معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

ای به فدای تو من و هر چه هست

وی تو حقیقت بت و من بت پرست

دیگرم از غم نفسی هست ؟ نیست

از منت ای جان خبری نیست؟ هست

#صغیر_اصفهانی
.
دل مسوزان كه ز هر دل به خدا راهي هست
هركه را هيچ به كف نيست به دل آهي هست

منع مجنون نتوان كرد ز بي ساماني
كش به صحراي جنون خيمه و خرگاهي هست

حذر از دشمني نفس, نه بدخواهي غير
بتر از نفس كجا دشمن و بدخواهي هست؟

مرغ دل چون به سلامت رود از وادي عشق؟
كه به هر گوشه كماندار و كمينگاهي هست

اي كه ره ميزندت جلوه يوسف ذقنان
ديده بگشاي كه در هر قدمت چاهي هست

بايد از خاك رهش ديده جان روشن كرد
هركه را ديده روشن دل آگاهي هست

از دل خويش بجو حال دل دوست صغير
كز دل دوست نهاني به دلت راهي هست

#صغیر_اصفهانی
ای عجب ما خسته جان از فرقت جانانه ایم
با وجود اینکه با جانانه در یک خانه ایم

خویش را بد نام کردیم و به بدنامی خوشیم
عاقلان از ما بپرهیزید که ما دیوانه ایم

هر کسی را کسوت عریانی از حق کی رسد
ما گدایان در خور این خلعت شاهانه ایم

زاهدا محراب و مسجد بر تو ارزانی که ما
روز و شب مست خراب افتاده در میخانه ایم

در ازل خوردیم یک پیمانه از مینای عشق
تا ابد در وجد و حالت از همان پیمانه ایم

پیش شمع روی جانان جان نبازیم از چه رو
ما مگر در عشق بازی کمتر از پروانه ایم

هرچه میخواهی بکن ای آشنا با ما که ما
تا گرفتار توایم از خویشتن بیگانه ایم

گنج در ویرانه دل جستیم و زین سبب
روز و شب در کنجکاوی اندر این ویرانه ایم

تا به چنگ آریم آن زلف پریشان چون صغیر
با صبا در کشمکش گاه و گهی با شانه ایم

#صغیر_اصفهانی
ای آن که به من زِ من تو نزدیک‌تری
ناکرده بیان ز حـــــال من با خبـری

قلب و بصرم به نور خود روشن کن
ای آنکه مرا خـــــالق قلب و بصری

#صغیر_اصفهانی
سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم
می نمایند دو گمگشته ره خانه به هم

سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم
که رسیدیم در این ره من و پروانه به هم

 آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد
که نسازند به یک خانه دو بیگانه به هم
 
حرمت کوی تو گر شیخ و برهمن یابند
نفروشند دگر کعبه و بتخانه به هم

شیخ را پای به پیمان زده ام ساقی کو
تا رساند لب من با لب پیمانه به هم

دوستان بهر من از حالت مجنون گویند
که خوش آید خبر حال دو دیوانه به هم

 در قیامت به رهش باز فرو ریزم جان
 افتد آنجا چو گذار من و جانانه به هم

کمتر از جغد و غراب اهل جهانند صغیر
که نسازند در این منزل ویرانه به هم 

#صغیر_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افتـادنـت از بـام فـلـک غصـه نـدارد

هشـدار ز بـام دل درویـش نـیـفــتـی

#صغیر_اصفهانی
دوستان بهر من از حالت مجنون گویند‌،

که خوش آید خبر حال دو دیوانه به هم

#صغیر_اصفهانی
.
جـویـند ،، هـمـه ، هلال و من ابرویت
گیرند هَـمـه ، روزه و من گیسیویت!!





از ،، جـمـلـه یِ ،، این دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است و آن هم رویت!!

#صغیر__اصفهانی👌#ماه_رمضان_پیشاپیش مبارکـــــ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نُه چرخ که بر فراز هم نُه طبق است
از دفتر مدح مرتضی یک ورق است

دیدار حق ار طلب نمائی حق را
در شخص علی ببین که مرآت حق است



#صغیر_اصفهانی
صیاد! تا به دام تو گردیده‌ام اسیر
دیگر نه لطف باغ و نه بستانم آرزوست

بر کف گرفته‌ام پی ایثار، جان و سر
دیدار روی دلکش جانانم آرزوست

#صغیر_اصفهانی
صیاد! تا به دام تو گردیده‌ام اسیر
دیگر نه لطف باغ و نه بستانم آرزوست

بر کف گرفته‌ام پی ایثار، جان و سر
دیدار روی دلکش جانانم آرزوست

#صغیر_اصفهانی
داستان شیخ صنعان؛

قسمت دوازدهم؛

چون ما نباشیم مجنون که لیلی
غیر از دل ما محمل ندارد
#صغیر_اصفهانی

ساعتی می شود که شیخ و مریدان، شهر ترسایان را به مقصد کعبه ترک گفته اند...دختر ترسا در خواب است و بی خبر از اینکه شیخ شوریده ای که هر روز و شب از بالای منظر اعتکاف و خوکبانی اش را مغرورانه می نگریست، اینک از پل مَجاز گذر کرده و همآغوش لیلای ازل گشته است...شیخ، حقیقتِ دختر ترسا را درون خویش یافته و اینک دختری که بر منظر نشسته، سایه ای از حقیقتِ درون شیخ است...

