عشق ورزیدن پیکاری است در فراسوی انزوا با هر چیزی در دنیا که وجود را به تکاپو درمیآورد.
این جهان در نظر من سرچشمه خوشحالی و شادمانی است، شادمانی که بودنِ با دیگری به ارمغان میآورد. در چنین جهانی «دوستت دارم» یعنی: در این دنیا چشمهای دارم که تو هستی. در آبِ این چشمه تمامِ شادمانی خود را میبینم و مقدم بر خود شادمانی تو را.
در ستایش عشق
#آلن_بدیو
این جهان در نظر من سرچشمه خوشحالی و شادمانی است، شادمانی که بودنِ با دیگری به ارمغان میآورد. در چنین جهانی «دوستت دارم» یعنی: در این دنیا چشمهای دارم که تو هستی. در آبِ این چشمه تمامِ شادمانی خود را میبینم و مقدم بر خود شادمانی تو را.
در ستایش عشق
#آلن_بدیو
گذشته به درد ما نمی خوره.
آینده پر از دلواپسیه.
فقط حال واقعیه، همون این جا و اکنون
دم را دریاب.
مرد معلق
#سال_بلو
آینده پر از دلواپسیه.
فقط حال واقعیه، همون این جا و اکنون
دم را دریاب.
مرد معلق
#سال_بلو
سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران، دوستت دارم
به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من
هزاران بوسه بنویسد، هزاران «دوستت دارم
تو را چون اولین باری که گفتم «آب»، می خواهم
شبیه اولین روز دبستان دوستت دارم
شبیه کودکی که روی دستش می زند آرام
نخستین قطره های نرم باران دوستت دارم
چه باشی، چه نباشی دوست، عاشق، همسفر، همراه
چه فرقی دارد اصلاً با چه عنوان دوستت دارم؟
تنفس می کنم زیبایی ات را، خواب می بینم
شبیه نبض گل در ذهن گلدان دوستت دارم
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم
به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم
مرا در هُرم تابستان اندامت برویان تا
خودم چتر تو باشم در زمستان، دوستت دارم
#محمدسعید_میرزایی
خودت این ابر عاشق را بباران، دوستت دارم
به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من
هزاران بوسه بنویسد، هزاران «دوستت دارم
تو را چون اولین باری که گفتم «آب»، می خواهم
شبیه اولین روز دبستان دوستت دارم
شبیه کودکی که روی دستش می زند آرام
نخستین قطره های نرم باران دوستت دارم
چه باشی، چه نباشی دوست، عاشق، همسفر، همراه
چه فرقی دارد اصلاً با چه عنوان دوستت دارم؟
تنفس می کنم زیبایی ات را، خواب می بینم
شبیه نبض گل در ذهن گلدان دوستت دارم
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم
به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم
مرا در هُرم تابستان اندامت برویان تا
خودم چتر تو باشم در زمستان، دوستت دارم
#محمدسعید_میرزایی
بامن صنما دل یک دله کن
محمود محمودی خوانساری
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دست طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
#مولانا
#محمود_محمودیخوانساری
#اسداله_ملک #بیات_ترک
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دست طوی پا آبله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن
فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن
#مولانا
#محمود_محمودیخوانساری
#اسداله_ملک #بیات_ترک
روزها با فکر او دیوانهام، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
باد میگوید که او آشفته گیسو دیدنیست
شانه میگوید که با موی مرتب بیشتر
تا مرا بوسید گفتم: آه ترکم کن، برو
عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر
حرفهایش از نوازشهای او شیرینتر است
از هر انگشتش هنر میریزد از لب، بیشتر
یک اتاق و لقمهای نان و کمی آغوش او
من چه میخواهم مگر از این مکعب بیشتر؟
#سید_سعید_صاحب_علم
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
باد میگوید که او آشفته گیسو دیدنیست
شانه میگوید که با موی مرتب بیشتر
تا مرا بوسید گفتم: آه ترکم کن، برو
عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر
حرفهایش از نوازشهای او شیرینتر است
از هر انگشتش هنر میریزد از لب، بیشتر
یک اتاق و لقمهای نان و کمی آغوش او
من چه میخواهم مگر از این مکعب بیشتر؟
#سید_سعید_صاحب_علم
بیش از این نتوان حریف داغ حرمان زیستن
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
بیدل_دهلوی
اکنون وقتِ رفتن شد
از جهتِ آن این وجود را
هر لحظه فراق
هر لحظه بیا
هر لحظه برو.
مقالات حضرت _شمس
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا
بیدل_دهلوی
اکنون وقتِ رفتن شد
از جهتِ آن این وجود را
هر لحظه فراق
هر لحظه بیا
هر لحظه برو.
مقالات حضرت _شمس
دیدی لحظاتِ چشم انتظاری را ...
چه کشدار و عجیب می گذرند...
فکر کن نگاه را دوخته ای به حجم خالی چارچوب ...
