جان هيچ و جسد هيچ و نفس هيچ و بقا هيچ
ای هستی تو ننگ عدم تا بکجا هيچ؟
ديدی عدمِ هستی و چيدی المِ دهر
با اين همه عبرت ندميد از تو حيا هيچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت؟
رفتيم و نکرديم نگاهی بقفا هيچ
آئينهٔ امکانْ هوسآبادِ خيال است
تمثالِ جنون گر نکند زنگ و صفا هيچ
زنهار! حذر کن زفسونکاریِ اقبال
جز بستنِ دستت نگشايد زحنا هيچ
خلقيست نمودار درين عرصهٔ موهوم
مردی و زنی باخته چون خواجهسرا هيچ
بر زَلّهٔ اين مائده هر چند تنيديم
جزحرص نچيديم چو کشکولِ گدا هيچ
تا چند کند چارهٔ عريانیِ ما را
گردون که ندارد بجز اين کهنه ردا هيچ
منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو
رنجِ عبثی ميکشد اين قافله با هيچ
"بيدل"اگر اينست سر و برگِ کمالت
تحقيقِ معانی غلط و فکر رسا هيچ.
#بیدل_دهلوی
#هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا بکجا هيچ؟
ديدی عدمِ هستی و چيدی المِ دهر
با اين همه عبرت ندميد از تو حيا هيچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت؟
رفتيم و نکرديم نگاهی بقفا هيچ
آئينهٔ امکانْ هوسآبادِ خيال است
تمثالِ جنون گر نکند زنگ و صفا هيچ
زنهار! حذر کن زفسونکاریِ اقبال
جز بستنِ دستت نگشايد زحنا هيچ
خلقيست نمودار درين عرصهٔ موهوم
مردی و زنی باخته چون خواجهسرا هيچ
بر زَلّهٔ اين مائده هر چند تنيديم
جزحرص نچيديم چو کشکولِ گدا هيچ
تا چند کند چارهٔ عريانیِ ما را
گردون که ندارد بجز اين کهنه ردا هيچ
منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو
رنجِ عبثی ميکشد اين قافله با هيچ
"بيدل"اگر اينست سر و برگِ کمالت
تحقيقِ معانی غلط و فکر رسا هيچ.
#بیدل_دهلوی
#هیچ
ماییم و دلی سربسر افگار و دگر هیچ
گر چیز دگر نیست،غم یار و دگر هیچ
عمر ابد و راحت جاوید من این است
درد تو و جان دادن دشوار و دگر هیچ
صد شیوهٔ جانسوز بوَد برهَمَنی را
ماییم و همین بستن زنّار و دگر هیچ
نازیم به محنتکدهٔ عشق که در وی
یأس است و پریشانیِ بسیار و دگر هیچ
مُردیم و ندیدیم ز صد کامْ یکی لیک
بردیم همین حسرت دیدار و دگر هیچ
این جوی عسل جوید و آن چشمهٔ کوثر
"عرفی"! چه گواراست غم یار و دگر هیچ.
#عرفی_شیرازی
#هیچ
گر چیز دگر نیست،غم یار و دگر هیچ
عمر ابد و راحت جاوید من این است
درد تو و جان دادن دشوار و دگر هیچ
صد شیوهٔ جانسوز بوَد برهَمَنی را
ماییم و همین بستن زنّار و دگر هیچ
نازیم به محنتکدهٔ عشق که در وی
یأس است و پریشانیِ بسیار و دگر هیچ
مُردیم و ندیدیم ز صد کامْ یکی لیک
بردیم همین حسرت دیدار و دگر هیچ
این جوی عسل جوید و آن چشمهٔ کوثر
"عرفی"! چه گواراست غم یار و دگر هیچ.
#عرفی_شیرازی
#هیچ
خواهد دل من شربتِ دیدار و دگر هیچ
این است علاجِ دلِ بیمار و دگر هیچ
هرچند که در کلبهٔ ما دیده گشایی
عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ
هر چند مَلَک نامهٔ اعمال مرا دید
نام تو رقم دید به طومار و دگر هیچ
گر زیرِ کهندلقِ مرا خلق بجویند
یابند همین رشتهٔ زنّار و دگر هیچ
جز زمزمهٔ عشق نداند دلِ"قدسی"
موجود شد از بهر همین کار و دگر هیچ.