اما این بار دست تقدیر، قلمی دیگر به کف گرفته و عزم ترسیم تقدیر دختر ترسا را کرده است...این بار نوبت دختر ترساست که رویایی صادقه ببیند و لیلای ازل عزم بر مؤاخذه و مکافات معشوق نموده است که عاشقان به تجربه دریافته اند:

در کوی مکافات محال است که آخر
یوسف به سر راه زلیخا ننشیند

آری اکنون نوبت یوسف است تا خاک نشین گذرگاه زلیخا شود...

دختر ترسا در خواب میبیند که آفتاب به یکباره از آسمان بر زمین سقوط کرد و زبان به سرزنش او گشود؛

آفتاب آنگاه بگشادی زبان
کز پی شیخت روان شو این زمان

مکتب او گیر و خاک او بباش
ای پلیدش کرده، پاکِ او بباش

او چو آمد در ره تو بی مَجاز
در حقیقت، تو ره او گیر باز

دختر ترسا به یکباره از خواب بر می خیزد و به فراست در می یاید که آفتاب اقبالش بر زمین افتاده است که اگر مجنونی نباشد، لیلا دختریست همتراز دیگر دختران زمین...شیوه ی حُسن و جمال معشوق را دمِ همت عاشق است که عالمتاب می کند؛

شیوه ی حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
#حافظ

این التهاب عاشق و کوس رسوایی اوست که رعنایی و زیبایی معشوق را شهره ی آفاق می کند؛

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
#وحشی_بافقی

اینگونه نیست که آدمیان عاشق زیبایی شوند، بلکه هرآنچه عاشقش شوند، زیبا جلوه می کند...

اینک نوبت دختر ترساست که اقتدا به عشق حقیقی شیخ صنعان کند و بیابان را پهنه به پهنه و سو به سو در پی شیخ بدود؛

چون در آمد دختر ترسا ز خواب
نور می داد از دلش چون آفتاب

آتشی در جان سرمستش فتاد
دست در دل زد، دل از دستش فتاد

دختر ترسا ناله کنان و جامه دران از معبد برون شد و پابرهنه و آسیمه سر در پی شیخ و مریدان دوید؛

می ندانست او که در صحرا و دشت
از کدامین سوی می باید گذشت

عاجز و سرگشته می نالید خوش
روی خود در خاک می مالید خوش

شیخ در راه بود که به یکباره شور و ولوله عجیبی درونش به راه افتاد و عالم کشف بر او پدیدار شد...هاتف درون، شیخ را پیغام داد که بازگرد و معشوقت را در آغوش گیر؛

شیخ را اعلام دادند از درون
کآمد آن دختر ز ترسایی برون

بازگرد و پیش آن بت باز شو
با بتِ خود همدم و همساز شو

شیخ چون این سروش درونی را دریافت، بی درنگ و سراسیمه بازگشت تا بیایان را به مقصد معبد ترسایان بدود. مریدان بار دیگر حیران و ماتمزده به دنبال شیخ دویدند و شور و فغاان دوباره در جمعشان به پا شد؛

شیخ، حالی، بازگشت از ره چو باد
باز شوری در مریدانش فتاد

یاران شیخ بار دیگر زبان به کنایه و اعتراض گشودند تا شیخ را منصرف کنند؛

جمله گفتندش ز سر بازت چه بود؟
توبه و چندین تک و تازت چه بود؟

بار دیگر عشقبازی می کنی
توبه ای بس نانمازی می کنی

شیخ بی آنکه نیش و کنایه های یاران آزارش دهد، عاشقانه بیابان را می دود تا با بت ترسایش همساز و همنواز شود؛

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان، غم مخور...
ای وجه رب العالمين هو يا اميرالمومنين
ای قبله اهل يقين هو يا اميرالمومنين
راه طلب پويم تورا در هر كجا جويم تو را
در هر نفس گويم چنين هو يا اميرالمومنين
خيل ملائك لشگرت تاج ولايت بر سرت
ملك حقت زير نگين هو يا اميرالمومنين

تو جان پاك مصطفی وصف تو از قول خدا
آيات فرقان مبين هو يا اميرالمومنين
اول تویی آخر تویی ياور تویی ناصر تویی
بر اولين و آخرين هو يا اميرالمومنين
از بهر خدمت روز و شب ايستاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامين هو يا اميرالمومنين
سوي محبان كن نظر محفوظ شان دار از خطر
ای حب تو حصن حصين هو يا اميرالمومنين
خيل ملائك لشگرت تاج ولايت بر سرت
ملك حقت زير نگين هو يا اميرالمومنين

#صغیر_اصفهانی
صیاد! تا به دام تو گردیده‌ام اسیر
دیگر نه لطف باغ و نه بستانم آرزوست

بر کف گرفته‌ام پی ایثار، جان و سر
دیدار روی دلکش جانانم آرزوست

#صغیر_اصفهانی [شاعر معاصر]
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نُه چرخ که بر فراز هم نُه طبق است
از دفتر مدح مرتضی یک ورق است

دیدار حق ار طلب نمائی حق را
در شخص علی ببین که مرآت حق است


#صغیر اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا
آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین

مولا امیرالمومنین مولا امیرالمومنین
اول تویی آخر تویی یاور تویی ناصر تویی

#صغیر_اصفهانی

#تنبور و آواز:
#استاد سید خلیل عالی نژاد
دوستان بهر من از حالت مجنون گویند‌
که خوش‌آید خبر حال دو دیوانه به‌هم

#صغیر_اصفهانی