معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.79K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بمیر وشهره شوای دل‌کزین مزار هوس
چراغ مرده عیان است و زنده پیدا نیست

به چشم بسته خیال حضور حق پختن
اشاره‌ای‌ست‌که اینجا نگاه بینا نیست


#بیدل_دهلوی
بمیر وشهره شوای دل‌کزین مزار هوس
چراغ مرده عیان است و زنده پیدا نیست

به چشم بسته خیال حضور حق پختن
اشاره‌ای‌ست‌که اینجا نگاه بینا نیست


#بیدل_دهلوی
دلت به عشوهٔ عقبا خوش است ازین غافل
که هرکجا، تویی، آنجا به غیر دنیا نیست

به هرچه وارسی از خودگذشتنی دارد
به‌هوش باش‌که امروز رفت وفردا نیست


#بیدل_دهلوی
به نامیدی ما، رحمی‌، ای دلیل فنا!
که آشیان هوسیم ودرین چمن جا نیست

حریرکارگه وهم را چه تار و چه پود
قماش ما ز لطافت تمیزفرسا نیست

تو جلوه سازکن و مدعای دل دریاب
زبان حیرت آیینه بی‌تقاضا نیست

غریق بحر ز فکر حباب مستغنی‌ست
رسیده‌ایم به جایی‌که بیدل آنجا نیست

#بیدل_دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بیدل_دهلوی مضمونی دارد که به کرّات در دیوان اشعارش به کار برده است.

از نیشکری سخن می‌گوید که به خاطر داشتنِ گره‌های شِکر در درونش، نمی‌تواند نفسِ نی‌نواز را از درون خود عبور داده و نوای آزادی سر دهد. او در برخی اشعار، این گره‌ها را به عقده‌های دل انسان، و در برخی ابیات به لذت‌ها و شیرینی‌های زندگی دنیوی تشبیه می‌کند.
در هر حال، این گره‌ها از هر جنسی که باشند، آزادی درونی انسان را مسدود کرده و نمی‌گذارند دمِ نی‌نوازِ ازل از آن عبور کرده و ناله‌های باستانی‌ترین خاطره‌ی انسان را آشکار سازد.

غمِ لذات دنیا برد از من ذوقِ آزادی
پرِ پروازِ چندین ناله، چون نی، از شکر بستم



تکنوازی نی:
#مثنوی
#استاد_محمد_موسوی

پی‌نوشت:
به گفته‌ی یکی از دوستان، این مضمون ریشه در حدیثی از پیامبر(ص) دارد:

مَثَلُ المؤمنِ کَمَثَلِ المِزمارِ لایَحسُنُ صَوتُهُ الاّ بِخَلاءِ بَطنِهِ

مثل مومن، مثل نی است؛ صدایش زیبا نمی‌گردد مگر با خالی شدن درونش...
ز بسکه منتظران چشم در ره یارند
چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند

ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا
به یاد آن مژه در سایه‌های دیوارند

درین بساط‌ که داند چه جلوه پرده درد
هنوز آینه‌داران به رفع زنگارند

مرو به عرصهٔ دعوی که گردن‌افرازان
همه علمکش انگشتهای زنهارند

ز پیچ و تاب تعلق ‌که رسته است اینجا
اگر سرندکه یکسر به زبر دستارند

هوس ز زحمت کس دست برنمی‌دارد
جهانیان همه یک آرزوی بیمارند

درین محیط به آیین موجهای‌ گهر
طبایعی که بهم ساختند هموارند

نبرد بخت سیه شهرت از سخن‌سنجان
که زیر سرمه چو خط نالهٔ شب تارند

به خاک قافله‌ها سینه‌مال می‌گذرند
چو سایه هیچ متاعان عجب‌ گرانبارند

ز شغل مزرع بی‌حاصلی مگوی و مپرس
خیال می‌دروند و فسانه می‌کارند

خموش باش ‌که مرغان آشیانهٔ لاف
به هر طرف نگری پرگشای منقارند

ز خودسران تعین عیان نشد بیدل
جز اینکه چون تل برف آبگینه‌کهسارند

#بیدل_دهلوی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۸۴
بس‌که بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی
بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی

#بیدل_دهلوی
بس‌که بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی
بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی

#بیدل_دهلوی
چشم بربند
گرت
ذوق ِتماشایی
هست
صافی آینه
درکسوت ِ
زنگ است
اینجا ...

#بیدل دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فریبم می‌دهد آسودگی، ای شوق، تدبیری‌
به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام‌ای صبح‌تعبیری‌

ندانم دل اسیر کیست‌، امّا این‌قدر دانم‌
که درگرد نفس پیچیده است آواز زنجیری‌


َ#بیدل_دهلوی