، از شهریار ،
۴۳
ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،
زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،
* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند
۴۴
بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،
ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،
۴۵
ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،
همان ،،، هدیهها را بِدو داد و چیز ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