🕊🍃💫
شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم
تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم
ای چشمه آگاهی شاگرد نمیخواهی
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم
#مولانا
_
شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم
تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم
ای چشمه آگاهی شاگرد نمیخواهی
چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم
#مولانا
_
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وين سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در ميکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو ميرسم اينک به سلامت نگران باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشک از عقب نامه روان باش
در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالک
جهدي کن و سرحلقه رندان جهان باش
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عيال و خانمان را چه کند
ديوانه کني هر دو جهانش بخشي
ديوانهی تو هر دو جهان را چه کند
#مولانا
وين سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در ميکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو ميرسم اينک به سلامت نگران باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشک از عقب نامه روان باش
در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالک
جهدي کن و سرحلقه رندان جهان باش
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عيال و خانمان را چه کند
ديوانه کني هر دو جهانش بخشي
ديوانهی تو هر دو جهان را چه کند
#مولانا
ای باد سحر خبر بده مر ما را
در ره دیدی آن دل آتشپا را
دیدی دل پرآتش و پرسودا را
کز آتش بسوخت صد خارا را
#مولانا
در ره دیدی آن دل آتشپا را
دیدی دل پرآتش و پرسودا را
کز آتش بسوخت صد خارا را
#مولانا
گفتم ای یار مکن با دل عاشق بازی
گفت حق است که با آتش ما دم سازی
گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی
گفتم آخر تو بگو عدل خداوند کجاست؟
گفت آنجاست که تو در ره خود سر بازی
گفتم این عشق نباشد که پرستم خود را
گفت پس جان بده چون کرده ای آتش بازی...
#مولانا
گفت حق است که با آتش ما دم سازی
گفتم این عدل نباشد که دلم ریش شود
گفت این سادگی توست که دل می بازی
گفتم آخر تو بگو عدل خداوند کجاست؟
گفت آنجاست که تو در ره خود سر بازی
گفتم این عشق نباشد که پرستم خود را
گفت پس جان بده چون کرده ای آتش بازی...
#مولانا
در حلقه عشاق ، به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی، خوب در افتاد
چشم و دل عشاق ، چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند ، بر افتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
بس باده ، کز آن نادره در چشم و سر افتاد
مه ، با سپر و تیغ شبی حمله او دید
بفکند سپر را ، سبک و بر سر افتاد
ما بنده آن شب ، که به لشکرگه وصلش
در غارت شکر همه ما را حشر افتاد
خونی بک هجران به هزیمت علم انداخت
بر لشکر هجران ، دل ما را ظفر افتاد
#مولانا
کز بخت یکی ماه رخی، خوب در افتاد
چشم و دل عشاق ، چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند ، بر افتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
بس باده ، کز آن نادره در چشم و سر افتاد
مه ، با سپر و تیغ شبی حمله او دید
بفکند سپر را ، سبک و بر سر افتاد
ما بنده آن شب ، که به لشکرگه وصلش
در غارت شکر همه ما را حشر افتاد
خونی بک هجران به هزیمت علم انداخت
بر لشکر هجران ، دل ما را ظفر افتاد
#مولانا
دلا نزد کــسی بنشین
ڪه او از دل خــبر دارد
به زیر آن درخــتی رو
ڪه او گــلهای تر دارد
در این بازار عــطاران
مرو هر سو چو بیکاران
به دکـان کسی بنشین
ڪه در دکــان شکر دارد
تـرازو گـر نداری پس
تو را زو رهزند هـر کس
یکـی قــــلبی بیاراید
تو پــــنداری که زر دارد
تو را بر در نــشاند او
به طـــــراری ڪه میآید
تو منشین منتظر بر در
که آن خــــانه دو در دارد
#مولانا
ڪه او از دل خــبر دارد
به زیر آن درخــتی رو
ڪه او گــلهای تر دارد
در این بازار عــطاران
مرو هر سو چو بیکاران
به دکـان کسی بنشین
ڪه در دکــان شکر دارد
تـرازو گـر نداری پس
تو را زو رهزند هـر کس
یکـی قــــلبی بیاراید
تو پــــنداری که زر دارد
تو را بر در نــشاند او
به طـــــراری ڪه میآید
تو منشین منتظر بر در
که آن خــــانه دو در دارد
#مولانا
چون به سگ نان افکنی ....
سگ بو کند آنگه خورَد ...
سگ نهای شیری چه باشد ...
بهرِ نان چندین شتاب ...
#مولانا
سگ بو کند آنگه خورَد ...
سگ نهای شیری چه باشد ...
بهرِ نان چندین شتاب ...
#مولانا
عالم همه دريا شود دريا زهيبت لا شود
آدم نماند و آدمي گر خويش با آدم زند
دودى برآيد از فلك نى خلق ماند نى ملك
زان دود ناگه آتشي بر گنبد اعظم زند
#مولانا
آدم نماند و آدمي گر خويش با آدم زند
دودى برآيد از فلك نى خلق ماند نى ملك
زان دود ناگه آتشي بر گنبد اعظم زند
#مولانا
هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
#مولانا
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
#مولانا
شوقِ دیدار تو سر رفت ز پیمانهی ما
کی قدم مینهی ای شاه به ویرانهی ما
ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ دیوانهَی ما
#مولانا
کی قدم مینهی ای شاه به ویرانهی ما
ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ دیوانهَی ما
#مولانا