برگرد ای بهار
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
به وقت رویش سبز جوانه با من باش
دلم گرفته در این بیکرانه با من باش
چه آسمان غریبی است بی حضور تو دل
به گرمی سخنی عاشقانه با من باش
سکوت،درد بزرگی است هیچ میدانی ؟
بخوان برای دلم یک ترانه با من باش
اسیر این قفس سرد و غم گرفته منم
در قفس بگشا ، بی بهانه با من باش
قسم نمیدهمت که به عمر صد غزلم
به عمر یک غزل حافظانه با من باش
#محمدرضا__شفیعیکدکنی
دلم گرفته در این بیکرانه با من باش
چه آسمان غریبی است بی حضور تو دل
به گرمی سخنی عاشقانه با من باش
سکوت،درد بزرگی است هیچ میدانی ؟
بخوان برای دلم یک ترانه با من باش
اسیر این قفس سرد و غم گرفته منم
در قفس بگشا ، بی بهانه با من باش
قسم نمیدهمت که به عمر صد غزلم
به عمر یک غزل حافظانه با من باش
#محمدرضا__شفیعیکدکنی
ای دل! دیدی چو دیدهٔ بخت بخفت
آن صبحِ امیدها ز ما روی نهفت
یک پیرْکلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آن صبحِ امیدها ز ما روی نهفت
یک پیرْکلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
ای دل! دیدی چو دیدهٔ بخت بخفت
آن صبحِ امیدها ز ما روی نهفت
یک پیرْکلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آن صبحِ امیدها ز ما روی نهفت
یک پیرْکلاغ صد زمستان آورد
وز صد گُلِ سرخِ ما بهاری نشکفت
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آینه جان! آینه! پناه به روحت!
در تو گریزم که کس نجویدم اسرار.
لانهٔ زنبور لحظههاست مرا عمر
میگَزد و میگریزد،
آه!
چه دشوار!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
در تو گریزم که کس نجویدم اسرار.
لانهٔ زنبور لحظههاست مرا عمر
میگَزد و میگریزد،
آه!
چه دشوار!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
و گفت: خون همه جانوران سرخ بُوَد و خون عاشقان کبود.
(#ابوالحسن_خرقانی. نوشته بر دریا. «از گفتار ابوالحسن خرقانی». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعیکدکنی. تهران: سخن. ١٣٩١. چاپ ۶. صفحهی ٢٨۵.)
ـــــــــــــــ
خاکی از مردم بمانَد در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری
#سعدی
(#ابوالحسن_خرقانی. نوشته بر دریا. «از گفتار ابوالحسن خرقانی». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعیکدکنی. تهران: سخن. ١٣٩١. چاپ ۶. صفحهی ٢٨۵.)
ـــــــــــــــ
خاکی از مردم بمانَد در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری
#سعدی
زیباترینِ رنگها سبز است
وقتی که من سوی تو میآیم
از ارتفاعِ لحظههای شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
_ در پیچ و خمهای خیابانهای
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد_
زیباترینِ رنگها سبز است
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
وقتی که من سوی تو میآیم
از ارتفاعِ لحظههای شوق
یا ژرفنای تلخ و تارِ صبر
_ در پیچ و خمهای خیابانهای
غرقِ ازدحامِ آهن و پولاد_
زیباترینِ رنگها سبز است
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
اندکی شکیب و هوش بایدت
تا ببینی این زلالِ زندگی
چون به گوش لحظهها چشانده میشود،
وین سرودِ ترسِ محتسب چشیدهی خموش
بر بلندتر چکادِ چامه ها ، نشانده میشود
سطرْسطرِ این ترانهی سکوت
از میانِ موْیرَگ صدای کوچهها
- رو به سوی وسعتی که زندگی
کشانده میشود
آن سپیدهی خجسته چون براید از افق
در میان شعرهای تو
سطرهای نانوشته خوانده میشود.
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
#طفلی_به_نام_شادی
تا ببینی این زلالِ زندگی
چون به گوش لحظهها چشانده میشود،
وین سرودِ ترسِ محتسب چشیدهی خموش
بر بلندتر چکادِ چامه ها ، نشانده میشود
سطرْسطرِ این ترانهی سکوت
از میانِ موْیرَگ صدای کوچهها
- رو به سوی وسعتی که زندگی
کشانده میشود
آن سپیدهی خجسته چون براید از افق
در میان شعرهای تو
سطرهای نانوشته خوانده میشود.
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
#طفلی_به_نام_شادی
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
▫️
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
...
تو درختِ روشنایی، گُلِ مِهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوقها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ ترانههای قُدسی
بگشا به روی من پنجرهای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستارهها را.
چو نگاهِ روشنت هست چه غم که برگها را
به سحرگهان نشویند به روشنانِ باران.
به ستاره برگِ ناهید
نوشتم این غزل را
که بر این رواقِ خاموش
به یادگار مانَد
ز زبانِ سرخِ آلاله شنیدم این ترانه:
که اگر جهان بر آب است
محبتِ تو باقیست
همیشه، جاودانه
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
...
برگرد ای بهار
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
کمترین تصویر از یک زندگانی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
کمترین تصویر از یک زندگانی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن #شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
آب، نان، آواز!
ور فزونتر خواهی از آن
گاه گه پرواز
ور فزونتر خواهی از آن #شادی آغاز
ور فزونتر، باز هم خواهی...
بگویم، باز؟
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کس در فکر آوازي نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
ای خزانهای خزنده در عروقِ سبز باغ
کاینچنین سرسبزیِ ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم و از بهارِ دیگریم
میشویم آغاز از آنجایی
که پایانِ شماست!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
ای خزانهای خزنده در عروقِ سبز باغ
کاینچنین سرسبزیِ ما پایکوبان شماست
از تبارِ دیگریم و از بهارِ دیگریم
میشویم آغاز از آنجایی
که پایانِ شماست!
#محمدرضا_شفیعیکدکنی