Chashmeh Sahar, Marziyeh, R Moeini Kermanshahi
باز شد فصل بهار
در هر رهگذار
از شوری شرر افتاده
باز گل آمد به بار
شبنم بیقرار
از چشم سحر افتاده
افسون ها دیدم از بس در دام هستی دگر
پیوند الفت بستم با جام مستی
مجنون ها دیدم از بس با خودپرستی دگر
دل کندم از قید هستی
آیا با ما روزگار تا ابد بسازد
یا روزی بر ما بتازد
در این صورت آدمی تا ندیده سیرت
چرا دین و دل ببازد
زان دمی کاشنای جهان گشتم
اسیر تو نامهربان گشتم
ز هجرت همچون نی
نالان گشتم
زان زمان من جدا زاشیان گشتم
چو گلزار بی باغبان گشتم
چو گنجی در کنجی
پنهان گشتم
باز شد فصل بهار
در هر رهگذار
از شوری شرر افتاده
باز گل آمد به بار
شبنم بیقرار
از چشم سحر افتاده
افسون ها دیدم از بس در دام هستی دگر
پیوند الفت بستم با جام مستی
مجنون ها دیدم از بس با خودپرستی دگر
دل کندم از قید هستی
#مهربانومرضیه
#عباس_شاپوری
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
در هر رهگذار
از شوری شرر افتاده
باز گل آمد به بار
شبنم بیقرار
از چشم سحر افتاده
افسون ها دیدم از بس در دام هستی دگر
پیوند الفت بستم با جام مستی
مجنون ها دیدم از بس با خودپرستی دگر
دل کندم از قید هستی
آیا با ما روزگار تا ابد بسازد
یا روزی بر ما بتازد
در این صورت آدمی تا ندیده سیرت
چرا دین و دل ببازد
زان دمی کاشنای جهان گشتم
اسیر تو نامهربان گشتم
ز هجرت همچون نی
نالان گشتم
زان زمان من جدا زاشیان گشتم
چو گلزار بی باغبان گشتم
چو گنجی در کنجی
پنهان گشتم
باز شد فصل بهار
در هر رهگذار
از شوری شرر افتاده
باز گل آمد به بار
شبنم بیقرار
از چشم سحر افتاده
افسون ها دیدم از بس در دام هستی دگر
پیوند الفت بستم با جام مستی
مجنون ها دیدم از بس با خودپرستی دگر
دل کندم از قید هستی
#مهربانومرضیه
#عباس_شاپوری
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
ای بنان ای که همانند تو تکرار محال
«دیلمان» شاهد قولم ز غزلهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
«کاروان» سر گل جاوید ز گلهای تو بود
ساز و مضراب ز صوت تو به هم می پیچید
پیچ و خم بسکه درآن نغمه ی گیرای تو بود
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
«دیلمان» شاهد قولم ز غزلهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
«کاروان» سر گل جاوید ز گلهای تو بود
ساز و مضراب ز صوت تو به هم می پیچید
پیچ و خم بسکه درآن نغمه ی گیرای تو بود
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
در زدم و گفت کیست ؟ «گفتمش ای دوست ، دوست»
گفت در آن دوست چیست ؟ «گفتمش ای دوست ، دوست»
گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟
«دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست ، دوست»
گفت در آن آب و گل دیده ام از دور دل
او به چه امید زیست ؟ «گفتمش ای دوست ، دوست»
«گفتمش اینهم دمیست» ، گفت عجب عالمیست
ساقی بزم تو کیست ؟ ؛گفتمش ای دوست ، دوست»
در چو به رویم گشود ، جمله بود و نبود
دیدم و دیدم یکیست ، «گفتمش ای دوست ، دوست»
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
گفت در آن دوست چیست ؟ «گفتمش ای دوست ، دوست»
گفت اگر دوستی ! از چه در این پوستی ؟
«دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست ، دوست»
گفت در آن آب و گل دیده ام از دور دل
او به چه امید زیست ؟ «گفتمش ای دوست ، دوست»
«گفتمش اینهم دمیست» ، گفت عجب عالمیست
ساقی بزم تو کیست ؟ ؛گفتمش ای دوست ، دوست»
در چو به رویم گشود ، جمله بود و نبود
دیدم و دیدم یکیست ، «گفتمش ای دوست ، دوست»
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
Ey Bikhabaran
Hayedeh
"ای بی خبران"
بانو #هایده
آهنگ: #همایون_خرم
در عهد ما ای بی خبران
عیش و نوش عمر گذران
شور و حال آشفته سران
عزم گرم صاحب نظران
کو کو
در جمع ما ای همسفران
داغ و درد صاحب هنران
راه و رسم روشن بصران
آه و اشک خونین جگران
کو کو....
