بر که دادی جلوه تو او را که بیتابش نکردی
بر که افسونِ وفا خواندی که در خوابش نکردی
رخ نمودیّ و نهان گشتیّ و شوقم را فزودی
تشنهای را آب بنْمودیّ و سیرابش نکردی...
#ملک_قمی
بر که افسونِ وفا خواندی که در خوابش نکردی
رخ نمودیّ و نهان گشتیّ و شوقم را فزودی
تشنهای را آب بنْمودیّ و سیرابش نکردی...
#ملک_قمی
بر که دادی جلوه تو او را که بیتابش نکردی
بر که افسونِ وفا خواندی که در خوابش نکردی
رخ نمودیّ و نهان گشتیّ و شوقم را فزودی
تشنهای را آب بنْمودیّ و سیرابش نکردی...
#ملک_قمی
بر که افسونِ وفا خواندی که در خوابش نکردی
رخ نمودیّ و نهان گشتیّ و شوقم را فزودی
تشنهای را آب بنْمودیّ و سیرابش نکردی...
#ملک_قمی
ز هستیِ دل ما تا نشانه خواهد بود
نشانِ ناوَکِ جورِ زمانه خواهد بود
اساس حُسن فروچین و غمزه را سَردِه
که دستپرور این کارخانه خواهد بود
همای همّت عاشق بلندپرواز است
کجا فریفتهی آب و دانه خواهد بود؟
ز نغمهی پَرِ تیر تو دل به رقص آمد
دگر که پیش خدنگت نشانه خواهد بود؟
به سینه عشق تو افروختهست شعلهی آه
که دوزخ از تَفِ آن، یک زبانه خواهد بود
گمان مبر که ز هجران کنارهگیر شوم
که با خیال تو، جان در میانه خواهد بود
مکن جفا و مران زاین دَرم، که تا جان است
«مَلک» مجاور این آستانه خواهد بود...
#ملک_قمی
نشانِ ناوَکِ جورِ زمانه خواهد بود
اساس حُسن فروچین و غمزه را سَردِه
که دستپرور این کارخانه خواهد بود
همای همّت عاشق بلندپرواز است
کجا فریفتهی آب و دانه خواهد بود؟
ز نغمهی پَرِ تیر تو دل به رقص آمد
دگر که پیش خدنگت نشانه خواهد بود؟
به سینه عشق تو افروختهست شعلهی آه
که دوزخ از تَفِ آن، یک زبانه خواهد بود
گمان مبر که ز هجران کنارهگیر شوم
که با خیال تو، جان در میانه خواهد بود
مکن جفا و مران زاین دَرم، که تا جان است
«مَلک» مجاور این آستانه خواهد بود...
#ملک_قمی
به هر کس که خواهی شوی آشنا
به نیک و بدِ او نظر کن تمام
اگر خوبخلق است و پاکیزهرای
بدو بگذران روزگاری به کام
وگر ناپسند است اطوارِ او
سلامٌ علیکم، علیک السّلام
#ملک_قمی
به نیک و بدِ او نظر کن تمام
اگر خوبخلق است و پاکیزهرای
بدو بگذران روزگاری به کام
وگر ناپسند است اطوارِ او
سلامٌ علیکم، علیک السّلام
#ملک_قمی
چند آزار کنی، گر ز مَنَت عاری هست
بِهْ ازین شیوهای و بهتر ازین کاری هست
رخصتم دِه که دل از سینه برون اندازم
اگر از نالهٔ او در دلت آزاری هست
ساکن دیرم و شادم که اگر هیچم نیست
بانگ ناقوسی و سررشتۀ زنّاری هست
غایتش گوش مکن، رخصتِ حرفی میده
تا بدانند مرا قدرت گفتاری هست
مصریان! مژده شما را که ز کنعانِ وصال
یوسفی آمده و گرمی بازاری هست
گر غمینیم ز عشق تو چه شد؟ شکرِ خدای
که اگر هست غمی، همچو تو غمخواری هست
یوسفی نیست بهبازارِ محبّت، ورنه
هر طرف نقدی و هر گوشه خریداری هست
ای که داری هوسِ صحبتِ ما، خوش باشد
جگرِ پارهای و دیدهٔ خونباری هست
در طربخانهٔ عشّاق اگر چیزی نیست
صحبت گرمی و کیفیت دیداری هست
از کموبیش «ملک» شِکوه نه آئینِ وفاست
هیچ اگر نیست، غم و محنت بسیاری هست.
