شهادت، در یک کلمه، برخلاف فرهنگهای دیگر، که حادثه است و درگیری است و مرگ تحمیل شده بر قهرمان است، و تراژدی است، در فرهنگ ما، یک درجه است، وسیله نیست، خود، هدف است، اصالت است، خود، یک تکامل، یک عُلو است. خود، یک مسئولیتِ بزرگ است. خود، یک راه نیمبر به طرفِ صعود به قلهی معراج بشریت است، و یک فرهنگ است.
حسین، وارث آدم
#دکتر_علی_شریعتی
حسین، وارث آدم
#دکتر_علی_شریعتی
به سه چیز تکیه نکن،
غرور، دروغ و عشق.
آدم با غرور میتازد،
با دروغ میبازد
و با عشق میمیرد.
#دکتر_علی_شریعتی
غرور، دروغ و عشق.
آدم با غرور میتازد،
با دروغ میبازد
و با عشق میمیرد.
#دکتر_علی_شریعتی
روشنفکر کسی نیست که توی جامعه اش منتطر باشد که هرچه برایش ترجمه کردند، منتشر کردند و در ویترین ها گذاشتند، همان ها را بخواند و عقیده اش بشود. اگر این جور باشد، روشنفکر آدم بلاتکلیفی است که هرچه بخواهند بشود، او خودش می شود، چنانکه الآن همینطور است. در صورتی که روشنفکر کسی است که دیواره های محدود و معین شده ی محیط فکریش را می شکند و از همه جا طعمه ی خودش را آزادانه می جوید، با دانستن زبان، با تحقیق و اندیشه.
#دکتر_علی_شریعتی
#دکتر_علی_شریعتی
اگر خفهام کنند، سازش نخواهم کرد و حقیقت را قربانی مصلحت نمیکنم و در این راه از همه کسانی که درد دین دارند و مسئولیت مردم، بخصوص علمای راستین شیعه ، چشم یاری و پیشگامی دارم و اما آن قوم ، اگر موفق شوند که مرا بر دار کشند و یا همچون عین القضاه شمع آجین کنند و یا مانند ژوردانو در آتشم بسوزانند ، حسرت شنیدن یک "" آخ "" را هم بر دل شان خواهم گذاشت.
#دکتر_علی_شریعتی
مذهب علیه مذهب صفحه ۳۶۰
#دکتر_علی_شریعتی
مذهب علیه مذهب صفحه ۳۶۰
با تو همه رنگ های این سرزمین را آشنا می بینم
بی تو من رنگ های این سرزمین را بیگانه می بینم
باتو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کند
بی تو رنگ های این سرزمین مرا می آزارند
باتو آهوان این صحرا دوستان هم بازی من اند
بی تو آهوان این صحرا گرگان هار من اند
باتو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
بی تو کوه ها دیوان سیاه و زشت و خفته اند
باتو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم که در پس این کوه ها همسایه ما است در دست خویش دارد
بی توزمین قبرستان پلید و غبارآلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر کفن سفیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
و سرش در چنگ خلیفه ای است که در پس این کوه ها شب و روز در کمین من است
با تو دریا با من مهربانی می کند
بی تو دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
باتو پرندگان این سرزمین خواهران شیرین زبان من اند
بی تو پرندگان این سرزمین سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
باتو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
بی تو سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
با تو نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
بی تو نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
باتو من بابهار می رویم
بی تو من با بهار می میرم
باتو من در عطریاس ها پخش می شوم
بی تو من در عطر یاس ها می گریم
باتو من در شیره هرنبات می جوشم
بی تو من در شیره هر نبات " هنوز بودن " را و جراحت روزهایی را که هم چنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
باتو من در هر شکوفه می شکفم
بی تو من در هر برگ پاییزی می افتم
#دکتر_علی_شریعتی
#کویریات_شریعتی
کتاب هبوط ص ۳۱و۳۲
بی تو من رنگ های این سرزمین را بیگانه می بینم
باتو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کند
بی تو رنگ های این سرزمین مرا می آزارند
باتو آهوان این صحرا دوستان هم بازی من اند
بی تو آهوان این صحرا گرگان هار من اند
باتو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
بی تو کوه ها دیوان سیاه و زشت و خفته اند
باتو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم که در پس این کوه ها همسایه ما است در دست خویش دارد
بی توزمین قبرستان پلید و غبارآلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر کفن سفیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
و سرش در چنگ خلیفه ای است که در پس این کوه ها شب و روز در کمین من است
با تو دریا با من مهربانی می کند
بی تو دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
باتو پرندگان این سرزمین خواهران شیرین زبان من اند
بی تو پرندگان این سرزمین سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
باتو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
بی تو سپیده هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
با تو نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
بی تو نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
باتو من بابهار می رویم
بی تو من با بهار می میرم
باتو من در عطریاس ها پخش می شوم
بی تو من در عطر یاس ها می گریم
باتو من در شیره هرنبات می جوشم
بی تو من در شیره هر نبات " هنوز بودن " را و جراحت روزهایی را که هم چنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
باتو من در هر شکوفه می شکفم
بی تو من در هر برگ پاییزی می افتم
#دکتر_علی_شریعتی
#کویریات_شریعتی
کتاب هبوط ص ۳۱و۳۲
#جرعه_ای_کتاب
انسان تا وقتی برای ایدهآلهای مادیِ روزمره ارزش قائل است که به آنها نرسیده باشد
وقتی که رسید، به پوچی میرسد.
باید ایدهآلِ انسان بهقدری متعالی باشد
که هرگز به یک جایی متوقف نشود، که اگر شد توقف است و توقف هم به عبث و پوچی میانجامد.
