معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای دل! دیدی چو دیدهٔ بخت بخفت
آن صبحِ امید‌ها ز ما روی نهفت
یک پیرْ‌کلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
برگرد ای بهار
که در باغ‌های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده‌های بسته‌ یک رنج دیرپای
بر شاخه‌های خشک درختان
جوانه نیست

#محمدرضا_شفیعی‌‌کدکنی
به وقت رویش سبز جوانه با من باش
دلم گرفته در این بیکرانه با من باش

چه آسمان غریبی است بی حضور تو دل
به گرمی سخنی عاشقانه با من باش
 
سکوت،درد بزرگی است هیچ می‌دانی ؟
بخوان برای دلم یک ترانه با من باش

اسیر این قفس سرد و غم گرفته منم
در قفس بگشا ، بی بهانه با من باش

قسم نمی‌دهمت که به عمر صد غزلم
به عمر یک غزل حافظانه با من باش


#محمدرضا__شفیعی‌کدکنی
ای دل! دیدی چو دیدهٔ بخت بخفت
آن صبحِ امید‌ها ز ما روی نهفت
یک پیرْ‌کلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
ای دل! دیدی چو دیدهٔ بخت بخفت
آن صبحِ امید‌ها ز ما روی نهفت
یک پیرْ‌کلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
آینه جان! آینه! پناه به روحت!
در تو گریزم که کس نجویدم اسرار.
لانهٔ زنبور لحظه‌هاست مرا عمر
می‌گَزد و می‌گریزد،
آه!
چه دشوار!

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
و گفت: خون همه جانوران سرخ بُوَد و خون عاشقان کبود.

(#ابوالحسن_خرقانی. نوشته بر دریا. «از گفتار ابوالحسن خرقانی». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی‌کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩١. چاپ ۶. صفحه‌ی ٢٨۵.)

ـــــــــــــــ

خاکی از مردم بمانَد در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری

#سعدی
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است
وقتی که من سوی تو می‌آیم
از ارتفاعِ لحظه‌های شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
_ در پیچ و خم‌های خیابان‌های
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد_
زیباترینِ رنگ‌ها سبز است

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
اندکی شکیب و هوش بایدت
تا ببینی این زلالِ زندگی
چون به گوش لحظه‌ها چشانده می‌شود،
وین سرودِ ترسِ محتسب چشیده‌ی خموش
بر بلندتر چکادِ چامه ها‌ ، نشانده می‌شود
سطرْسطرِ این ترانه‌ی سکوت
از میانِ موْیرَگ صدای کوچه‌ها
- رو به سوی وسعتی که زندگی
کشانده می‌شود
آن سپیده‌ی خجسته چون براید از افق
در میان شعرهای تو
سطرهای نانوشته خوانده می‌شود.


#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
#طفلی_به_نام_شادی
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوق‌ها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.

هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانه‌های قُدسی
بگشا به روی من پنجره‌ای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستاره‌ها را.

چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگ‌ها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.

به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقی‌ست
همیشه، جاودانه

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
▫️

تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوق‌ها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.

هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانه‌های قُدسی
بگشا به روی من پنجره‌ای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستاره‌ها را.

چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگ‌ها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.

به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقی‌ست
همیشه، جاودانه


#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی

...
برگرد ای بهار
که در باغ‌های شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقده‌های بسته‌ یک رنج دیرپای
بر شاخه‌های خشک درختان
جوانه نیست

#محمدرضا_شفیعی‌‌کدکنی
کمترین تصویر از یک زندگانی
آب، نان، آواز!
ور فزون‌تر خواهی از آن
گاه ‌گه پرواز
ور فزون‌تر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزون‌تر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگ‌سالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
کمترین تصویر از یک زندگانی
آب، نان، آواز!
ور فزون‌تر خواهی از آن
گاه ‌گه پرواز
ور فزون‌تر خواهی از آن #شادی آغاز
ور فزون‌تر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگ‌سالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود



#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی

ای‌ خزان‌های‌ خزنده‌ در عروق‌ِ سبز باغ‌
کاین‌چنین‌ سرسبزی‌ِ ما پایکوبان‌ شماست‌

از تبارِ دیگریم‌ و از بهارِ دیگریم‌
می‌شویم‌ آغاز از آن‌جایی‌
که‌ پایانِ شماست‌!


#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
گر چراغِ شعر، روشن، در شب تارم نبود
رای رفتن، روی گفتن، چشم بیدارم نبود

گر نبود این شبچراغِ جاودانِ قرن‌ها
در ظُلام این شبستان، راه دیدارم نبود

گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه بر هر یاوه‌ای اکنون جز اِقرارم نبود

گر نوای نای رومی بر نمی‌شد در سَماع
از چنین زَهر خموشی، هیچ زِنهارم نبود

مَشعله در دست حافظ گر نبود، آن دورها
اندر اینجا، روشنایی، هیچ در کارم نبود

راستی زندان‌سَرایی بود، آفاق وجود
گر چراغ شعر روشن در شب تارم نبود

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



ای طلوع بی‌زوال آرزو
در صفای روشنی، محراب‌ها

ناز نوشینی تو و دیدار توست،
خنده‌ی مهتاب در مرداب‌ها

در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی‌ها و پیچ و تاب‌ها


#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی