Audio
Dr. Abdolkarim Soroush
#مولانا
دکتر #عبدالکریم_سروش
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشتر كین دار من
بار دگر شیر عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه كه سودی نكرد دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
كار مرا یار برد تا چه شود كار من
سلسله عاشقان با تو بگویم كه چیست
آنك مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز كه شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون دل عاشق بسوخت
نك رخ آن گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیر خرابات هین از جهت شكر این
رو گرو میبنه خرقه و دستار من
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیك ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
شكر كه آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من
دکتر #عبدالکریم_سروش
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشتر كین دار من
بار دگر شیر عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من
باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه كه سودی نكرد دانش بسیار من
بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
كار مرا یار برد تا چه شود كار من
سلسله عاشقان با تو بگویم كه چیست
آنك مسلسل شود طره دلدار من
خیز دگربار خیز خیز كه شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من
گر ز خزان گلستان چون دل عاشق بسوخت
نك رخ آن گلستان گلشن و گلزار من
باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
پیر خرابات هین از جهت شكر این
رو گرو میبنه خرقه و دستار من
خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتی است
جان و جهان جرعهای است از شه خمار من
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیك ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
شكر كه آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من
عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من
Forwarded from Ahmad Malek Nejad
دکتر سروش در این کتاب، درمورد دیدار مولوی با شمس، به تفصیل سخن بردهاست، به صورت اجمالی از دیدگاه او شمس مولانا را از قیدها بری و از بندها رها میکند و او را آزاد میکند، در صفحه ۱۱۱ کتاب، نویسنده چنین مینگارد:
شمس با جلالالدین جز این نکرد. جامههای ژنده او را از تن بیرون آورد، (ژندههایی که جلالالدین، مستوری و آبرو و حشمت خود را بدانها وابسته میدید) و او را عریان رها کرد. آنگاه آن تن عریان، بی وام کردن از کسی، خود به بافتن جامه دست برد، و قبایی از اطلس بر خود پوشاند و بر ژندههای پیشین نفرین و نفرت فرستاد:
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
زهره بدم، ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بدم زکنون یوسف زاینده شدم
آن جامههای ژنده چه بود؟ نام، شهرت، مریدان، سمت شیخالاسلامی، ادعای عالم بودن، بال وپر و ساز و برگ و حشمت و ثروت، مقام افتاء، مدرس بودن،... هر یک از این زنجیرها کافی بود تا شیری یا شاهینی را برای همه عمردر بند نگاه دارد. شمس به جلالالدین درس دیوانگی داد تا زنجیرها را پاره کند، ژندهها را بدرد و به دور اندازد، تا ماه شخصیت او از پس آن ابرهای تیره، برآید و خورشیدوار، شب عالم را روز کند...
دکتر #عبدالکریم_سروش
"قمار عاشقانه"
شمس با جلالالدین جز این نکرد. جامههای ژنده او را از تن بیرون آورد، (ژندههایی که جلالالدین، مستوری و آبرو و حشمت خود را بدانها وابسته میدید) و او را عریان رها کرد. آنگاه آن تن عریان، بی وام کردن از کسی، خود به بافتن جامه دست برد، و قبایی از اطلس بر خود پوشاند و بر ژندههای پیشین نفرین و نفرت فرستاد:
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
زهره بدم، ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بدم زکنون یوسف زاینده شدم
آن جامههای ژنده چه بود؟ نام، شهرت، مریدان، سمت شیخالاسلامی، ادعای عالم بودن، بال وپر و ساز و برگ و حشمت و ثروت، مقام افتاء، مدرس بودن،... هر یک از این زنجیرها کافی بود تا شیری یا شاهینی را برای همه عمردر بند نگاه دارد. شمس به جلالالدین درس دیوانگی داد تا زنجیرها را پاره کند، ژندهها را بدرد و به دور اندازد، تا ماه شخصیت او از پس آن ابرهای تیره، برآید و خورشیدوار، شب عالم را روز کند...
دکتر #عبدالکریم_سروش
"قمار عاشقانه"
مولوی در فیه ما فیه میگوید:
عبادتی پیدا کنید که از آن لذّت ببرید، عبادتی که شما را به وجد آورد، عبادتی که به شما جنبش بدهد. حافظ از میان طاعات مختلف با سحرخیزی خوش بود ولی از روزه گرفتن زیاد لذت نمیبرد. مولوی با موسیقی و سماع خوش بود و آن را نوعی عبادت میدانست. گاهی به فرزندش میگفت: صدای موسیقی برای من مثل صدای باز شدن درهای بهشت است. در حالی که برای پارهای از فقها مثل صدای بسته شدن درهای بهشت است.
#عبدالکریم_سروش
#دین_شناسی_مولانا
عبادتی پیدا کنید که از آن لذّت ببرید، عبادتی که شما را به وجد آورد، عبادتی که به شما جنبش بدهد. حافظ از میان طاعات مختلف با سحرخیزی خوش بود ولی از روزه گرفتن زیاد لذت نمیبرد. مولوی با موسیقی و سماع خوش بود و آن را نوعی عبادت میدانست. گاهی به فرزندش میگفت: صدای موسیقی برای من مثل صدای باز شدن درهای بهشت است. در حالی که برای پارهای از فقها مثل صدای بسته شدن درهای بهشت است.
#عبدالکریم_سروش
#دین_شناسی_مولانا
در عرفان عاشقانهٔ مولانا برخلاف عرفانِ خائفانهٔ غزالی، «غم» جایی ندارد. غزالی در آثار خود، چهرهٔ فردی سراپا خائف در برابر خداوند را به جلوه میگذارد. مقامِ خوف البته مقام فوقالعاده بلندی است؛ ولی مولوی مقامِ بالاتری را نیز کشف کرد و آن مقامِ عاشقی بود. در عاشقی اگر غمی هم باشد، از جنسِ غمهای معمول و متعارف نیست. از این روی مولوی یک غزالیِ عاشق بود و غزالی یک مولویِ بیعشق .
#عبدالکریم_سروش (۱۳۸۸). قمار عاشقانه. چاپ چهاردهم. تهران: مؤسسهٔ فرهنگی صراط. صفحات ۲۲-۲۳.
#عبدالکریم_سروش (۱۳۸۸). قمار عاشقانه. چاپ چهاردهم. تهران: مؤسسهٔ فرهنگی صراط. صفحات ۲۲-۲۳.
.
از من پرسیده اند که مولوی شیعه بود یا سنی؟
پاسخ من به ایشان همیشه این بوده است که بزرگانی مانند مولوی فراتر از تشیع و تسنن یااعتزال و اشعریت قرار دارند.
مولوی برای خودش یک مکتب است، یک مذهب است.
حافظ هم برای خودش یک مکتب و یک مذهب است.
اینها نهنگانی هستند که در برکه خُرد مذاهب نمی گنجند.
آن بزرگان محقق اند نه مقلد.
#عبدالکریم_سروش
از من پرسیده اند که مولوی شیعه بود یا سنی؟
پاسخ من به ایشان همیشه این بوده است که بزرگانی مانند مولوی فراتر از تشیع و تسنن یااعتزال و اشعریت قرار دارند.
مولوی برای خودش یک مکتب است، یک مذهب است.
حافظ هم برای خودش یک مکتب و یک مذهب است.
اینها نهنگانی هستند که در برکه خُرد مذاهب نمی گنجند.
آن بزرگان محقق اند نه مقلد.
#عبدالکریم_سروش
#عشق باید خوشخویی بیاورد، نه تنگخویی.
باید گشادهدستی بیاورد، نه امساک.
باید شخص را آرامتر کند، نه مضطربتر.
آن چیزی که بزرگان عشق میخواندند، خواه عشق الهی، خواه عشق زمینی، چنین خصایصی داشت.
در عشق آسمانی هم اگر کسی مدعی عاشق بودن باشد و از عشق به خدا سخن بگوید، امّا خوشخو، آرام، و ایثارگر نباشد، مدعایی گزاف داشته است.
آن حملههایی که حافظ به زاهدان زمان خود میکرد به همین دلیل بود، او خطاب به زاهدان میگفت:
«عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
غلام همت دردیکشان خوشخویم»
میگفت شما آدمهای عبوس آخر به چه مناسبت خودتان را خداپرست و خداشناس معرفی میکنید؟
اگر عشق به خدا درآید، تنگخلقی، کجحوصلگی، بدرفتاری و... رخت بر خواهد بست.
#عبدالکریم_سروش
#در_ستایش_عشق_زمینی
باید گشادهدستی بیاورد، نه امساک.
باید شخص را آرامتر کند، نه مضطربتر.
آن چیزی که بزرگان عشق میخواندند، خواه عشق الهی، خواه عشق زمینی، چنین خصایصی داشت.
در عشق آسمانی هم اگر کسی مدعی عاشق بودن باشد و از عشق به خدا سخن بگوید، امّا خوشخو، آرام، و ایثارگر نباشد، مدعایی گزاف داشته است.
آن حملههایی که حافظ به زاهدان زمان خود میکرد به همین دلیل بود، او خطاب به زاهدان میگفت:
«عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
غلام همت دردیکشان خوشخویم»
میگفت شما آدمهای عبوس آخر به چه مناسبت خودتان را خداپرست و خداشناس معرفی میکنید؟
اگر عشق به خدا درآید، تنگخلقی، کجحوصلگی، بدرفتاری و... رخت بر خواهد بست.
#عبدالکریم_سروش
#در_ستایش_عشق_زمینی
حیات عاشقان در مردگی است و انسان وقتی دل خود را پیدا میکند یا از دل خود باخبر میشود که کسی دل او را برده باشد. گاهی انسان چیزهایی دارد که خودش هم از وجودشان غافل است. فقط وقتی متوجه آنها میشود که ربایندهای آن چیز را از او برباید. غارتگری معشوقان در اینجا عین بخششگری و سخاوتمندی و منت نهی است. باری، اصل آن است که دل را ربوده باشند. اما برای این کار هم باید اهل طلب بود. در وادی سلوک اولین قدم «طلب» است.
#عبدالکریم_سروش
#عبدالکریم_سروش
غزل شمارهٔ ۴۴۸ (مولانا)
دکتر عبدالکریم سروش
امروز روز نوبت دیدار دلبرست
امروز روز طالع خورشید اکبرست
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک
امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
کانها به او نماند او چیز دیگرست
هر کس که دید چهره او نشد خراب
او آدمی نباشد او سنگ مرمرست
هر مؤمنی که ز آتش او باخبر بود
در چشم صادقان ره عشق کافرست
ای آنک بادههای لبش را تو منکری
در چشم من نگر که پر از می چو ساغرست
زد حلقه روح قدس مه من بگفت کیست
آواز داد او که کمین بنده بر درست
گفتا که با تو کیست بگفت او که عشق تو
گفتا کجا است عشق بگفت اندر این برست
ای سیمبر به من نظری کن زکات حسن
کاین چشم من پر از در و رخسار از زرست
گفت از شکاف در تو به من درنگر از آنک
دستیم بر در تو و دستیم بر سرست
گفتا که ذره ذره جهان عاشق منند
رو رو که این متاع بر ما محقرست
پیش آ تو شمس مفخر تبریز شاه عشق
کاین قصه پرآتش از حرف برترست
#مولاناخوانی
دکتر #عبدالکریم_سروش
امروز روز طالع خورشید اکبرست
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک
امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
کانها به او نماند او چیز دیگرست
هر کس که دید چهره او نشد خراب
او آدمی نباشد او سنگ مرمرست
هر مؤمنی که ز آتش او باخبر بود
در چشم صادقان ره عشق کافرست
ای آنک بادههای لبش را تو منکری
در چشم من نگر که پر از می چو ساغرست
زد حلقه روح قدس مه من بگفت کیست
آواز داد او که کمین بنده بر درست
گفتا که با تو کیست بگفت او که عشق تو
گفتا کجا است عشق بگفت اندر این برست
ای سیمبر به من نظری کن زکات حسن
کاین چشم من پر از در و رخسار از زرست
گفت از شکاف در تو به من درنگر از آنک
دستیم بر در تو و دستیم بر سرست
گفتا که ذره ذره جهان عاشق منند
رو رو که این متاع بر ما محقرست
پیش آ تو شمس مفخر تبریز شاه عشق
کاین قصه پرآتش از حرف برترست
#مولاناخوانی
دکتر #عبدالکریم_سروش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«زندگی هیچ یک از ما از خوشی و ناخوشی تهی نیست اما تا اینکه این خوشی و نا خوشی را چگونه تفسیر کنیم
یک لحظه داغم میکنی
رنجم میدهی
یک دم به باغم میکشی و خوشی برای من میفرستی. برای چی؟
برای اینکه چشمانم باز شود
به چه منظور؟
تا
وا شود
چشمان من
این تلاطمها و تحولها چشم آدم را بیدار میکند و از خواب زدگی بیرون میآورد
یکی از مسائل کلیدی در #مثنوی مسئله رنج آدمیان است
چرا آدمی رنج میبیند ؟
چرا ناگواری در عالم وجود دارد ؟
یکی از نکتههای او همین است
پوست از دارو بلاکش میشود
چون ادیم طایفی خوش میشود
زین سبب بر انبیاء رنج و شکست
از همه خلق جهان افزون تر است
که آدمی #مقاوم میشود، سختپوست میشود.
