اگر خدا خواهد؛ اندک سخن را
نافع گرداند و آن را
در اندرون سینه ی شما قائم دارد
و نفع های عظیم کند
و اگر نخواهد
صد هزار سخن گفته
هیچ در دل قرار نگیرد
و فراموش شود.
و لله جنود السماوات
این سخن ها سپاه حق اند.
قلعه ها را به دستوری حق باز کنند و بگیرند.
اگر بفرماید چندین هزار سوار را که بروید به فلان قلعه روی بنمایید اما نگیرید چنین کنند و اگر یک سوار را بفرماید که بگیر آن قلعه را همان یک سوار در را باز کند و بگیرد.
#مولانای_جان
#فیه_مافیه
نافع گرداند و آن را
در اندرون سینه ی شما قائم دارد
و نفع های عظیم کند
و اگر نخواهد
صد هزار سخن گفته
هیچ در دل قرار نگیرد
و فراموش شود.
و لله جنود السماوات
این سخن ها سپاه حق اند.
قلعه ها را به دستوری حق باز کنند و بگیرند.
اگر بفرماید چندین هزار سوار را که بروید به فلان قلعه روی بنمایید اما نگیرید چنین کنند و اگر یک سوار را بفرماید که بگیر آن قلعه را همان یک سوار در را باز کند و بگیرد.
#مولانای_جان
#فیه_مافیه
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی دادهام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
#حضرت_حافظ
خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی دادهام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
#حضرت_حافظ
عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید
دولتی هست حریفان سر دولت خارید
چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید
که ظریفید و لطیفید و نکومقدارید
دانه چیدن چه مروت بود آخر مکنید
که امیران دو صد خرمن و صد انبارید
با چنین لاله رخان روح چرا نفزایید
در چنین معصرهای غوره چرا افشارید
دست در دامن همچون گل و ریحانش زنید
نه که پرورده و بسرشته آن گلزارید
رنگ دیدیت بسی جان و حیاتیش نبود
مه خوبان مرا از چه چنین پندارید
چون ره خانه ندانید که زاده وصلید
چون سره و قلب ندانید کز این بازارید
فخر مصرید چو یوسف هله تعبیر کنید
چو لب نوش وفا جمله شکر میکارید
ملکانید و ملک زاده ز آغاز و سرشت
گر چه امروز گدایانه چنین میزارید
ساقیان باده به کف گوش شما میپیچند
گرد خمخانه برآیید اگر خمارید
همه صیاد هنر گشته پی بیعیبی
همه عیبید چو در مجلس جان هشیارید
شمس تبریز درآمد به عیان عذر نماند
دیده روح طلب را به رخش بسپارید
#مولانا
#غزل_شماره۸۰۱
دولتی هست حریفان سر دولت خارید
چو شکر یک دل و آغشته این شیر شوید
که ظریفید و لطیفید و نکومقدارید
دانه چیدن چه مروت بود آخر مکنید
که امیران دو صد خرمن و صد انبارید
با چنین لاله رخان روح چرا نفزایید
در چنین معصرهای غوره چرا افشارید
دست در دامن همچون گل و ریحانش زنید
نه که پرورده و بسرشته آن گلزارید
رنگ دیدیت بسی جان و حیاتیش نبود
مه خوبان مرا از چه چنین پندارید
چون ره خانه ندانید که زاده وصلید
چون سره و قلب ندانید کز این بازارید
فخر مصرید چو یوسف هله تعبیر کنید
چو لب نوش وفا جمله شکر میکارید
ملکانید و ملک زاده ز آغاز و سرشت
گر چه امروز گدایانه چنین میزارید
ساقیان باده به کف گوش شما میپیچند
گرد خمخانه برآیید اگر خمارید
همه صیاد هنر گشته پی بیعیبی
همه عیبید چو در مجلس جان هشیارید
شمس تبریز درآمد به عیان عذر نماند
دیده روح طلب را به رخش بسپارید
#مولانا
#غزل_شماره۸۰۱
صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب
ای بسا سیل که از دیده گریان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند
عارفان آنچ نداری بر تو آن آرند
چشم شوخ تو چو آغاز کند بوالعجبی
آدم کافر و ابلیس مسلمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
شمهای گر ز تو در عالم علوی برسد
قدسیان رقص بر این گنبد گردان آرند
گر بدین عاشق دلسوخته مسکینی
شکری زان لب چون لعل بدخشان آرند
جان و دل هر دو فدای شکرستان تو باد
