بلبل به چمن زان گل رخسارنشان دید
پروانه درآتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفتروی تودر پیر وجوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
#شیخ_بهائی
پروانه درآتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفتروی تودر پیر وجوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
#شیخ_بهائی
بلبل به چمن زان گل رخسارنشان دید
پروانه درآتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفتروی تودر پیر وجوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
#شیخ_بهائی
پروانه درآتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفتروی تودر پیر وجوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
#شیخ_بهائی
هرچه در عالم بود، لیلی بود
ما نمیبینیم در وی، غیر وی
حیرتی دارم از آن رندی که گفت
چند گردم بهر لیلی گرد حی
ای بهائی، شاهراه عشق را
جز به پای عشق، نتوان کرد طی
#شیخ_بهائی
#حکایت
بزرگی را پرسیدند:
سرور کیست؟
گفت: آن که در حضورش از او بترسند
و در غیابش از او به زشتی یاد کنند.
#کشکول
#شیخ_بهائی
بزرگی را پرسیدند:
سرور کیست؟
گفت: آن که در حضورش از او بترسند
و در غیابش از او به زشتی یاد کنند.
#کشکول
#شیخ_بهائی
#جاودانگی
پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت :
چه خوبست اگر پادشاهی جاودانه باشد
و وزیر گفت :
اگر جاودانه بود ؛ نوبت به تو نمیرسید .
#شیخ_بهائی
پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت :
چه خوبست اگر پادشاهی جاودانه باشد
و وزیر گفت :
اگر جاودانه بود ؛ نوبت به تو نمیرسید .
#شیخ_بهائی
پیوسته دلم ز جور خویشان ریش است
وین جور و جفای خلق از حد بیش است
بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
#شیخ_بهائی
وین جور و جفای خلق از حد بیش است
بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
#شیخ_بهائی
یکی از روسای کرد بر سفرهی شاهزادهای نشسته بود. قضا را دو کبک بریان بر سفره نهاده بودند. همین که چشم مرد بدانها افتاد، خندید! شاهزاده سبب پرسید. مرد گفت: در آغاز جوانی، روزی، بر تاجری راه بریدم، زمانی که خواستم بقتلش رسانم ، لابه و زاری کرد، سودی نبخشید. و هنگامی که دانست ناگزیر خواهمش کشت، رو به دو کبکی کرد که بر کوه نشسته بود و گفت: ای کبکها، شاهد باشید که این مرد قاتل من است. این شد که هنگامی که این دو کبک را دیدم، حماقت آن مرد بخاطرم آمد. شاهزاده گفت: آن دو کبک شهادتشان را دادند. سپس دستور داد گردنش را بزنند که زدند.
📕 #کشکول
بهاءالدین محمد عاملی
(#شیخ_بهائی)
ترجمه: بهمن رازانی
ص۴۲
📕 #کشکول
بهاءالدین محمد عاملی
(#شیخ_بهائی)
ترجمه: بهمن رازانی
ص۴۲
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
#شیخ_بهائی
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
#شیخ_بهائی
پیوسته دلم ز جورخویشان ریش است
وین جور و جفای خلق،از حد بیش است
بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است،
که درپی شکست خویش است
#شیخ_بهائی
وین جور و جفای خلق،از حد بیش است
بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است،
که درپی شکست خویش است
#شیخ_بهائی
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
#شیخ_بهائی
این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
#شیخ_بهائی
بی روی تو خونابه فشاند چشمم
کاری به جز از گریه؛ نداند چشمم
می ترسم از آنکه حسرت دیدارت
در دیده بماند و نماند چشمم
#شیخ_بهائی
کاری به جز از گریه؛ نداند چشمم
می ترسم از آنکه حسرت دیدارت
در دیده بماند و نماند چشمم
#شیخ_بهائی
مردی رابعه علویه را گفت:
خدا را نافرمانی کردهام
مرا خواهد پذیرفت؟
واو گفت: ای وای بر تو!
خدا روی برگردانندگان را بهخویش میخواند ، چگونه رویآورندگان
به خویش را نخواند؟
#کشکول
#شیخ_بهائی
خدا را نافرمانی کردهام
مرا خواهد پذیرفت؟
واو گفت: ای وای بر تو!
خدا روی برگردانندگان را بهخویش میخواند ، چگونه رویآورندگان
به خویش را نخواند؟
#کشکول
#شیخ_بهائی
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست!
#شیخ_بهائی
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست!
#شیخ_بهائی
عارفی میگوید که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.
یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی شوی؟
گفت :من امروز روزه ام
گفتم : دزدی وروزه گرفتن؟! عجب است.
گفت : ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام
شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.
آن عارف می گویدکه سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم؛
رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد
#کشکول
#شیخ_بهائی
یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی شوی؟
گفت :من امروز روزه ام
گفتم : دزدی وروزه گرفتن؟! عجب است.
گفت : ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام
شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.
آن عارف می گویدکه سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم؛
رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد
#کشکول
#شیخ_بهائی