یکی هم اینکه #بیدار میشود
[بیداری] همان نکتهای است که اینجا میگوید:
یک دم به باغم میکشی
یک دم به داغم میکشی
و نتیجه ؟
پیش چراغم میکشی
تا
واشود
چشمان من»
برای اینکه ما بیدار شویم؛ بیدااااااار
#عبدالکریم_سروش
یک لحظه داغم میکنی
رنجم میدهی
یک دم به باغم میکشی و خوشی برای من میفرستی. برای چی؟
برای اینکه چشمانم باز شود
به چه منظور؟
تا
وا شود
چشمان من
این تلاطمها و تحولها چشم آدم را بیدار میکند و از خواب زدگی بیرون میآورد
یکی از مسائل کلیدی در #مثنوی مسئله رنج آدمیان است
چرا آدمی رنج میبیند ؟
چرا ناگواری در عالم وجود دارد ؟
یکی از نکتههای او همین است
پوست از دارو بلاکش میشود
چون ادیم طایفی خوش میشود
زین سبب بر انبیاء رنج و شکست
از همه خلق جهان افزون تر است
که آدمی #مقاوم میشود، سختپوست میشود.
یکی هم اینکه #بیدار میشود
[بیداری] همان نکتهای است که اینجا میگوید:
یک دم به باغم میکشی
یک دم به داغم میکشی
و نتیجه ؟
پیش چراغم میکشی
تا
واشود
چشمان من»
برای اینکه ما بیدار شویم؛ بیدااااااار
#عبدالکریم_سروش
همصحبت خوب پيدا كنيد
دكتر سروش
همنشین تو را در عالَم خویش کِشد.
#شمس_تبریزی
توصیههای دکتر #عبدالکریم_سروش را بشنویم در مورد اهمیت دوست و همنشین.
#شمس_تبریزی
توصیههای دکتر #عبدالکریم_سروش را بشنویم در مورد اهمیت دوست و همنشین.
#حافظ وقتی با زاهدان در می پیچید می گفت:
زاهدان یعنی کسانی که در دنیا زهد می ورزند از چند صفت بر خوردار نیستند.
اولین آنها صفت خوشخویی است . زاهدان آدمهای عبوسی هستند . حالا شما به جای زاهد بگذارید آدمهایی که خیلی متشرع و مقدس اند.
فقط اهل خوف از خداوند ند . حرف حافظ این بود و می گفت اینها آدمهای خوش برخوردی نیستند.
آدمهای خوش خویی نیستند .
بارها حافظ به این نکته اشاره کرده است.
پشمینه پوش تند خو کز عشق نشنیده است بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند .
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
یا
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
غلام حلقه ی دردی کشان خوش خویم
تعبیر "خوشخویی " که در دیوان حافظ آمده است از پی آمدهای ساده ی عاشقی است . آدمی که از محبت بهره ای نبرده و از عشق بهره ای نبرده آدم منقبضی است .
اهل قبض است . شکوفایی در روح او حاصل نشده است . مثل یک غنچه ی نارسیده است . وقتی که بوی محبت به او می رسد تازه شکفتگی حاصل می کند .یعنی انسان تر می شود .پرو بال باز می کند .
و جهان را بهتر می شناسد . خوش خویی اولین تاثیری است که از عاشقانه دارید .
#مولانا که «پیغمبر عشق» است به نظر من و خودش هم به این امر تصریح کرده که:
این نیمه شبان کیست چو مهتاب رسیده
پیغمبر عشق است وزمحراب رسیده
این کیست چنین ولوله در شهر فکنده
در خرمن درویش چو سیلاب رسیده
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
تعبیر #مولانا:
از عشق این است که " یک دسته کلید " است . درهای بسیاری بسته است که با کلید عقل نمی توان باز کرد . اما با کلید عشق می توان آنها را باز کرد . این تصویر فوق العاده است. که شما از #مولانا می شنوید: فقط خوشخویی نیست .خود مولانا هم اشاره میکند .:
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و با وفایی
دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
این انبساط و شکوفایی را ر او نشان می دهد اما چیزی بیش از این .می گوید آدم عاشق یک چشم تازه ای پیدا می کند یک گوش تازه ای هم پیدا می کند.
