معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم

#وصال_شیرازی
فکر جان نیست مرا، تا خورم اندوه جهان

آنکه را نیست غَم سر، چه غم سامانش...؟

#وصال_شیرازی
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل



تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم


#وصال_شیرازی
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفتْ بسوز!

#وصال_شیرازی
هرکجا سیمین‌بناگوشی بلورین‌ساعدی‌ست
آزمون کردم، دلش را سخت سنگین کرده‌اند

حسرت و نومیدی و اندوه و غم، درد و تعب
ملک دل بهر تو از شش‌گوشه آذین کرده‌اند

#وصال_شیرازی
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفتْ بسوز!

#وصال_شیرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزگار و هر چه در او هست بس ناپایدار است

ای شب هجران، تو پنداری برون از روزگاری

#وصال_شیرازی
داد، چشمانِ تو در کُشتنِ من، دست به هم
فتنه برخاست، چو بِنشَست دو بَد مست به هم

هر یک اَبروی تو کافی است پِیِ کُشتنِ من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟!

شیخِ پیمانه شِکَن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بِشکَست به هم

عَقلم از کارِ جهان، رو به پریشانی داشت
زلفِ او باز شد و کارِ مرا بست به هم

مرغِ دل، زیرک و آزادی از این دام، محال
که خَمِ گیسویِ او، بافته چون شَست به هم

دست بردم که کِشَم تیرِ غمش را از دل
تیرِ دیگر زد و بَردوخت، دل و دست به هم

هر دو ضِد را به فُسون، جمع توان کرد 《وصال
غیرِ آسودگی و عشق که نَنشست به هم

#وصال_شیرازی
کنی ملامت رندی که سیم و زر بازد
قمار عشق ندیدی که خویشتن بازی

#وصال_شیرازی
#قمارعشق
شیخ پیمانه شکن، توبه به ما تلقین کرد

آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

#وصال_شیرازی
گر چه بر من ز عنایت نظری نیست تو را
لیک شادم که نظر بر دگری نیست تو را

ترسم آیینه ی حُسن تو ز خط گیرد رنگ
ای که از آه ضعیفان خبری نیست تو را

حاش لله که من از پای تو بردارم سر
با من بی سر و پا،گر چه سری نیست تو را

گشت افزون ز خطت حُسن جفا افزون کن
دگر از آه ضعیفان اثری نیست تو را

وه که یک باره وصال از غم هجر تو بسوخت
وز غم سوخته جانان،خبری نیست تو را

#وصال_شیرازی
چو بزمی باشد و ساغر نباشد
بهشتی باشد و کوثر نباشد

مدامم ده نمی گویم شرابم
که آب ما قرین شر نباشد...

همین رطل گران در حلقه ماست
گران الحق از این خوشتر نباشد...

هوس خوانم، نه عشقش گر هوایی
دو روزی باشد و دیگر نباشد...

وصال از شعر با زینت مپرداز
نکو رو بسته زیور نباشد


#وصال_شیرازی
#پروانه به یک #سوختن_آزاد شد از شمع

بیچاره دل ماست ڪه در سوز و گداز است

#وصال_شیرازی
داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر یک ابروی تو کافی‌ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟

#وصال_شیرازی
داد چشمان تو در کُشتن من دست بِهَم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست بهم

هر یک ابروی تو کافی ست پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست بهم

شیخ پیمانه شکن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست بهم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست بهم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست بهم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست بهم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست بهم


#وصال_شیرازی
نیست در سودایِ زلفش ،
کار من جز بی‌قراری

ای پریشان‌ طرّه‌ !
تا چندَم
پریشان می‌گذاری ؟




#وصال_شیرازی
اشــــــــــــــــــــــــــــــــک آمد و سیلی شد و از کوی توام برد،
زین دیده چه گویم که چه ها بر سر ما رفت...!!!

#وصال_شیرازی
بیا که دیده‌ی غمدیده آرزوی تو دارد
به رهگذار سِتاده‌ست و جست‌وجوی تو دارد

روانِ من به مَه و سال، اشتیاق تو ورزد
زبان من به شب و روز گفت‌وگوی تو دارد

به هر دلی نبُود منزلِ وفا و محبت
بسی بگشتم؛ این باده را سبوی تو دارد

به بوی موی تو دائم بنفشه بویم و لیکن
کجا بنفشه‌ی این باغ، بوی موی تو دارد؟

به راهِ بادِ سحر هرنفس نشینم و شادم
به این امید که گاهی گذر به کوی تو دارد

به هرکه می‌نگرم، باشد آرزوی وصالش
به جز «وصال» که پیوسته آرزوی تو دارد...

#وصال_شیرازی‌
Sange Saboor
Mohsen Chavoshi
که مرا سوزِ فراق‌ست و تو گویی که تب‌َست

#وصال_شیرازی