معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Forwarded from Deleted Account
ذوقی چنان ندارد
بی #دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

تو فارغی و عشقت #بازیچه می‌نماید
تا خرمنت نسوزد #تشویش ما ندانی

اول اردیبهشت ماه، بهانه‌ای‌ست برای گرامی‌داشت مقام استاد سخن « #سعدی شیرازی »
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

#سعدی_شیرازی
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم

گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم

ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود
از بند تو برخاستم و خوش بنشستم

از روی نگارین تو بیزارم اگر من
تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم

زین پیش برآمیختمی با همه مردم
تا یار بدیدم در اغیار ببستم

ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از می
من خود ز نظر در قد و بالای تو مستم

شب‌ها گذرد بر من از اندیشه رویت
تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم

حیف است سخن گفتن با هر کس از آن لب
دشنام به من ده که درودت بفرستم

دیریست که سعدی به دل از عشق تو می‌گفت
این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم

بند همه غم‌های جهان بر دل من بود
در بند تو افتادم و از جمله برستم

#سعدی_شیرازی
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

((از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم))

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

#سعدی_شیرازی
از جان برون نیامده،جانانت آرزوست
زنّار نابریده و ایمانت آرزوست

چون کودکان که دامن خود اسب می‌کنند
دامن سوار گشته و میدانت آرزوست

#سعدی_شیرازی
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد


مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد


رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد


وامق چو کارش از غم عذرا بجان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد


زین‌گونه صدهزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد


بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد


روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد


عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد


بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق
مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد


سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی
چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد

#سعدی_شیرازی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بی‌دلان را عیب کردم ،لاجرم بی‌دل شدم

آن گنه را این عقوبت
همچنان بسیار نیست


#سعدی_شیرازی
همراه من مباش که غیرت برند خلق

در دست مفلسی چو ببینند گوهری

#سعدی_شیرازی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی


شیخ اجل
#سعدی شیرازی