این همان نقش آموزگاری عشق است . که تا کنون می گفتم. آزادگی نقش رهایی بخش عشق بود . وقتی در مواجهه با شمس تبریز آخرین سخن مولانا چه بود ؟ گفت :
شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد
هرچه ما عقل خود را به کار اندازیم نمی توانیم تو را بشناسیم . یک چشم دیگری باید باز کنیم .. یک ابزار دیگری را باید به کار بگیریم که بتواند تو را ببیند . می گوید مردم می آیند می گویند که ما شمس تبریز را دیدیم . نه خواجه تو ندیدی ما دیدیم . .مردم مدعی می شوند که ما شمس تبریز را دیدیم ".نه خواجه تو ندیدی ما دیدیم " یعنی اون چشمی که ما داریم و او را دیدیم و شناختیم که تو نداری . تو دیدی .چه دیدی ؟ دو تا چشم و دو ابرو ؟ .
اینکه همه دارند .
ما #شمس_تبریز را دیدیم
نه خواجه تو ندیدی ما دیدیم
شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد
این همان چشمی است که مولانا می گوید می توان باز کرد .
من نمی دانم چگونه می توانم برای شما توضیح دهم . آدم عاشق زیبایی ها را می بیند .آدمی که اهل عشق نیست نمی تواند زیبایی ها را ببیند . در زشت ترین چیزها شما زیبایی ها را می بینید .. اصلا عاشقی" کشف حُسن" است . حسن عاشقی می آفریند وعاشق ، زیبایی و حسن را می بیند . این دو با هم نسبت مستقیم دارند . آدمی که چشم عاشقانه ی او در این جهان گشوده نشده است بی بهره از زیبایی هاست.
#عبدالکریم_سروش
زاهدان یعنی کسانی که در دنیا زهد می ورزند از چند صفت بر خوردار نیستند.
اولین آنها صفت خوشخویی است . زاهدان آدمهای عبوسی هستند . حالا شما به جای زاهد بگذارید آدمهایی که خیلی متشرع و مقدس اند.
فقط اهل خوف از خداوند ند . حرف حافظ این بود و می گفت اینها آدمهای خوش برخوردی نیستند.
آدمهای خوش خویی نیستند .
بارها حافظ به این نکته اشاره کرده است.
پشمینه پوش تند خو کز عشق نشنیده است بو
از مستی اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند .
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
یا
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
غلام حلقه ی دردی کشان خوش خویم
تعبیر "خوشخویی " که در دیوان حافظ آمده است از پی آمدهای ساده ی عاشقی است . آدمی که از محبت بهره ای نبرده و از عشق بهره ای نبرده آدم منقبضی است .
اهل قبض است . شکوفایی در روح او حاصل نشده است . مثل یک غنچه ی نارسیده است . وقتی که بوی محبت به او می رسد تازه شکفتگی حاصل می کند .یعنی انسان تر می شود .پرو بال باز می کند .
و جهان را بهتر می شناسد . خوش خویی اولین تاثیری است که از عاشقانه دارید .
#مولانا که «پیغمبر عشق» است به نظر من و خودش هم به این امر تصریح کرده که:
این نیمه شبان کیست چو مهتاب رسیده
پیغمبر عشق است وزمحراب رسیده
این کیست چنین ولوله در شهر فکنده
در خرمن درویش چو سیلاب رسیده
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابواب رسیده
تعبیر #مولانا:
از عشق این است که " یک دسته کلید " است . درهای بسیاری بسته است که با کلید عقل نمی توان باز کرد . اما با کلید عشق می توان آنها را باز کرد . این تصویر فوق العاده است. که شما از #مولانا می شنوید: فقط خوشخویی نیست .خود مولانا هم اشاره میکند .:
تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و با وفایی
دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
این انبساط و شکوفایی را ر او نشان می دهد اما چیزی بیش از این .می گوید آدم عاشق یک چشم تازه ای پیدا می کند یک گوش تازه ای هم پیدا می کند.
