هر جوابی کآن زِ گـوش آید به دل
چشم گفت: از من شِنو، آن را بِهِل!
گوش دلّاله است و چشم اهلِ وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحابِ قال
در شنودِ گوش تبدیلِ صفات
در عـیانِ دیـدها تبـدیلِ ذات
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم
پرسش از حقیقت و انسان و عالم است
و مدعیان پاسخ بسیار!
هر مکتبی به گمانی ادعای رسیدن به جواب دارد.
علمِ اخلاق انسان را به تواضع و مدارا رهنمون می دارد ولی ریشهٔ کِبر و غرور را نمی سوزاند و شریعت، انسان را به عبادت می خواند ولی به عبودیت نمی رساند و فلسفه از وجود و وحدت سخن می گوید ولی انسان را اهل جود و تجرّد نمی کند.
همه علومی که از راه گوش و سماع دریافت می شوند، حکمت و فلسفه، شرایع و مسلک های دینی، علم اخلاق، ادب و کلام، هریک مدّعی جواب به این پرسش و وصول به حقیقت انسان اند و غوغا و انبوهی از حرف و سخن و نظر کتب و رسانه ها و کتابخانه ها را پر کرده است!
هر یک از این علوم و آموزه ها آدمی را تا جایی جلو می برند ولی تنها در مکتب عرفان است که راه سلوک و وصول تحت تربیت ولیّ الهی میسور می گردد.
از نظر جناب #مولانا حقیقت و پاسخ نزد اهلِ شهود و دید قلبی است و علم به حقیقت نزد آنان است چون خود حق و مظهر حق شده اند و از نقل و واسطه درآمده و به مقام وصل رسیده اند.
مرد عارف که تبدّل ذات یافته و از خودیّت درآمده، صاحب حال و مستغرق در دریای حق است و مابقی مدّعیان اصحاب قال و حرف و نقل و سخن اند بی آنکه به اصل ماجرا پی برده باشند.
انسان باید گوش به اهلِ شهود و حقیقت بسپارد تا باورهایش را از سرچشمه دریافت کند و به فهم خالص و صحیح برسد وگرنه در میان سخنان دیگر مکاتب سرگرم می شود و دست آخر در کلافِ سر در گم مدعیات نظری و تخیلات وهمی دل را مشوب به آلودگی ها و کدورت خواهد نمود و بقول حضرت #مولانا در شنودن و پایِ درس و مکتب اینها ذات عوض نمی شود و نفسِ انسان از حالت نفسانی و مُلکی اش خارج نمی شود بلکه تنها عوارض و رفتارها و صفاتی از او تغییر می کند ولی نفس سرجای خود هست و همان ذات و خویِ نفسانی پابرجاست.
در مرتبه نازلی از یقین می توان از علم و حکمت و اخلاق بهره گرفت ولی نباید در آن توقف نمود بلکه برای وصول به حقیقت ضروری است که سالک تحت تربیت عارفِ کامل از خودیّت درآید و از نفس به حق عبور کند و از علم الیقین به عین الیقین رسد.
زآتش اَر علمت یقین شد از سَخُن
پختگی جو، در یقین منزل مکُن
تا نسوزی نیست آن عَینُ الیقین
این یقین خواهی، در آتش در نشین
_______________
*بِهِل:واگذار،رها کن؛ دلّاله: واسطه
چشم گفت: از من شِنو، آن را بِهِل!
گوش دلّاله است و چشم اهلِ وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحابِ قال
در شنودِ گوش تبدیلِ صفات
در عـیانِ دیـدها تبـدیلِ ذات
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم
پرسش از حقیقت و انسان و عالم است
و مدعیان پاسخ بسیار!
هر مکتبی به گمانی ادعای رسیدن به جواب دارد.
علمِ اخلاق انسان را به تواضع و مدارا رهنمون می دارد ولی ریشهٔ کِبر و غرور را نمی سوزاند و شریعت، انسان را به عبادت می خواند ولی به عبودیت نمی رساند و فلسفه از وجود و وحدت سخن می گوید ولی انسان را اهل جود و تجرّد نمی کند.
همه علومی که از راه گوش و سماع دریافت می شوند، حکمت و فلسفه، شرایع و مسلک های دینی، علم اخلاق، ادب و کلام، هریک مدّعی جواب به این پرسش و وصول به حقیقت انسان اند و غوغا و انبوهی از حرف و سخن و نظر کتب و رسانه ها و کتابخانه ها را پر کرده است!