دیدی لحظات زندگی را می نشانی درون چارچوب
و چه بی دلیل به انتظاری کشدار آنها را نگاه می کنی!
#سيد_على_صالحى
چه کشدار و عجیب می گذرند...
فکر کن نگاه را دوخته ای به حجم خالی چارچوب ...
دیدی لحظات زندگی را می نشانی درون چارچوب
و چه بی دلیل به انتظاری کشدار آنها را نگاه می کنی!
#سيد_على_صالحى
منگر چنين به چشمم، ای چشم آهوانه
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخيزد از ميانه
ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بی قراری، ايــــن بهترين بهانه..
حسینمنزوی
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخيزد از ميانه
ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بی قراری، ايــــن بهترين بهانه..
حسینمنزوی
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭُ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺏ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺩﭼﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ
ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺩﮐﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﻤﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ
ﻻﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺁﻩ! ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ
ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ! ...
#ﺷﯿﺮﯾﻦ_ﺧﺴﺮﻭﯼ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭُ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺏ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺩﭼﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ
ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺩﮐﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﻤﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ
ﻻﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﺁﻩ! ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ
ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ! ...
#ﺷﯿﺮﯾﻦ_ﺧﺴﺮﻭﯼ
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
تن به قضا سپرده ام، پایِ رضا فشرده ام
ور بروم کجا روم چاره جز این ندانمش
قوّت شرحِ عشقِ تو نیست زبانِ خامه را
گردِ درِ امیدِ تو چند به سر دوانمش؟
نیست زمامِ کامِ دل در کفِ اختیارِ من
گر به اجل فرا رسم زین همه وارهانمش
ایمنی از خروشِ من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغانِ من، گر به فلک رسانمش
بادِ دریغ و آبِ چشم ار چه موافقِ همند
آتشِ عشقت آن چنان نیست که وانشانمش
هر که بپرسد ای فلان حالِ دلت چگونه شد
خون شد و دم بدم چو آب از مژه می چکانمش
عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزویِ من
بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش
پنجهٔ قصد دشمنان می نرسد به خونِ من
وین که به لطف می کشد منع نمی توانمش
لذّتِ وقت هایِ خوش قدر نداشت پیش از این
زین پس اگر دمی بوَد یابم و قدر دانمش
#سعدی_شیرازی
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
تن به قضا سپرده ام، پایِ رضا فشرده ام
ور بروم کجا روم چاره جز این ندانمش
قوّت شرحِ عشقِ تو نیست زبانِ خامه را
گردِ درِ امیدِ تو چند به سر دوانمش؟
نیست زمامِ کامِ دل در کفِ اختیارِ من
گر به اجل فرا رسم زین همه وارهانمش
ایمنی از خروشِ من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغانِ من، گر به فلک رسانمش
بادِ دریغ و آبِ چشم ار چه موافقِ همند
آتشِ عشقت آن چنان نیست که وانشانمش
هر که بپرسد ای فلان حالِ دلت چگونه شد
خون شد و دم بدم چو آب از مژه می چکانمش
عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزویِ من
بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش
پنجهٔ قصد دشمنان می نرسد به خونِ من
وین که به لطف می کشد منع نمی توانمش
لذّتِ وقت هایِ خوش قدر نداشت پیش از این
زین پس اگر دمی بوَد یابم و قدر دانمش
#سعدی_شیرازی
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد
دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد
دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!
از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!
شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد
مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد!
#محمد_ترکی
یا آن که گدایی محبت شده باشد
دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد
دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!
از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!
شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد
مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد!
#محمد_ترکی
به جهانى كه در آن قافيه لنگ آمده بود
كاش در خلقتِ من نيز درنگ آمده بود
روزگارى كه بنايش همه رنجاندن ماست
با من از روزِ نخستين سَرِ جنگ آمده بود
منم آن شاخه ى پُر بار كه ناگه شب عيد
به سرش بى خبر آوارِ تگرگ آمده بود
آنكه مى گفت : مرا بى تو نه شايد بودن...
آنكه با خونِ جگرهام به چنگ آمده بود
"پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست"*
سرِ تقسيم غنائم چه قشنگ آمده بود !
بعد مرگم بنوازيد دف و رقص كنيد
دلم از روزِ ازل در پىِ مرگ آمده بود
بنويسيد كه از فاصله ها وحشت داشت
مدتى بود كه از عشق به تنگ آمده بود
"همه آرام گرفتند و شب از نيمه گذشت"**
غيرِ آن ماه كه بر صيدِ پلنگ آمده بود
#مرتضی_درویشی
پ. ن : *مصراع اول تضمين حضرت حافظ، **مصراع دوم از حضرت سعدى عليه الرحمه
كاش در خلقتِ من نيز درنگ آمده بود
روزگارى كه بنايش همه رنجاندن ماست
با من از روزِ نخستين سَرِ جنگ آمده بود
منم آن شاخه ى پُر بار كه ناگه شب عيد
به سرش بى خبر آوارِ تگرگ آمده بود
آنكه مى گفت : مرا بى تو نه شايد بودن...