#ملک_قمی
دیوان ملک قمی
تصحیح: مشاهده مرغوب
دانشگاه علیگره هند ۲۰۱۲
غزل ۲۰۶
بِهْ ازین شیوهای و بهتر ازین کاری هست
رخصتم دِه که دل از سینه برون اندازم
اگر از نالهٔ او در دلت آزاری هست
ساکن دیرم و شادم که اگر هیچم نیست
بانگ ناقوسی و سررشتۀ زنّاری هست
غایتش گوش مکن، رخصتِ حرفی میده
تا بدانند مرا قدرت گفتاری هست
مصریان! مژده شما را که ز کنعانِ وصال
یوسفی آمده و گرمی بازاری هست
گر غمینیم ز عشق تو چه شد؟ شکرِ خدای
که اگر هست غمی، همچو تو غمخواری هست
یوسفی نیست بهبازارِ محبّت، ورنه
هر طرف نقدی و هر گوشه خریداری هست
ای که داری هوسِ صحبتِ ما، خوش باشد
جگرِ پارهای و دیدهٔ خونباری هست
در طربخانهٔ عشّاق اگر چیزی نیست
صحبت گرمی و کیفیت دیداری هست
از کموبیش «ملک» شِکوه نه آئینِ وفاست
هیچ اگر نیست، غم و محنت بسیاری هست.
#ملک_قمی
دیوان ملک قمی
تصحیح: مشاهده مرغوب
دانشگاه علیگره هند ۲۰۱۲
غزل ۲۰۶
چند آزار کنی، گر ز مَنَت عاری هست
بِهْ ازین شیوهای و بهتر ازین کاری هست
رخصتم دِه که دل از سینه برون اندازم
اگر از نالهٔ او در دلت آزاری هست
ساکن دیرم و شادم که اگر هیچم نیست
بانگ ناقوسی و سررشتۀ زنّاری هست
غایتش گوش مکن، رخصتِ حرفی میده
تا بدانند مرا قدرت گفتاری هست
مصریان! مژده شما را که ز کنعانِ وصال
یوسفی آمده و گرمی بازاری هست
گر غمینیم ز عشق تو چه شد؟ شکرِ خدای
که اگر هست غمی، همچو تو غمخواری هست
یوسفی نیست بهبازارِ محبّت، ورنه
هر طرف نقدی و هر گوشه خریداری هست
ای که داری هوسِ صحبتِ ما، خوش باشد
جگرِ پارهای و دیدهٔ خونباری هست
در طربخانهٔ عشّاق اگر چیزی نیست
صحبت گرمی و کیفیت دیداری هست
از کموبیش «ملک» شِکوه نه آئینِ وفاست
هیچ اگر نیست، غم و محنت بسیاری هست.
#ملک_قمی
دیوان ملک قمی
تصحیح: مشاهده مرغوب
دانشگاه علیگره هند ۲۰۱۲
غزل ۲۰۶
بِهْ ازین شیوهای و بهتر ازین کاری هست
رخصتم دِه که دل از سینه برون اندازم
اگر از نالهٔ او در دلت آزاری هست
ساکن دیرم و شادم که اگر هیچم نیست
بانگ ناقوسی و سررشتۀ زنّاری هست
غایتش گوش مکن، رخصتِ حرفی میده
تا بدانند مرا قدرت گفتاری هست
مصریان! مژده شما را که ز کنعانِ وصال
یوسفی آمده و گرمی بازاری هست
گر غمینیم ز عشق تو چه شد؟ شکرِ خدای
که اگر هست غمی، همچو تو غمخواری هست
یوسفی نیست بهبازارِ محبّت، ورنه
هر طرف نقدی و هر گوشه خریداری هست
ای که داری هوسِ صحبتِ ما، خوش باشد
جگرِ پارهای و دیدهٔ خونباری هست
در طربخانهٔ عشّاق اگر چیزی نیست
صحبت گرمی و کیفیت دیداری هست
از کموبیش «ملک» شِکوه نه آئینِ وفاست
هیچ اگر نیست، غم و محنت بسیاری هست.
#ملک_قمی
دیوان ملک قمی
تصحیح: مشاهده مرغوب
دانشگاه علیگره هند ۲۰۱۲
غزل ۲۰۶
دی در نظرم آن گلِ رو بود و دگر هیچ
فکرم همگی دیدن او بود و دگر هیچ
دوشینه که مهمان شدهبود آن بتِ شبگرد
در مجلس ما جام و سبو بود و دگر هیچ
جز بر رخ او دیدهٔ من دیده نیفکنْد
منظور من آن روی نکو بود و دگر هیچ
هر کس به تمنّای تو خوشدل بههوایی
ما را هوسِ آن سرِ کو بود و دگر هیچ
زندانیِ غم بودم و در سلسلهٔ عشق
در گردنم آن حلقهٔ مو بود و دگر هیچ
در مجلس او غیرِ"ملک"بار نمییافت
پیداست که من بودم و او بود و دگر هیچ.
#ملک_قمی
#هیچ
فکرم همگی دیدن او بود و دگر هیچ
دوشینه که مهمان شدهبود آن بتِ شبگرد
در مجلس ما جام و سبو بود و دگر هیچ
جز بر رخ او دیدهٔ من دیده نیفکنْد
منظور من آن روی نکو بود و دگر هیچ
هر کس به تمنّای تو خوشدل بههوایی
ما را هوسِ آن سرِ کو بود و دگر هیچ
زندانیِ غم بودم و در سلسلهٔ عشق
در گردنم آن حلقهٔ مو بود و دگر هیچ
در مجلس او غیرِ"ملک"بار نمییافت
پیداست که من بودم و او بود و دگر هیچ.
#ملک_قمی
#هیچ