هر یک از این علوم و آموزه ها آدمی را تا جایی جلو می برند ولی تنها در مکتب عرفان است که راه سلوک و وصول تحت تربیت ولیّ الهی میسور می گردد.
از نظر جناب #مولانا حقیقت و پاسخ نزد اهلِ شهود و دید قلبی است و علم به حقیقت نزد آنان است چون خود حق و مظهر حق شده اند و از نقل و واسطه درآمده و به مقام وصل رسیده اند.
مرد عارف که تبدّل ذات یافته و از خودیّت درآمده، صاحب حال و مستغرق در دریای حق است و مابقی مدّعیان اصحاب قال و حرف و نقل و سخن اند بی آنکه به اصل ماجرا پی برده باشند.
انسان باید گوش به اهلِ شهود و حقیقت بسپارد تا باورهایش را از سرچشمه دریافت کند و به فهم خالص و صحیح برسد وگرنه در میان سخنان دیگر مکاتب سرگرم می شود و دست آخر در کلافِ سر در گم مدعیات نظری و تخیلات وهمی دل را مشوب به آلودگی ها و کدورت خواهد نمود و بقول حضرت #مولانا در شنودن و پایِ درس و مکتب اینها ذات عوض نمی شود و نفسِ انسان از حالت نفسانی و مُلکی اش خارج نمی شود بلکه تنها عوارض و رفتارها و صفاتی از او تغییر می کند ولی نفس سرجای خود هست و همان ذات و خویِ نفسانی پابرجاست.
در مرتبه نازلی از یقین می توان از علم و حکمت و اخلاق بهره گرفت ولی نباید در آن توقف نمود بلکه برای وصول به حقیقت ضروری است که سالک تحت تربیت عارفِ کامل از خودیّت درآید و از نفس به حق عبور کند و از علم الیقین به عین الیقین رسد.
زآتش اَر علمت یقین شد از سَخُن
پختگی جو، در یقین منزل مکُن
تا نسوزی نیست آن عَینُ الیقین
این یقین خواهی، در آتش در نشین
_______________
*بِهِل:واگذار،رها کن؛ دلّاله: واسطه
من ندیدم در جهانِ جست و جو
هیچ اهلیّـــت به از خـــویِ نکـــو
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۱۳
جهانِ جست و جوی مرد عارف دل های مردمان است، آنان در دل ها می نگرند تا اهلی بیابند و بذر معرفت در آن بکارند.
و آن دلی آماده و پذیرای معرفت است که نرم و لطیف و نورانی و خالی از حسد و کینه و آز و طمع است و چنین دلی صاحبِ خُلقِ حَسَن است که نزد عرفا حُسن خُلق مایه اصلی عرفان است.
هیچ اهلیّـــت به از خـــویِ نکـــو
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۱۳
جهانِ جست و جوی مرد عارف دل های مردمان است، آنان در دل ها می نگرند تا اهلی بیابند و بذر معرفت در آن بکارند.
و آن دلی آماده و پذیرای معرفت است که نرم و لطیف و نورانی و خالی از حسد و کینه و آز و طمع است و چنین دلی صاحبِ خُلقِ حَسَن است که نزد عرفا حُسن خُلق مایه اصلی عرفان است.
خاصیت آینگی :
آينه جان نيست الا روی يار
روی آن ياری كه باشد زان ديار
گفتم ای دل آينه كلی بجو
رو به دريا نه، كار برنايد به جو
ديده تو چون دلم را ديده شد
اين دل ناديده غرق ديده شد
آينه كلی تو را ديدم ابد
ديدم اندر چشم تو من نقش خود
(#مثنوی، #دفتر_دوم)
میگوید : آینهی جان، روی یار است.
یاری که نه از جنس جهان که از تبارِ جان است.
#مولانا میگوید دیدهی تو دیدهی دل من شد.
انگار با چشم تو و در چشم تو، دل خود را تماشا میکنم.
تو را آینه یافتم و نقش خود را در چشم تو دیدم.
مولانا میگوید نه تنها معشوق، آینهی جان توست،
که جهان، سرتاسر آینهای است برای تماشای نقش و رنگ خویشتنت:
«عالم همچون آينه است، نقش خود را در او میبينی»
(#فیهمافیه)
عارفان میگفتند در خدا، در قرآن، و در دیگران،
در پی شناسایی خود باشید. آنها را چون آینه بینگارید.
#عینالقضات می گوید :
شعر نیز چون آینه است و هر کس در آن شاهد احوال خویش است:
«جوانمردا! این شعرها را چون آینه میدان؛
آخر دانی که آینه را نیست صورتی در خود.