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
بانو #هایده
آهنگ: #همایون_خرم
در عهد ما ای بی خبران
عیش و نوش عمر گذران
شور و حال آشفته سران
عزم گرم صاحب نظران
کو کو
در جمع ما ای همسفران
داغ و درد صاحب هنران
راه و رسم روشن بصران
آه و اشک خونین جگران
کو کو....
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحـــــــم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وســـع نظـــر با مــــن ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي
معشــــــوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كـــــــه واريز ندارد
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
زو رحـــــــم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وســـع نظـــر با مــــن ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي
معشــــــوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كـــــــه واريز ندارد
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
ای چراغ دل تاریکم! از این خانه مرو!
آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو!
شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من
جان فشانِ تو منم، در بر پروانه مرو!
سوختی جان مرا، آه مکن ! اشک مریز!
از بر عاشق دلداده، غریبانه مرو!
قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت
قهر بیهوده مکن! در دل افسانه مرو!
در کلبه ی من، مهر تویی! ماه تویی!
ای چراغ شب تاریکم، از این خانه مرو!
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو!
شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من
جان فشانِ تو منم، در بر پروانه مرو!
سوختی جان مرا، آه مکن ! اشک مریز!
از بر عاشق دلداده، غریبانه مرو!
قصه خواهی شد و از یاد جهان خواهی رفت
قهر بیهوده مکن! در دل افسانه مرو!
در کلبه ی من، مهر تویی! ماه تویی!
ای چراغ شب تاریکم، از این خانه مرو!
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیدهایم
ما ورای آنچه میبینید، گاهی دیدهایم
سالکِ روشندلیم، از گمشدن تشویش نیست
جای پای دوست را در کورهراهی دیدهایم
عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک
کجرویها در بساط کجکلاهی دیدهایم
ای کواکب! خیرهچشمی بس، که در گَردانسپهر
چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیدهایم
رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست
این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیدهایم
ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر
عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیدهایم
از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش
بارها تأثیر صد آتش به آهی دیدهایم...
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
ما ورای آنچه میبینید، گاهی دیدهایم
سالکِ روشندلیم، از گمشدن تشویش نیست
جای پای دوست را در کورهراهی دیدهایم
عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک
کجرویها در بساط کجکلاهی دیدهایم
ای کواکب! خیرهچشمی بس، که در گَردانسپهر
چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیدهایم
رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست
این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیدهایم
ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر
عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیدهایم
از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش
بارها تأثیر صد آتش به آهی دیدهایم...
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
.
تا به کِی شعر، که هیچش نخرند؟
تا به کِی ذوق، که تحقیر کنند؟
تا به کِی عشق، که حسرت بکشیم؟
تا به کِی مهر، که تزویر کنند؟
تا به کِی رنج، که پنهان مانَد؟
تا به کِی درد، که بیدرمان است؟
تا به کِی سوز، که ایمان سوزد؟
تا به کِی عمر، که بیپایان است؟
تا به کِی نام، که بار است به دوش؟
تا به کِی دانه، که دامش از پی؟
تا به کِی، اینهمه تا کِی گفتن؟
تا به کِی، اینهمه تا کِی تا کِی؟
تا تو -ای عمر!- گریبانگیری
نازم این قیدِ تو را، من چه کسم؟
روحِ آزادگیام کشته ز توست
شیرم... افسوس اسیرِ قفسم!
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
تا به کِی شعر، که هیچش نخرند؟
تا به کِی ذوق، که تحقیر کنند؟
تا به کِی عشق، که حسرت بکشیم؟
تا به کِی مهر، که تزویر کنند؟
تا به کِی رنج، که پنهان مانَد؟
تا به کِی درد، که بیدرمان است؟
تا به کِی سوز، که ایمان سوزد؟
تا به کِی عمر، که بیپایان است؟
تا به کِی نام، که بار است به دوش؟
تا به کِی دانه، که دامش از پی؟
تا به کِی، اینهمه تا کِی گفتن؟
تا به کِی، اینهمه تا کِی تا کِی؟
تا تو -ای عمر!- گریبانگیری
نازم این قیدِ تو را، من چه کسم؟
روحِ آزادگیام کشته ز توست
شیرم... افسوس اسیرِ قفسم!
#رحیم_معینی_کرمانشاهی