آنكه با خونِ جگرهام به چنگ آمده بود
"پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست"*
سرِ تقسيم غنائم چه قشنگ آمده بود !
بعد مرگم بنوازيد دف و رقص كنيد
دلم از روزِ ازل در پىِ مرگ آمده بود
بنويسيد كه از فاصله ها وحشت داشت
مدتى بود كه از عشق به تنگ آمده بود
"همه آرام گرفتند و شب از نيمه گذشت"**
غيرِ آن ماه كه بر صيدِ پلنگ آمده بود
#مرتضی_درویشی
پ. ن : *مصراع اول تضمين حضرت حافظ، **مصراع دوم از حضرت سعدى عليه الرحمه
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!
یاد تو مصلحت خویش ببُرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کَس و در نگشادم...
#سعدی
یاد تو مصلحت خویش ببُرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کَس و در نگشادم...
#سعدی
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من و از دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود
#حافظ
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من و از دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود
#حافظ
حتی نمی خواهم نشانم را بگیرید
جای نشان ای کاش جانم را بگیرید
حرفی درون سینه ام هست و چه بهتر
با مشته گل راه دهانم را بگیرید
من شاعرم اما ندارد هیچ سودی
من سوختم! لطفا زبانم را بگیرید
دل را امانت دادم و حالا که دیگر
بر باد رفته آشیانم را بگیرید
می خواهم از امروز بد باشم٬ بیایید
آن قلب خوب و مهربانم را بگیرید
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
جای نشان ای کاش جانم را بگیرید
حرفی درون سینه ام هست و چه بهتر
با مشته گل راه دهانم را بگیرید
من شاعرم اما ندارد هیچ سودی
من سوختم! لطفا زبانم را بگیرید
دل را امانت دادم و حالا که دیگر
بر باد رفته آشیانم را بگیرید
می خواهم از امروز بد باشم٬ بیایید
آن قلب خوب و مهربانم را بگیرید
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
پند گفتن با جهول خوابناک
تخم افکندن بود در شوره خاک
پند دادن بر نادان خواب آلود، تخم در زمين شوره افشاندن است.
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پند گو
پارگى حماقت و نادانى رفو بر نمى دارد، اى نصيحت گو! در آن زمين دانه حكمت ميفشان.
دفتر چهارم
مثنوی معنوی مولوی
《برگرفته از نی نامه》
.
تخم افکندن بود در شوره خاک
پند دادن بر نادان خواب آلود، تخم در زمين شوره افشاندن است.
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پند گو
پارگى حماقت و نادانى رفو بر نمى دارد، اى نصيحت گو! در آن زمين دانه حكمت ميفشان.
دفتر چهارم
مثنوی معنوی مولوی
《برگرفته از نی نامه》
.
برای با تو نشستن بهانه می خواهم
یکی دوتا غزل عاشقانه می خواهم
نه بحرهای طویل و نه وزن های غریب
که ساده مثل خودم یک ترانه می خواهم
تمام برگ و برم ریخت؛ من زمستانم!
بهار باش برایم! جوانه می خواهم
به آن نشان که هزار آیه خوانده ای از عشق
هزار آیه رها کن، نشانه می خواهم
شبیه موی خودم درهمم، پریشانم
برای تکیه به تو از تو شانه می خواهم
رها نکن به قفس اینچنین مرا، تنها
کبوتر توام و آب و دانه می خواهم
هجوم سرد نگاهی به آشیانم زد
دوباره گرمی یک آشیانه می خواهم
"دراین زمانه رفیقی که خالی از خلل است"
شبیه خواجه، ولی زیرکانه می خواهم
زبان به کام گرفتن از عشق، آسان نیست
من آتشی که بگیرد زبانه می خواهم
تو از کرانه عشقم کناره می گیری
و من دوباره تو را بی کرانه می خواهم
#مریم_مقدم
یکی دوتا غزل عاشقانه می خواهم
نه بحرهای طویل و نه وزن های غریب
که ساده مثل خودم یک ترانه می خواهم
تمام برگ و برم ریخت؛ من زمستانم!
بهار باش برایم! جوانه می خواهم
به آن نشان که هزار آیه خوانده ای از عشق
هزار آیه رها کن، نشانه می خواهم
شبیه موی خودم درهمم، پریشانم
برای تکیه به تو از تو شانه می خواهم
رها نکن به قفس اینچنین مرا، تنها
کبوتر توام و آب و دانه می خواهم
هجوم سرد نگاهی به آشیانم زد
دوباره گرمی یک آشیانه می خواهم
"دراین زمانه رفیقی که خالی از خلل است"
شبیه خواجه، ولی زیرکانه می خواهم
زبان به کام گرفتن از عشق، آسان نیست
من آتشی که بگیرد زبانه می خواهم
تو از کرانه عشقم کناره می گیری
و من دوباره تو را بی کرانه می خواهم
#مریم_مقدم