📕 #چهار_زندان_انسان
#دکتر_علی_شریعتی
انسان تا وقتی برای ایدهآلهای مادیِ روزمره ارزش قائل است که به آنها نرسیده باشد
وقتی که رسید، به پوچی میرسد.
باید ایدهآلِ انسان بهقدری متعالی باشد
که هرگز به یک جایی متوقف نشود، که اگر شد توقف است و توقف هم به عبث و پوچی میانجامد.
📕 #چهار_زندان_انسان
#دکتر_علی_شریعتی
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را
#دکتر_علی_شریعتی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خـدایـا
جای سوره ای به نام
عـشق
در قرآنت خالی ست
که اینگونه آغاز می گردد :
و قسم به روزی
که قلبت را می شکنند
وجز خدایت
مرهمی نخواهی داشت...
#دکتر_علی_شریعتی
جای سوره ای به نام
عـشق
در قرآنت خالی ست
که اینگونه آغاز می گردد :
و قسم به روزی
که قلبت را می شکنند
وجز خدایت
مرهمی نخواهی داشت...
#دکتر_علی_شریعتی
نوشتــه ای زیبا از "دکتر شریعتــی"
"ﺧﺪﺍﻱِ" ﻣﻦ ﻧﻪ ﺩﻭﺭِ ﮐﻌﺒـــﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴـــﺎ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺒـــﺪ؛
"ﺧﺪﺍﻱ"ِ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠـــﺎﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴـــﻲ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺑﻐـــﺾ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﻨـــﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ؛
"ﺧﺪﺍﻱ" ﻣﻦ،
ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧــﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ
ﺍﻣــــﺎ؛
ﻣﻲ ﺗـــﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ:
ﺷﮑﺴﺘــﻦِ ﺩﻟــﻲ،
ﺍﺷﮏ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤـــﻲ،
ﻧﺎ ﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥِ ﺣﻘــﻲ،
"ﺧﺪﺍﻱِ" ﻣﻦ ﻣﻲ ﺑﻴﻨــﺪ ﻣﺮﺍ
ﻫﺮﺟـــﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﻲ ﻓﻬﻤـــﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧـــﻲ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳــﻢ
"ﺧﺪﺍﻱ"ِ ﻣﻦ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺩﺭ ﻫﻤـــﻪ ﺍﺣــﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ،
"ﺧﺪﺍﻱ"ِ ﻣﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳـــﺎﻧﺪ
ﺟﺰ ﺑﻲ ﻓﮑﺮ ﺳﺨــﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻭ
ﺭﻧﺠـــﺎﻧﺪﻥِ ﺩﻟﻲ
"ﺧـــﺪﺍﻱِ"،
"ﺧــــﺪﺍﻱِ" ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧـــﻲ ﻫﺎﺳﺖ.
ترجیـــح می دهم با کفــش هایم در خیـــابان راه بروم و به "خدا" فــکر کنم تا این که در مسجـــد بنشینم و به کفش هایم فکـــرکنم.
#دکتر_علی_شریعتی
"ﺧﺪﺍﻱِ" ﻣﻦ ﻧﻪ ﺩﻭﺭِ ﮐﻌﺒـــﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴـــﺎ؛
ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻌﺒـــﺪ؛
"ﺧﺪﺍﻱ"ِ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﻨﺠـــﺎﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴـــﻲ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺑﻐـــﺾ ﻫﺎﻳﻢ؛
ﺧﻨـــﺪﻩ ﻫﺎﻳﻢ؛
"ﺧﺪﺍﻱ" ﻣﻦ،
ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳﺎﻧــﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ
ﺍﻣــــﺎ؛
ﻣﻲ ﺗـــﺮﺳﺎﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ:
ﺷﮑﺴﺘــﻦِ ﺩﻟــﻲ،
ﺍﺷﮏ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤـــﻲ،
ﻧﺎ ﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥِ ﺣﻘــﻲ،
"ﺧﺪﺍﻱِ" ﻣﻦ ﻣﻲ ﺑﻴﻨــﺪ ﻣﺮﺍ
ﻫﺮﺟـــﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﻲ ﻓﻬﻤـــﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧـــﻲ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳــﻢ
"ﺧﺪﺍﻱ"ِ ﻣﻦ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺩﺭ ﻫﻤـــﻪ ﺍﺣــﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ،
"ﺧﺪﺍﻱ"ِ ﻣﻦ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲ ﺗﺮﺳـــﺎﻧﺪ
ﺟﺰ ﺑﻲ ﻓﮑﺮ ﺳﺨــﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻭ
ﺭﻧﺠـــﺎﻧﺪﻥِ ﺩﻟﻲ
"ﺧـــﺪﺍﻱِ"،
"ﺧــــﺪﺍﻱِ" ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧـــﻲ ﻫﺎﺳﺖ.
ترجیـــح می دهم با کفــش هایم در خیـــابان راه بروم و به "خدا" فــکر کنم تا این که در مسجـــد بنشینم و به کفش هایم فکـــرکنم.
#دکتر_علی_شریعتی
به انسانی که گرسنه است، از معنویت سخن گفتن و از کمال ارزشهای اخلاقی دم زدن، فریب و فاجعه است. حکمتِ الهی، آگاهی، معنویت، اخلاق، دین، در جامعهای که از تضادِ طبقاتی، از بهرهکشی و از گرسنگی رنج میبرد، آگاه کردن اوست به گرسنگی، به استثمار و به این تضاد.
انسان بی خود
#دکتر_علی_شریعتی
انسان بی خود
#دکتر_علی_شریعتی