الهی ...
عجب نیست که من تو را دوست دارم و من بنده عاجز و ضعیف و محتاجم!
عجب آن که تو مرا دوست داری و تو خداوندی و پادشاهی و مستغنی!
#شیخ_بایزید_بسطامی
عجب نیست که من تو را دوست دارم و من بنده عاجز و ضعیف و محتاجم!
عجب آن که تو مرا دوست داری و تو خداوندی و پادشاهی و مستغنی!
#شیخ_بایزید_بسطامی
656 - 1 ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء
حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
رحمة الله علیهما
کتاب گویا - قسمت اول
حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
رحمة الله علیهما
کتاب گویا - قسمت اول
656 - 1 ذکر شیخ بایزید بسطامی ، کانال کتاب عرفانی
@ketaberfani
#تذکرة_الاولیاء
حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
رحمة الله علیهما
کتاب گویا - قسمت اول
حضرت شیخ فریدالدین عطار
ذکر حضرت #شیخ_بایزید_بسطامی
رحمة الله علیهما
کتاب گویا - قسمت اول
می پنداشتم که این منم که یادِ او میکنم ،
حال آنکه او بود که قبل از یاد کردِ من،
یادِ من میکرد.
میپنداشتم که من در طلب اویم ،
حال آنکه او در طلبِ من بود
پیش از طلبِ من.
میپنداشتم که من او را میشناسم
حال آنکه او بود که مرا میشناخت
از آن پیشتر که من او را بشناسم.
میپنداشتم که من او را دوست میدارم
حال آنکه او بود که مرا دوست میداشت
پیش از آن که من او را دوست بدارم.
میپنداشتم که این منم که
پرستش او می کنم حال آن که او بود که
همهی خلایق زمین را
در خدمتِ من درآورده بود
#شیخ_بایزید_بسطامی
حال آنکه او بود که قبل از یاد کردِ من،
یادِ من میکرد.
میپنداشتم که من در طلب اویم ،
حال آنکه او در طلبِ من بود
پیش از طلبِ من.
میپنداشتم که من او را میشناسم
حال آنکه او بود که مرا میشناخت
از آن پیشتر که من او را بشناسم.
میپنداشتم که من او را دوست میدارم
حال آنکه او بود که مرا دوست میداشت
پیش از آن که من او را دوست بدارم.
میپنداشتم که این منم که
پرستش او می کنم حال آن که او بود که
همهی خلایق زمین را
در خدمتِ من درآورده بود
#شیخ_بایزید_بسطامی
نقل است که زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام. صاحب تبع و صاحب قبول؛ و از حلقه ی بایزید هیچ غایب نبودی. همه سخن او شنیدی و با اصحاب او نشست کردی. یک روز بایزید را گفت: ای خواجه! امروز سی سال است تا صایم الدهرم و به شب در نمازم. چنانکه هیچ نمیخفتم و در خود از این علم که میگویی اثری نمی یابم، و تصدیق این علم میکنم، و دوست دارم این سخن را.
بایزید گفت:
- اگر سیصد سال به روز به روزه باشی و به شب بنماز، یکی ذره از این حدیث نیابی.
مرد گفت: چرا؟
گفت: از جهت اینکه تو محجوبی به نفس خویش.
مرد گفت: دوای این چیست؟
شیخ گفت: تو هرگز قبول نکنی.
گفت: کنم! با من بگوی تا به جای آورم هرچه گویی.
شیخ گفت: این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش وازاری از گلیم بر میآن بند و توبره پر جوز برگردن آویز و به بازار بیرون شو، و کودکان را جمع کن و بدیشان گوی هرکه مرا یکی سیلی میزند یک جوز بدو میدهم. همچنین در شهر میگرد، هرجا که تو را میشناسد آنجا رو، وعلاج تو این است.
مرداین بشنود. گفت: سبحان الله لااله الا الله.
گفت: کافری اگر این کلمه بگوید مومن میشود. تو بدین کلمه گفتن مشرک شدی.
مرد گفت: چرا؟
شیخ گفت: از جهت آنکه خویشتن را بزرگتر شمردی از آنکه این توان کرد. لاجرم مشرک گشتی. تو بزرگی نفس را این کلمه گفتی. نه تعظیم خدای را.
مرد گفت: این نتوانم کرد. چیزی دیگر فرمای.
گفت: علاج این است که گفتم.
مرد گفت: نتوانم کرد.
شیخ گفت: نه! من گفتم که نکنی و فرمان نبری.
#شیخ_بایزید_بسطامی
بایزید گفت:
- اگر سیصد سال به روز به روزه باشی و به شب بنماز، یکی ذره از این حدیث نیابی.
مرد گفت: چرا؟
گفت: از جهت اینکه تو محجوبی به نفس خویش.
مرد گفت: دوای این چیست؟
شیخ گفت: تو هرگز قبول نکنی.
گفت: کنم! با من بگوی تا به جای آورم هرچه گویی.
شیخ گفت: این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش وازاری از گلیم بر میآن بند و توبره پر جوز برگردن آویز و به بازار بیرون شو، و کودکان را جمع کن و بدیشان گوی هرکه مرا یکی سیلی میزند یک جوز بدو میدهم. همچنین در شهر میگرد، هرجا که تو را میشناسد آنجا رو، وعلاج تو این است.
مرداین بشنود. گفت: سبحان الله لااله الا الله.