اما هر که نگر کند، صورت خود تواند دیدن.
همچنین میدان که شعر را در خود هیچ معنایی نیست.
اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار و کمال کار اوست.»
(نامههای #عینالقضات، جلد یک)
#مولانا می گوید : «یار آیینه» است
و برای اینکه به دیدار آینه بروید،
لازم است شما هم آینه باشید:
«هر که نه چون آینه گشتست ندید آینه را»
آینهام آینهام مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
آينه جان نيست الا روی يار
روی آن ياری كه باشد زان ديار
گفتم ای دل آينه كلی بجو
رو به دريا نه، كار برنايد به جو
ديده تو چون دلم را ديده شد
اين دل ناديده غرق ديده شد
آينه كلی تو را ديدم ابد
ديدم اندر چشم تو من نقش خود
(#مثنوی، #دفتر_دوم)
میگوید : آینهی جان، روی یار است.
یاری که نه از جنس جهان که از تبارِ جان است.
#مولانا میگوید دیدهی تو دیدهی دل من شد.
انگار با چشم تو و در چشم تو، دل خود را تماشا میکنم.
تو را آینه یافتم و نقش خود را در چشم تو دیدم.
مولانا میگوید نه تنها معشوق، آینهی جان توست،
که جهان، سرتاسر آینهای است برای تماشای نقش و رنگ خویشتنت:
«عالم همچون آينه است، نقش خود را در او میبينی»
(#فیهمافیه)
عارفان میگفتند در خدا، در قرآن، و در دیگران،
در پی شناسایی خود باشید. آنها را چون آینه بینگارید.
#عینالقضات می گوید :
شعر نیز چون آینه است و هر کس در آن شاهد احوال خویش است:
«جوانمردا! این شعرها را چون آینه میدان؛
آخر دانی که آینه را نیست صورتی در خود.
اما هر که نگر کند، صورت خود تواند دیدن.
همچنین میدان که شعر را در خود هیچ معنایی نیست.
اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار و کمال کار اوست.»
(نامههای #عینالقضات، جلد یک)
#مولانا می گوید : «یار آیینه» است
و برای اینکه به دیدار آینه بروید،
لازم است شما هم آینه باشید:
«هر که نه چون آینه گشتست ندید آینه را»
آینهام آینهام مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
تا که نفْریبــد شما را شــکـلِ من
نُقلِ من نوشید پیش از نَقلِ من
ای بَسا کس را که صورت راه زد
قصــدِ صــورت کرد و بر الله زد!
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۲۷
نُقلِ من نوشید پیش از نَقلِ من
ای بَسا کس را که صورت راه زد
قصــدِ صــورت کرد و بر الله زد!
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۲۷
باطـــلان را چـه رُبایـــد؟ باطـــلی!
عاطلان را چه خوش آید؟ عاطلی!
زآنکـه هر جنسی رُباید جنسِ خود
گاو ســـویِ شیـــرِ نر، کی رُو نَهَد؟!
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم
#قانون_سنخیت
#معیت
حکیمی دید لکلک و زاغی در گودالی با هم می دوند تعجب کرد که میان این دو چه قرابت و سنخیتی است؟ از حیرت نزدیکتر شد و دید هر دو لنگ اند!
آن حکیمی گفت: دیدم در تگی
می دویدی زاغ با یک لکــلکی
در عجب ماندم بجُستم حال شان
تا چه قَــدرِ مشتــرک یابــم نشــان
چون شدم نزدیک من حیران و دَنگ
خود بدیــدم هر دُوان بــودند لنــگ!
همراهی و معیّت با دوستان و همراهان سنخیّت می خواهد و اگر سنخیت نباشد دوستی دوامی نخواهد داشت.
قانونِ سنخیت هم در ظاهر و هم در عالم معنا صادق است.
اگر اتفاقی دو نفر را دیدید که سنخیت ندارند و درکنار هم هستند بر اساس قدر مشترک و منافع زودگذری است که یا به دشمنی میان آن دو خواهد انجامید یا بزودی از هم جدا خواهند شد.
قانون سنخیّت و معیّت در حالتی کلی تر گویای مطلبی عمیق تر است و آن اینکه جان شیرانِ اهل حق در وحدت با هم یکی است گرچه فرسنگ ها از هم جدا باشند و جان های سگان و گرگانِ اهلِ کثرت در جدایی و افتراق است گرچه در ظاهر با هم باشند! دوستی های اهل کثرت فقط در دنیا و در عالم کثرت به شکلی ظاهری و موقّت و بر اساس منافعی کوتاه مدت ادامه می یابد در حالی که دوستی و رفاقت اهل حقیقت پس از دنیا هم ادامه می یابد و ابدی است.