این همان نقش آموزگاری عشق است . که تا کنون می گفتم. آزادگی نقش رهایی بخش عشق بود . وقتی در مواجهه با شمس تبریز آخرین سخن مولانا چه بود ؟ گفت :
شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد
هرچه ما عقل خود را به کار اندازیم نمی توانیم تو را بشناسیم . یک چشم دیگری باید باز کنیم .. یک ابزار دیگری را باید به کار بگیریم که بتواند تو را ببیند . می گوید مردم می آیند می گویند که ما شمس تبریز را دیدیم . نه خواجه تو ندیدی ما دیدیم . .مردم مدعی می شوند که ما شمس تبریز را دیدیم ".نه خواجه تو ندیدی ما دیدیم " یعنی اون چشمی که ما داریم و او را دیدیم و شناختیم که تو نداری . تو دیدی .چه دیدی ؟ دو تا چشم و دو ابرو ؟ .
اینکه همه دارند .
ما #شمس_تبریز را دیدیم
نه خواجه تو ندیدی ما دیدیم
شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد
این همان چشمی است که مولانا می گوید می توان باز کرد .
من نمی دانم چگونه می توانم برای شما توضیح دهم . آدم عاشق زیبایی ها را می بیند .آدمی که اهل عشق نیست نمی تواند زیبایی ها را ببیند . در زشت ترین چیزها شما زیبایی ها را می بینید .. اصلا عاشقی" کشف حُسن" است . حسن عاشقی می آفریند وعاشق ، زیبایی و حسن را می بیند . این دو با هم نسبت مستقیم دارند . آدمی که چشم عاشقانه ی او در این جهان گشوده نشده است بی بهره از زیبایی هاست.
#عبدالکریم_سروش
پسر مولانا روزی، به پدرش گفت چطور است كه برخی بزرگان به ديدار ديگر مشايخ شهر ميروند ولی نزد شما كمتر میآيند؟
گفت تو نيامدن را میبينی ولی راندن را نمیبينی؟ نمیفهمی كه اين نيامدن از راندن ماست؟
پس به دفع خاطر اهل كمال
جان فرعونيان ماند در بحر ضلال
در اين عالم كمندهای زيادی وجود دارد، اعرابی رفت از چاه آب بكشد ولی يوسف بيرون آمد
در جهان كار از كار برمیخيزد
عمدتا هم وقتی صورت ميگيرد كه ملاقاتی صورت بگيرد.
جرقهای زده ميشود ناگهان آتشی افروخته میشود، بصيرتی بهوجود میآيد و آدمی راه خودش را وا میيابد.
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمی به ما كنند
#حافظ در اينجا نكتهای را از #مولانا اقتباس كرده چنانكه مولانا گفته:
كاملی گرخاك گيرد زر شود
ناقصی گر زر برد خاكستر شود
يك انسان ناقص طلا را هم ضايع میكند و دور میريزد
پيامنهايی آن است كه بايد غنای درونی داشته باشیم، که انسان غنی، خاك را هم طلا ميكند
برگرفته از سخنرانی #عبدالکریم_سروش بسال ٢٠٠٧ در کنار مزار #مولانا (قونيه)
گفت تو نيامدن را میبينی ولی راندن را نمیبينی؟ نمیفهمی كه اين نيامدن از راندن ماست؟
پس به دفع خاطر اهل كمال
جان فرعونيان ماند در بحر ضلال
در اين عالم كمندهای زيادی وجود دارد، اعرابی رفت از چاه آب بكشد ولی يوسف بيرون آمد
در جهان كار از كار برمیخيزد
عمدتا هم وقتی صورت ميگيرد كه ملاقاتی صورت بگيرد.
جرقهای زده ميشود ناگهان آتشی افروخته میشود، بصيرتی بهوجود میآيد و آدمی راه خودش را وا میيابد.
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمی به ما كنند
#حافظ در اينجا نكتهای را از #مولانا اقتباس كرده چنانكه مولانا گفته:
كاملی گرخاك گيرد زر شود
ناقصی گر زر برد خاكستر شود
يك انسان ناقص طلا را هم ضايع میكند و دور میريزد
پيامنهايی آن است كه بايد غنای درونی داشته باشیم، که انسان غنی، خاك را هم طلا ميكند
برگرفته از سخنرانی #عبدالکریم_سروش بسال ٢٠٠٧ در کنار مزار #مولانا (قونيه)