گفت: کافری اگر این کلمه بگوید مومن میشود. تو بدین کلمه گفتن مشرک شدی.
مرد گفت: چرا؟
شیخ گفت: از جهت آنکه خویشتن را بزرگتر شمردی از آنکه این توان کرد. لاجرم مشرک گشتی. تو بزرگی نفس را این کلمه گفتی. نه تعظیم خدای را.
مرد گفت: این نتوانم کرد. چیزی دیگر فرمای.
گفت: علاج این است که گفتم.
مرد گفت: نتوانم کرد.
شیخ گفت: نه! من گفتم که نکنی و فرمان نبری.
#شیخ_بایزید_بسطامی
نقل است که زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام. صاحب تبع و صاحب قبول؛ و از حلقه ی بایزید هیچ غایب نبودی. همه سخن او شنیدی و با اصحاب او نشست کردی. یک روز بایزید را گفت: ای خواجه! امروز سی سال است تا صایم الدهرم و به شب در نمازم. چنانکه هیچ نمیخفتم و در خود از این علم که میگویی اثری نمی یابم، و تصدیق این علم میکنم، و دوست دارم این سخن را.
بایزید گفت:
- اگر سیصد سال به روز به روزه باشی و به شب بنماز، یکی ذره از این حدیث نیابی.
مرد گفت: چرا؟
گفت: از جهت اینکه تو محجوبی به نفس خویش.
مرد گفت: دوای این چیست؟
شیخ گفت: تو هرگز قبول نکنی.
گفت: کنم! با من بگوی تا به جای آورم هرچه گویی.
شیخ گفت: این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش وازاری از گلیم بر میآن بند و توبره پر جوز برگردن آویز و به بازار بیرون شو، و کودکان را جمع کن و بدیشان گوی هرکه مرا یکی سیلی میزند یک جوز بدو میدهم. همچنین در شهر میگرد، هرجا که تو را میشناسد آنجا رو، وعلاج تو این است.
مرداین بشنود. گفت: سبحان الله لااله الا الله.
گفت: کافری اگر این کلمه بگوید مومن میشود. تو بدین کلمه گفتن مشرک شدی.
مرد گفت: چرا؟
شیخ گفت: از جهت آنکه خویشتن را بزرگتر شمردی از آنکه این توان کرد. لاجرم مشرک گشتی. تو بزرگی نفس را این کلمه گفتی. نه تعظیم خدای را.
مرد گفت: این نتوانم کرد. چیزی دیگر فرمای.
گفت: علاج این است که گفتم.
مرد گفت: نتوانم کرد.
شیخ گفت: نه! من گفتم که نکنی و فرمان نبری.
#شیخ_بایزید_بسطامی
بایزید گفت:
- اگر سیصد سال به روز به روزه باشی و به شب بنماز، یکی ذره از این حدیث نیابی.
مرد گفت: چرا؟
گفت: از جهت اینکه تو محجوبی به نفس خویش.
مرد گفت: دوای این چیست؟
شیخ گفت: تو هرگز قبول نکنی.
گفت: کنم! با من بگوی تا به جای آورم هرچه گویی.
شیخ گفت: این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش وازاری از گلیم بر میآن بند و توبره پر جوز برگردن آویز و به بازار بیرون شو، و کودکان را جمع کن و بدیشان گوی هرکه مرا یکی سیلی میزند یک جوز بدو میدهم. همچنین در شهر میگرد، هرجا که تو را میشناسد آنجا رو، وعلاج تو این است.
مرداین بشنود. گفت: سبحان الله لااله الا الله.
گفت: کافری اگر این کلمه بگوید مومن میشود. تو بدین کلمه گفتن مشرک شدی.
مرد گفت: چرا؟
شیخ گفت: از جهت آنکه خویشتن را بزرگتر شمردی از آنکه این توان کرد. لاجرم مشرک گشتی. تو بزرگی نفس را این کلمه گفتی. نه تعظیم خدای را.
مرد گفت: این نتوانم کرد. چیزی دیگر فرمای.
گفت: علاج این است که گفتم.
مرد گفت: نتوانم کرد.
شیخ گفت: نه! من گفتم که نکنی و فرمان نبری.
#شیخ_بایزید_بسطامی
تا وقتی خود را بنده میدانستم
همه را بنده میدانستم،
وقتی که خدا را در همهجا دیدم
از آن وقت خود را و همهی عالَم را
" خدا " دیدم
#شیخ_بایزید_بسطامی
همه را بنده میدانستم،
وقتی که خدا را در همهجا دیدم
از آن وقت خود را و همهی عالَم را
" خدا " دیدم
#شیخ_بایزید_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا را شرابی است
که شب، آن را
به دلهای دوستان خود میآشاماند.
چون آن را بیاشامند،
دلهای آنها در ملکوت اعلی
از محبت الله و شوق او
به پرواز در میآیند...
#شیخ_بایزید_بسطامی
یکی گفت: چرا امشب نماز نمیکنی؟
گفت: مرا فراغت نماز نیست.
من گِرد ملکوت میگردم
و هر کجا افتادهای است،
دست او میگیرم.
یعنی کار در اندرون خود میکنم
#شیخ_بایزید_بسطامی
تذکرة_الاولیاء
گفت: مرا فراغت نماز نیست.
من گِرد ملکوت میگردم
و هر کجا افتادهای است،
دست او میگیرم.
یعنی کار در اندرون خود میکنم
#شیخ_بایزید_بسطامی
تذکرة_الاولیاء