*عاطل: بیکار، بیهوده؛ تگ: گودال؛ دنگ: گیج، مات؛
فکر تو نقش است و فکرِ اوست جان!
نقدِ تو قَلب است و نقدِ اوست کان!
او تویی! خود را بجو در اویِ او!
کو و کو گو! فاخته شو سویِ او!
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۵۹
فکر و اندیشه خود را فانی در اندیشه کل کن که هر جزوی به کل خواهد پیوست.
و لحظه ای در این راه درنگ مکن و پیوسته او را بجو که واقعیت و مغز تـو هموست و این حس و خیال و فکر تو فقط پوستی است که بر آن مغز و اصل کشیده شده است.
________
*نقد: موجودی، زر و سیم؛ قلب: تقلبی؛ کان: اصل، سرچشمه؛ فاخته: نوعی از کبوتران طوقی است که آوازی نرم و حزن انگیز شبیه " کو کو " دارد.
دهان ما می تواند دهانه ی ورود ما به دوزخ باشد .
جهان نیز مانند برزخ است . این برزخ هم به بهشت (نور باقی) راه دارد و هم به دوزخ ، انتخاب با توست که به کدام سمت قدم برداری . در این برزخِ دنیا ، جوی شیر و خون کنار هم جاری است ، کافی است تو با بی احتیاطی یک قدم اشتباه برداری تا شیر و خون مخلوط شود !
ای دهان! تو خود دهانه دوزخی
و ای جهان! تو بر مثال برزخی
نور ِ باقی، پهلوی دنیای دون
شیر ِ صافی، پهلوی جوهای خون
چون در او گامی زنی بی احتیاط
شیر ِ تو خون می شود از اختلاط
#دفتر دوم مثنوی
جهان نیز مانند برزخ است . این برزخ هم به بهشت (نور باقی) راه دارد و هم به دوزخ ، انتخاب با توست که به کدام سمت قدم برداری . در این برزخِ دنیا ، جوی شیر و خون کنار هم جاری است ، کافی است تو با بی احتیاطی یک قدم اشتباه برداری تا شیر و خون مخلوط شود !
ای دهان! تو خود دهانه دوزخی
و ای جهان! تو بر مثال برزخی
نور ِ باقی، پهلوی دنیای دون
شیر ِ صافی، پهلوی جوهای خون
چون در او گامی زنی بی احتیاط
شیر ِ تو خون می شود از اختلاط
#دفتر دوم مثنوی
حکمتِ قرآن چو ضالّهٔ مؤمن است
هر کسی در ضالّهٔ خود موقِن است
#مثنوی_مولوی
#دفتر_دوم
حقیقت و حکمت گمشده هر حقیقت جوی صادق و راستینی است و برای یافتن و دریافت آن نیازمند هیچ فلسفه و نظریه و فرضیه ای نیست!
آنکه در این راه مستقیم و استوار است گمشده اش را می شناسد و همین که از دور او را ببیند به یقین می داند که هموست.
هر کسی در ضالّهٔ خود موقِن است
#مثنوی_مولوی
#دفتر_دوم
حقیقت و حکمت گمشده هر حقیقت جوی صادق و راستینی است و برای یافتن و دریافت آن نیازمند هیچ فلسفه و نظریه و فرضیه ای نیست!
آنکه در این راه مستقیم و استوار است گمشده اش را می شناسد و همین که از دور او را ببیند به یقین می داند که هموست.
Telegram
attach 📎
حکمتِ قرآن چو ضالّهٔ مؤمن است
هر کسی در ضالّهٔ خود موقِن است
#مثنوی_مولوی
#دفتر_دوم
حقیقت و حکمت گمشده هر حقیقت جوی صادق و راستینی است و برای یافتن و دریافت آن نیازمند هیچ فلسفه و نظریه و فرضیه ای نیست!
آنکه در این راه مستقیم و استوار است گمشده اش را می شناسد و همین که از دور او را ببیند به یقین می داند که هموست.
هر کسی در ضالّهٔ خود موقِن است
#مثنوی_مولوی
#دفتر_دوم
حقیقت و حکمت گمشده هر حقیقت جوی صادق و راستینی است و برای یافتن و دریافت آن نیازمند هیچ فلسفه و نظریه و فرضیه ای نیست!
آنکه در این راه مستقیم و استوار است گمشده اش را می شناسد و همین که از دور او را ببیند به یقین می داند که هموست.
Telegram
attach 📎