معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Forwarded from بهارامیری
🍃🦋

اگر تو بازنگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی‌داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد


#حمید_مصدق
🍃🦋
Forwarded from S Shfn
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

#حمید_مصدق

زاد روزت مبارک
آه چه شام تیره‌ای از چه سحر نمی‌شود
دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی‌شود

سقف سیاه آسمان سوده شده‌ست از اختران
ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی‌شود

وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان
چشم یکی به ماتمِ این‌همه تر نمی‌شود

مادر داغدار من طعنه‌ی تهنیت شنو
بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی‌شود

کودک بینوای من گریه مکن برای من
گر چه کسی به جای من بر تو پدر نمی‌شود

باغ ز گل تهی شده بلبل زار را بگو
از چه ز بانگ زاغها گوش تو کر نمی‌شود

ای تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود

#حمید_مصدق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ابر خاکستری
بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
#حمید_مصدق
تنها
تو را ستودم؛
آنسان ستودمت که بدانند #مردمان؛
محبوبِ من به سان « خدایان »
ستودنی‌ست.

من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزمای
با مرگ اگر شیوه تو آزمودنی ست

#حمید_مصدق
گر پلک‌های او
نگشاید به روی من
سرچشمه‌های روشنِ خورشیدِ عشق را
مهر از کدام سوی برآید
روز از کدام روزنه تابد ؟!

#حمید_مصدق
به من محبت کن...

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خارِ بیابان بنفشه می رویید!

#حمید_مصدق
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
من می شناختم او را
نام تو را همیشه به لب داشت
حتی
در حال احتضار
آن دلشکسته عاشق بی نام و بی نشان
آن مرد بی قرار .

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پای #پنجره غمگین نشسته بود
و گفتگو نمی کرد
جز با #درخت_سرو
در باغ کوچک همسایه ...

شبها به کارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می کشید
و در #تصورش
#تصویر تو بلندترین سرو باغ را
تحقیر کرده بود.

#حمید_مصدق
غروب مژده بیداری سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خویش بخوان همنشین با جان کن
مرا به روشنی آفتاب مهمان کن
پنهسایه من باش
و گیسوان سیه را سپرده دست نسیم
حجاب چهره چون آفتاب تابان کن
شب سیاه مرا جلوه ای مرصع بخش
دمی به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری ست
و در کنار تو بوی بهار می اید
سحر دمید
درون سینه دل من به شور و شوق تپید
چه خوش دمی ست زمانی که یار می اید

#حمید_مصدق
جای تو خالی‌ست،
در دریغ نامکرری
که به پایان رسیدن را فریاد می‌کنند...

جای تو خالی‌ست،
در هر آن نا کجایی که منم...


#حمید_مصدق