#قدسی_مشهدی
#هیچ
این است علاجِ دلِ بیمار و دگر هیچ
هرچند که در کلبهٔ ما دیده گشایی
عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ
هر چند مَلَک نامهٔ اعمال مرا دید
نام تو رقم دید به طومار و دگر هیچ
گر زیرِ کهندلقِ مرا خلق بجویند
یابند همین رشتهٔ زنّار و دگر هیچ
جز زمزمهٔ عشق نداند دلِ"قدسی"
موجود شد از بهر همین کار و دگر هیچ.
#قدسی_مشهدی
#هیچ
دیدیم به آوازهٔ هر ساز که رفتیم،
حیرانشدهٔ پردهٔ پندار و دگر هیچ
نی،آتشی از نغمهٔ تر بر نفروزد
دودی کند از نالهٔ افگار و دگر هیچ.
#خلیل_کاشانی
#هیچ
حیرانشدهٔ پردهٔ پندار و دگر هیچ
نی،آتشی از نغمهٔ تر بر نفروزد
دودی کند از نالهٔ افگار و دگر هیچ.
#خلیل_کاشانی
#هیچ
هیچ چون خوانم دهانش را؟ دهانش هیچ نیست
مویْ چون گویم میانش را؟ میانش هیچ نیست
تا نظر میکردم،ابروی تو بر خاکم فکند
با وجودِ آنکه دیدم در کمانش هیچ نیست
میگدازد بسکه عاشق را نهان،آن شعلهپوش
مغزْ چون نی در درون استخوانش هیچ نیست
از لبش دشنام ریزد،چون ز برگِ گل،گلاب
لیک پُر جُستم دهانش را،نشانش هیچ نیست
کرده در بَر رختِ آل آنشوخ و از لطفِ بدن
چون حبابِ باده گویی در میانش هیچ نیست
دی ز دردِ خود"وحیدِ" بینوا،مانندِ شمع
سوخت صد پروانه را،جان بر زبانش هیچ نیست.
#وحید_قزوینی
#هیچ
مویْ چون گویم میانش را؟ میانش هیچ نیست
تا نظر میکردم،ابروی تو بر خاکم فکند
با وجودِ آنکه دیدم در کمانش هیچ نیست
میگدازد بسکه عاشق را نهان،آن شعلهپوش
مغزْ چون نی در درون استخوانش هیچ نیست
از لبش دشنام ریزد،چون ز برگِ گل،گلاب
لیک پُر جُستم دهانش را،نشانش هیچ نیست
کرده در بَر رختِ آل آنشوخ و از لطفِ بدن
چون حبابِ باده گویی در میانش هیچ نیست
دی ز دردِ خود"وحیدِ" بینوا،مانندِ شمع
سوخت صد پروانه را،جان بر زبانش هیچ نیست.
#وحید_قزوینی
#هیچ
دی در نظرم آن گلِ رو بود و دگر هیچ
فکرم همگی دیدن او بود و دگر هیچ
دوشینه که مهمان شدهبود آن بتِ شبگرد
در مجلس ما جام و سبو بود و دگر هیچ
جز بر رخ او دیدهٔ من دیده نیفکنْد
منظور من آن روی نکو بود و دگر هیچ
هر کس به تمنّای تو خوشدل بههوایی
ما را هوسِ آن سرِ کو بود و دگر هیچ
زندانیِ غم بودم و در سلسلهٔ عشق
در گردنم آن حلقهٔ مو بود و دگر هیچ
در مجلس او غیرِ"ملک"بار نمییافت
پیداست که من بودم و او بود و دگر هیچ.
#ملک_قمی
#هیچ
فکرم همگی دیدن او بود و دگر هیچ
دوشینه که مهمان شدهبود آن بتِ شبگرد
در مجلس ما جام و سبو بود و دگر هیچ
جز بر رخ او دیدهٔ من دیده نیفکنْد
منظور من آن روی نکو بود و دگر هیچ
هر کس به تمنّای تو خوشدل بههوایی
ما را هوسِ آن سرِ کو بود و دگر هیچ
زندانیِ غم بودم و در سلسلهٔ عشق
در گردنم آن حلقهٔ مو بود و دگر هیچ
در مجلس او غیرِ"ملک"بار نمییافت
پیداست که من بودم و او بود و دگر هیچ.
#ملک_قمی
#هیچ