نوبهار است بیا تا به چمن روی کنیم
به خیال رخ جانانه گلی بوی کنیم
هرکجا سنبلی آشفته ببینیم به باغ
شرحی آغاز از آن سنبل گیسوی کنیم
ار ببینیم یکی غنچهی نشکفته هنوز
وصفی از آن لب شیرین سخنگوی کنیم
چشم سازیم به رخسارهی نرگس نگران
یادی از مستی آن نرگس جادوی کنیم
پای سروی بنشینیم به آزادی و ناز
صفتی راست از آن قامت دلجوی کنیم
#فرصت_شیرازی
به خیال رخ جانانه گلی بوی کنیم
هرکجا سنبلی آشفته ببینیم به باغ
شرحی آغاز از آن سنبل گیسوی کنیم
ار ببینیم یکی غنچهی نشکفته هنوز
وصفی از آن لب شیرین سخنگوی کنیم
چشم سازیم به رخسارهی نرگس نگران
یادی از مستی آن نرگس جادوی کنیم
پای سروی بنشینیم به آزادی و ناز
صفتی راست از آن قامت دلجوی کنیم
#فرصت_شیرازی
تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دوشب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته ز بوی سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم
در تیرگی زلف کشیدم رخش از مهر
گویی که مهی را به شب تار کشیدم
آشوب قیامت همه شد در نظرم راست
چون قامت آن دلبر عیار کشیدم
#فرصت_شیرازی
یک روز و دوشب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته ز بوی سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم
در تیرگی زلف کشیدم رخش از مهر
گویی که مهی را به شب تار کشیدم
آشوب قیامت همه شد در نظرم راست
چون قامت آن دلبر عیار کشیدم
#فرصت_شیرازی
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست
#فرصت_شیرازی
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست
#فرصت_شیرازی
نوبهار است بیا تا به چمن روی کنیم
به خیال رخ جانانه گلی بوی کنیم
هرکجا سنبلی آشفته ببینیم به باغ
شرحی آغاز از آن سنبل گیسوی کنیم
ار ببینیم یکی غنچهی نشکفته هنوز
وصفی از آن لب شیرین سخنگوی کنیم
چشم سازیم به رخسارهی نرگس نگران
یادی از مستی آن نرگس جادوی کنیم
پای سروی بنشینیم به آزادی و ناز
صفتی راست از آن قامت دلجوی کنیم
#فرصت_شیرازی
به خیال رخ جانانه گلی بوی کنیم
هرکجا سنبلی آشفته ببینیم به باغ
شرحی آغاز از آن سنبل گیسوی کنیم
ار ببینیم یکی غنچهی نشکفته هنوز
وصفی از آن لب شیرین سخنگوی کنیم
چشم سازیم به رخسارهی نرگس نگران
یادی از مستی آن نرگس جادوی کنیم
پای سروی بنشینیم به آزادی و ناز
صفتی راست از آن قامت دلجوی کنیم
#فرصت_شیرازی
نوبهار است بیا تا به چمن روی کنیم
به خیال رخ جانانه گلی بوی کنیم
هرکجا سنبلی آشفته ببینیم به باغ
شرحی آغاز از آن سنبل گیسوی کنیم
ار ببینیم یکی غنچهی نشکفته هنوز
وصفی از آن لب شیرین سخنگوی کنیم
چشم سازیم به رخسارهی نرگس نگران
یادی از مستی آن نرگس جادوی کنیم
پای سروی بنشینیم به آزادی و ناز
صفتی راست از آن قامت دلجوی کنیم
#فرصت_شیرازی
به خیال رخ جانانه گلی بوی کنیم
هرکجا سنبلی آشفته ببینیم به باغ
شرحی آغاز از آن سنبل گیسوی کنیم
ار ببینیم یکی غنچهی نشکفته هنوز
وصفی از آن لب شیرین سخنگوی کنیم
چشم سازیم به رخسارهی نرگس نگران
یادی از مستی آن نرگس جادوی کنیم
پای سروی بنشینیم به آزادی و ناز
صفتی راست از آن قامت دلجوی کنیم
#فرصت_شیرازی
برده است .که؟یاری-چه ؟ دل.ازدست که؟ ازدست من.
خوددادیش؟نی- بس چه شد؟بربود.چون ؟ بامکر و فن
کارش چه باشد؟دلبری. دل از کسی برده ؟ بلی
از چند کس؟ از یک جهان. ازچه قبیل ؟ از مرد و زن
تندی کند ؟ آری .کجا؟ هرجا که باشد عاشقی.
شور افکند ؟ آری. چه گه ؟ هرگه که می گوید سخن
شیرین بود لعلش ؟ بلی. بوسی تو او را ؟ کی توان .
در حسرتش چون میکنی ؟ جان میکنم چون کوهکن
خواهی کشی او را ببر ؟ آری. چه سان ؟ همچون قبا
ازشوق آن چون میکنی ؟ باره کنم. چه ؟ بیرهن
فرصت تویی ؟ آری منم .ز اهل کجا؟ شیرازیم
سودا ی چه داری؟ عاشقی . سودت چه باشد؟ رنج و محن
#فرصت_شیرازی
خوددادیش؟نی- بس چه شد؟بربود.چون ؟ بامکر و فن
کارش چه باشد؟دلبری. دل از کسی برده ؟ بلی
از چند کس؟ از یک جهان. ازچه قبیل ؟ از مرد و زن
تندی کند ؟ آری .کجا؟ هرجا که باشد عاشقی.
شور افکند ؟ آری. چه گه ؟ هرگه که می گوید سخن
شیرین بود لعلش ؟ بلی. بوسی تو او را ؟ کی توان .
در حسرتش چون میکنی ؟ جان میکنم چون کوهکن
خواهی کشی او را ببر ؟ آری. چه سان ؟ همچون قبا
ازشوق آن چون میکنی ؟ باره کنم. چه ؟ بیرهن
فرصت تویی ؟ آری منم .ز اهل کجا؟ شیرازیم
سودا ی چه داری؟ عاشقی . سودت چه باشد؟ رنج و محن
#فرصت_شیرازی
ای دلِ بوالهوسِ هرجایی!
ای همه شیوهی تو شیدایی
پیشهات خودسری و خودرأیی
نیست اندیشهات از رسوایی
کردهای بوالهوسی هرچه، بس است
محترم نیست کس ار بوالهوس است
چند اندر پیِ رنگ و بویی
به تکاپو، به سرِ هر کویی
مات و حیران به رُخِ نیکویی
پایبندِ شکنِ هر مویی
پایبند اینهمه بودن تا چند؟
باش آزاد و مَنه پا در بند
گوهرِ پاکی و از عالمِ پاک
چند روزی شده آلوده به خاک
بیبها گشته در این تیرهمَغاک
مانده در دایرهی حادثهناک
خویش را از چه نداری پایِش؟
پاک شو پاک، از این آلایش...
#فرصت_شیرازی
ای همه شیوهی تو شیدایی
پیشهات خودسری و خودرأیی
نیست اندیشهات از رسوایی
کردهای بوالهوسی هرچه، بس است
محترم نیست کس ار بوالهوس است
چند اندر پیِ رنگ و بویی
به تکاپو، به سرِ هر کویی
مات و حیران به رُخِ نیکویی
پایبندِ شکنِ هر مویی
پایبند اینهمه بودن تا چند؟
باش آزاد و مَنه پا در بند
گوهرِ پاکی و از عالمِ پاک
چند روزی شده آلوده به خاک
بیبها گشته در این تیرهمَغاک
مانده در دایرهی حادثهناک
خویش را از چه نداری پایِش؟
پاک شو پاک، از این آلایش...
#فرصت_شیرازی
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
گرچه در مکتب عشقیم همه ابجدخوان
شیخ را پیر خرد طفل ره مکتب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست
چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست
اینکه نامش به فلک مهر جهان افروز است
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست
خواستم تا که شوم بسته فتراکش گفت
فرصت این بس که سرت خاک سم مرکب ماست
#فرصت_شیرازی
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
گرچه در مکتب عشقیم همه ابجدخوان
شیخ را پیر خرد طفل ره مکتب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست
چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست
اینکه نامش به فلک مهر جهان افروز است
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست
خواستم تا که شوم بسته فتراکش گفت
فرصت این بس که سرت خاک سم مرکب ماست
#فرصت_شیرازی
.
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
#فرصت_شیرازی
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
#فرصت_شیرازی
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
گرچه در مکتب عشقیم همه ابجدخوان
شیخ را پیر خرد طفل ره مکتب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یا رب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یا رب ماست
چرخ عشقیم و تو ما را چو مهی زیب کنار
خون دل چون شفق و اشک روان کوکب ماست
اینکه نامش به فلک مهر جهان افروز است
روشن است این که یکی ذره ز تاب و تب ماست
خواستم تا که شوم بسته فتراکش گفت
فرصت این بس که سرت خاک سم مرکب ماست
#فرصت_شیرازی