آب حیوان چو از آن چاه زنخدان آرند
شمس تبریز اگر بلبل باغ ارمی
باش تا قوت تو از روضه رضوان آرند
#مولانا
#غزل_شماره۸۰۴
این دل خسته مجروح مرا جان آرند
عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب
ای بسا سیل که از دیده گریان آرند
خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما
ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند
صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند
عارفان آنچ نداری بر تو آن آرند
چشم شوخ تو چو آغاز کند بوالعجبی
آدم کافر و ابلیس مسلمان آرند
بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند
بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند
شمهای گر ز تو در عالم علوی برسد
قدسیان رقص بر این گنبد گردان آرند
گر بدین عاشق دلسوخته مسکینی
شکری زان لب چون لعل بدخشان آرند
جان و دل هر دو فدای شکرستان تو باد
آب حیوان چو از آن چاه زنخدان آرند
شمس تبریز اگر بلبل باغ ارمی
باش تا قوت تو از روضه رضوان آرند
#مولانا
#غزل_شماره۸۰۴
هان تا سر رشته ی خِرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل,تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
#سهروردی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل,تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
#سهروردی
نه فلک مر عاشقان را بنده باد
دولت این عاشقان پاینده باد
بوستان عاشقان سرسبز باد
آفتاب عاشقان تابنده باد
تا قیامت ساقی باقی عشق
جام بر کف سوی ما آینده باد
بلبل دل تا ابد سرمست باد
طوطی جان هم شکرخاینده باد
تا ابد پستان جان پرشیر باد
مادر دولت طرب زاینده باد
شیوه عاشق فریبیهای یار
کم مباد و هر دم افزاینده باد
از پی لعلش گهربارست چشم
این گهر را لعلش استاینده باد
چشم ما بگشاد چشم مست او
طالبان را چشم بگشاینده باد
دل ز ما بربود حسن دلربا
چابک و صیاد و برباینده باد
مرغ جانم گر نپرد سوی عشق
پر و بال مرغ جان برکنده باد
عشق گریان بیندم خندان شود
ای جهان از خندهاش پرخنده باد
سنگها از شرم لعلش آب شد
شرمها از شرم او شرمنده باد
من خموشم میوه نطق مرا
می بپالاید که پالاینده باد
#مولانا
#غزل_شماره۸۲۷
دولت این عاشقان پاینده باد
بوستان عاشقان سرسبز باد
آفتاب عاشقان تابنده باد
تا قیامت ساقی باقی عشق
جام بر کف سوی ما آینده باد
بلبل دل تا ابد سرمست باد
طوطی جان هم شکرخاینده باد
تا ابد پستان جان پرشیر باد
مادر دولت طرب زاینده باد
شیوه عاشق فریبیهای یار
کم مباد و هر دم افزاینده باد
از پی لعلش گهربارست چشم
این گهر را لعلش استاینده باد
چشم ما بگشاد چشم مست او
طالبان را چشم بگشاینده باد
دل ز ما بربود حسن دلربا
چابک و صیاد و برباینده باد
مرغ جانم گر نپرد سوی عشق
پر و بال مرغ جان برکنده باد
عشق گریان بیندم خندان شود
ای جهان از خندهاش پرخنده باد
سنگها از شرم لعلش آب شد
شرمها از شرم او شرمنده باد
من خموشم میوه نطق مرا
می بپالاید که پالاینده باد
#مولانا
#غزل_شماره۸۲۷
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#غزلیات_شمس
#مولانا
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#غزلیات_شمس
#مولانا
این یکی از تابلوهای ماندگار نقاشی جهان است، نقاش آن شخصی به نام فیودور روتشینکوف است.
که در آن پسر بچهای از مدرسه برگشته و مردود شده است.
برادر کوچکتر که غرق جهل کودکی است،
به عنوان یک رقیب به او نگاهی مسخرهآمیز دارد،
خواهر بزرگتر، گرفتار غرور زیبایی خویش است، به او نگاهی تحقیرآمیز دارد. مادر نیز که مملو از مهر مادری است به او نگاهی ملامتآمیز و گلایهمند دارد.
سگ با حرکت خود به آنها میگوید که من او را همین گونه که هست دوست دارم،
و من عاشق ذات وجودیش هستم، و نه عاشق اعتبارات مادی و دنیوی!
نام تابلو "با من همانند سگ رفتار کنید"
که در آن پسر بچهای از مدرسه برگشته و مردود شده است.
برادر کوچکتر که غرق جهل کودکی است،
به عنوان یک رقیب به او نگاهی مسخرهآمیز دارد،
خواهر بزرگتر، گرفتار غرور زیبایی خویش است، به او نگاهی تحقیرآمیز دارد. مادر نیز که مملو از مهر مادری است به او نگاهی ملامتآمیز و گلایهمند دارد.
سگ با حرکت خود به آنها میگوید که من او را همین گونه که هست دوست دارم،
و من عاشق ذات وجودیش هستم، و نه عاشق اعتبارات مادی و دنیوی!
نام تابلو "با من همانند سگ رفتار کنید"
Ghame Doori-(SONG95.IR)
Mohammad Esfahani
«غم دوری»
سرد تمام لحظه هام پاییزه باغچه ی تنم
بی تو نفس نمی کشد هرلحظه من جون می کنم
رفتی سفر چه آروم نگفتی یاری داری
نگفتی پشت این در چشم انتظاری داری
کاشکی میشد که یک شب مهمون خواب من شب
حتی واسه یه لحظه رویای ناب من شب
دیدار ما عزیزم باشه واسه قیامت
اما بدون به دوریت هرگز نکردم عادت
نداره راه برگشت این سفر همیشه قصه ی بی تو بودن
هیچ وقت تموم نمیشه...
صدا #محمداصفهانی
شعر #مرجان_محمدی
آهنگ #تویجان_نیازی
آلبوم "بی واژه"
سرد تمام لحظه هام پاییزه باغچه ی تنم
بی تو نفس نمی کشد هرلحظه من جون می کنم
رفتی سفر چه آروم نگفتی یاری داری
نگفتی پشت این در چشم انتظاری داری
کاشکی میشد که یک شب مهمون خواب من شب
حتی واسه یه لحظه رویای ناب من شب
دیدار ما عزیزم باشه واسه قیامت
اما بدون به دوریت هرگز نکردم عادت
نداره راه برگشت این سفر همیشه قصه ی بی تو بودن
هیچ وقت تموم نمیشه...
صدا #محمداصفهانی
شعر #مرجان_محمدی
آهنگ #تویجان_نیازی
آلبوم "بی واژه"
راهت به هنر،
هرچه رها تر باشد..
با رهروِ روح آشنا تر باشد...
زان پنجره ی
شگرف، چون در نگری...
آن لحظه خدا نیز خداتر باشد...
#شفیعی_کدکنی
هرچه رها تر باشد..
با رهروِ روح آشنا تر باشد...
زان پنجره ی
شگرف، چون در نگری...
آن لحظه خدا نیز خداتر باشد...
#شفیعی_کدکنی
برخیز و بزن یکی نوایی
بریاد وصال دلربایی
در مغز فکن تو هوی هویی
وز خلق بر آر های هایی
هین وقت صبح شدفتوحی
هین وقت دعاست الصلایی
بگشا سر خُنب خسروانی
تا خلق زنند دست و پایی
زین باده چومست شد فلاطون
نشناسد از درد دوایی
دیوان شمس غزل شماره 2769
بریاد وصال دلربایی
در مغز فکن تو هوی هویی
وز خلق بر آر های هایی
هین وقت صبح شدفتوحی
هین وقت دعاست الصلایی
بگشا سر خُنب خسروانی
تا خلق زنند دست و پایی
زین باده چومست شد فلاطون
نشناسد از درد دوایی
دیوان شمس غزل شماره 2769
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصوّف ضبط حواس است و مراعاتِ اَنفاس.
صوفیِ حقيقی آن است كه همۀ مردمان را عيال خود بيند.
چون حق خواهد كه بلا را عذاب كند، آن را در دلِ عارف اندازد.
عارف به چشم میگريد، به لب میخندد، به دل میسوزد، به سر میبازد، و نامِ دوست میگويد و بر درِ او میگردد.
شريعت آن است كه او را پرستی، طريقت آن است كه او را طلبی، و حقيقت آن است كه او را بينی.
برترين ذكر فراموشیِ ذاكر است در مشاهدۀ مذكور.
دل از هزار دنيا و هزار آخرت بهتر است؛ زيراكه دنيا سرای محنت است و آخرت سرای نعمت و دل سرای معرفت.
فاسقِ مُوَحِّد بهتر است از راهبِ زاهد.
تكيهگاهِ من «ناتوانیِ من» است و عصاكشِ من «نيازِ من» است.
«عبارت» زبانِ علم است و «اشارت» زبانِ معرفت.
ابوبکر شبلی
تذکرة الاولیاء
عطار
صوفیِ حقيقی آن است كه همۀ مردمان را عيال خود بيند.
چون حق خواهد كه بلا را عذاب كند، آن را در دلِ عارف اندازد.
عارف به چشم میگريد، به لب میخندد، به دل میسوزد، به سر میبازد، و نامِ دوست میگويد و بر درِ او میگردد.
شريعت آن است كه او را پرستی، طريقت آن است كه او را طلبی، و حقيقت آن است كه او را بينی.
برترين ذكر فراموشیِ ذاكر است در مشاهدۀ مذكور.
دل از هزار دنيا و هزار آخرت بهتر است؛ زيراكه دنيا سرای محنت است و آخرت سرای نعمت و دل سرای معرفت.
فاسقِ مُوَحِّد بهتر است از راهبِ زاهد.
تكيهگاهِ من «ناتوانیِ من» است و عصاكشِ من «نيازِ من» است.
«عبارت» زبانِ علم است و «اشارت» زبانِ معرفت.
ابوبکر شبلی
تذکرة الاولیاء
عطار
پادشاهی به درویشی گفت که: آن لحظه که تورا به درگاه حق تجلی و قرب باشد مرا یادکن.
گفت: چون من در آن حضرت رسم وتاب آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیآید، از تو چون یاد کنم؟
اما چون حق تعالی بنده ای را گزید و مستغرق خود گردانید، هرکه دامن او بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آنکه آن بزرگ نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق آن را برآرد.
حکایتی آوردهاند که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خاص و مقرب و عظیم. چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی، اهل حاجت قصه و نامه ها بدو داندی که بر پادشاه عرض دارد. او آن را در چرمدان کردی. چون در خدمت پادشاه رسیدی، تاب جمال او بر نتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی. پادشاه دست در کیسه و جیب و چرمدان او کردی به طریق عشق بازی که این بندۀ مدهوش من، مستغرق جمال من، چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی. کارهای جمله را، بی آنکه او عرض دارد، برآوردی، چنین که یکی از آنها رد نگشتی، بلکه مطلوب ایشان مضاعف و بیش از آنکه طلبیدندی به حصول پیوستی. بندگان دیگر، که هوش داشتندی و توانستندی قصه های اهل حاجت را به حضرت شاه عرضه کردن و نمودن، از صد کار و صد حاجت یکی نادراٌ منقضی شدی.
فیه مافیه
گفت: چون من در آن حضرت رسم وتاب آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیآید، از تو چون یاد کنم؟
اما چون حق تعالی بنده ای را گزید و مستغرق خود گردانید، هرکه دامن او بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آنکه آن بزرگ نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق آن را برآرد.
حکایتی آوردهاند که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خاص و مقرب و عظیم. چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی، اهل حاجت قصه و نامه ها بدو داندی که بر پادشاه عرض دارد. او آن را در چرمدان کردی. چون در خدمت پادشاه رسیدی، تاب جمال او بر نتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی. پادشاه دست در کیسه و جیب و چرمدان او کردی به طریق عشق بازی که این بندۀ مدهوش من، مستغرق جمال من، چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی. کارهای جمله را، بی آنکه او عرض دارد، برآوردی، چنین که یکی از آنها رد نگشتی، بلکه مطلوب ایشان مضاعف و بیش از آنکه طلبیدندی به حصول پیوستی. بندگان دیگر، که هوش داشتندی و توانستندی قصه های اهل حاجت را به حضرت شاه عرضه کردن و نمودن، از صد کار و صد حاجت یکی نادراٌ منقضی شدی.
فیه مافیه
عشق چیزی است مافوق محبت
و اثرش این است که بر خلاف محبت عادی، انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می کند؛
یعنی یک نوع توحد و یگانگی در او به وجود می آورد؛
یعنی او را از همه چیز می برد
و تنها به یک چیز متوجه می کند
به طوری که همه چیزش او می شود.
یک چنین محبت شدیدی.
کان الحب تعلقا وجودیا بین المحب و المحبوب
حب عبارت است از تعلق و ارتباط وجودی جذب و انجذاب بین محب و محبوب و یا به عبارتی انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن
العشق مرض نفسانی تحصل مِن تکرار التوجه الی المعشوق؛
عشق مرضی روحی است که از توجه مکرر به حسن معشوق حاصل می شود.
عشق استعداد حب و محبت کامل به محبوب است.
#شیخ_اشراق_سهروردی
و اثرش این است که بر خلاف محبت عادی، انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می کند؛
یعنی یک نوع توحد و یگانگی در او به وجود می آورد؛
یعنی او را از همه چیز می برد
و تنها به یک چیز متوجه می کند
به طوری که همه چیزش او می شود.
یک چنین محبت شدیدی.
کان الحب تعلقا وجودیا بین المحب و المحبوب
حب عبارت است از تعلق و ارتباط وجودی جذب و انجذاب بین محب و محبوب و یا به عبارتی انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن
العشق مرض نفسانی تحصل مِن تکرار التوجه الی المعشوق؛
عشق مرضی روحی است که از توجه مکرر به حسن معشوق حاصل می شود.
عشق استعداد حب و محبت کامل به محبوب است.
#شیخ_اشراق_سهروردی
ای عزیز،
مگر این بیتها نشنیده ای؟
آنرا که حیاتش آن بُتِ شاهد نیست
در مذهبِ کفر زاهد و عابد نیست
کفر آن باشد که که خود تو شاهد باشی
چون کفر چنین است کسی واحد نیست
دانی که شاهد ما کیست؟ و ما شاهد که آمده ایم؟ شرح عشق کبیر و میانه را گوش دار و شاهد و مشهود بیان این دو نموده است
میانه عشق را فرقی توان یافتن میان شاهد و مشهود
اما نهایت عشق آن باشد که فرق نتوان کردن میان ایشان؛
اما چون عاشق منتهی، عشق شود و عشق شاهد و مشهود یکی شود؛ شاهد مشهود باشد و مشهود شاهد،
تو این از نمط حلول شماری و این حلول نباشد، کمال اتحاد و یگانگی باشد
و در مذهب محققان جز این دیگر نباشد...
#عین_القضات_همدانی
مگر این بیتها نشنیده ای؟
آنرا که حیاتش آن بُتِ شاهد نیست
در مذهبِ کفر زاهد و عابد نیست
کفر آن باشد که که خود تو شاهد باشی
چون کفر چنین است کسی واحد نیست
دانی که شاهد ما کیست؟ و ما شاهد که آمده ایم؟ شرح عشق کبیر و میانه را گوش دار و شاهد و مشهود بیان این دو نموده است
میانه عشق را فرقی توان یافتن میان شاهد و مشهود
اما نهایت عشق آن باشد که فرق نتوان کردن میان ایشان؛
اما چون عاشق منتهی، عشق شود و عشق شاهد و مشهود یکی شود؛ شاهد مشهود باشد و مشهود شاهد،
تو این از نمط حلول شماری و این حلول نباشد، کمال اتحاد و یگانگی باشد
و در مذهب محققان جز این دیگر نباشد...
#عین_القضات_همدانی
حکایت
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند.
در راه حلوایی یافتند.
گفتند:بی گاه است.
فردا بخوریم و این اندک است
آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند.
مسلمان نیمه شب برخواست
و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عیسوی گفت:
دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان.
جهود گفت:
موسی مرا در تمام بهشت برد.
مسلمان گفت:
محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت.
تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور.
آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند:
والله خواب آن بود که تو دیدی
آنِ ما همه خیال بود و باطل
#فیه_ما_فیه
#مولانا
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند.
در راه حلوایی یافتند.
گفتند:بی گاه است.
فردا بخوریم و این اندک است
آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد.
غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند.
مسلمان نیمه شب برخواست
و جمله حلوا را بخورد.
بامداد عیسوی گفت:
دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان.
جهود گفت:
موسی مرا در تمام بهشت برد.
مسلمان گفت:
محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت.
تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور.
آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.
گفتند:
والله خواب آن بود که تو دیدی
آنِ ما همه خیال بود و باطل
#فیه_ما_فیه
#مولانا