بیرون جهان همه درون دل ماست
این هر دو سرا یکان یکان منزل ماست
زحمت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن منزل ماست
#سنایی
این هر دو سرا یکان یکان منزل ماست
زحمت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن منزل ماست
#سنایی
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند
هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند
بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند
خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند
تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند
ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند
#سنایی
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند
هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند
بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند
خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند
تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند
ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند
#سنایی
در هجر تو گر دلم گراید به خسی
در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کسی
در سر نگذارمش که ماند نفسی
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۹۷
در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کسی
در سر نگذارمش که ماند نفسی
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۳۹۷
ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
دُرّ دریا تو چگونه به کف آری که همی
به لب جوی چو اطفال هراسان باشی
چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به
که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی
تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی
نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی
کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو
تو همان به که اسیر خم چوگان باشی
به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا
تو همی خواهی چون موسی عمران باشی
خواجه ما غلطی کردست این راه مگر
خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی
#سنایی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
دُرّ دریا تو چگونه به کف آری که همی
به لب جوی چو اطفال هراسان باشی
چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به
که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی
تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی
نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی
کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو
تو همان به که اسیر خم چوگان باشی
به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا
تو همی خواهی چون موسی عمران باشی
خواجه ما غلطی کردست این راه مگر
خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی
#سنایی
هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگر است
گرچه او را هر نفس بر من جفایی دیگر است
من بر او ساعت به ساعت فتنه زآنم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگر است
#سنایی
گرچه او را هر نفس بر من جفایی دیگر است
من بر او ساعت به ساعت فتنه زآنم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگر است
#سنایی
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
چون آب، به هر نشیب جویی داری
چون باد، ز هر شکوفه بویی داری
چون ماه، به هر جانب رویی داری
نادرطبعی و طرفهخویی داری!
#سنایی
چون باد، ز هر شکوفه بویی داری
چون ماه، به هر جانب رویی داری
نادرطبعی و طرفهخویی داری!
#سنایی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی