#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
در این جهان لایتناهی که دانش و درک بشر هنوز از شناخت کامل آن عاجز است، یک واقعیت مسلم وجود دارد، و آن جام مرگی ست که همه خواهند نوشید.
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
در این جهان لایتناهی که دانش و درک بشر هنوز از شناخت کامل آن عاجز است، یک واقعیت مسلم وجود دارد، و آن جام مرگی ست که همه خواهند نوشید.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
ذهن ما و دریافت های ما از هستی، به اندازه ی نور خورشید است در مقابل نور فانوس، و این کوچک بودن دریافت ما از هستی است که باعث حیرانی ما میشود.
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
ذهن ما و دریافت های ما از هستی، به اندازه ی نور خورشید است در مقابل نور فانوس، و این کوچک بودن دریافت ما از هستی است که باعث حیرانی ما میشود.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
فقط کسانی می توانند لحظات با ارزش عمر را دریابند که به معرفت حق رسیده باشند.
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
فقط کسانی می توانند لحظات با ارزش عمر را دریابند که به معرفت حق رسیده باشند.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
ترکیب پیالهای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهرِ که پیوست و، به کینِ که شکست
حتی انسان مست هم در حال مستی ظرف شراب خود را نمی شکند.
چرا ما با وجود این همه نعمت، کفران نعمت می کنیم.
ترکیب پیالهای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهرِ که پیوست و، به کینِ که شکست
حتی انسان مست هم در حال مستی ظرف شراب خود را نمی شکند.
چرا ما با وجود این همه نعمت، کفران نعمت می کنیم.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
هیچ کس نمی داند دلیل آمدن به این دنیا و سرانجام رفتنش از این دنیا چیست.
این آمدن و رفتن فقط یک آزمون است و در آزمون همه چیز مجهول.
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
هیچ کس نمی داند دلیل آمدن به این دنیا و سرانجام رفتنش از این دنیا چیست.
این آمدن و رفتن فقط یک آزمون است و در آزمون همه چیز مجهول.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
کمتر شکایت کن و امروز را دریاب، ای کسی که بیشترین نگاهت به فرداست.
مگر فردا چه می شود؟ مگر تعهدی وجود دارد که فردا را ببینیم.
با گفتن فردا فردا امروز را هم از دست می دهیم.
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
کمتر شکایت کن و امروز را دریاب، ای کسی که بیشترین نگاهت به فرداست.
مگر فردا چه می شود؟ مگر تعهدی وجود دارد که فردا را ببینیم.
با گفتن فردا فردا امروز را هم از دست می دهیم.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
وقتی ما برای همیشه در این جهان نیستیم، زندگی بدون می و معشوق چه ارزشی دارد.
تا کی در بیم و امید این باشیم که جهان حادث است یا قدیم، حادث بودن یا قدیم بودن جهان چه اهمیتی دارد زمانیکه ما نباشیم.
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
وقتی ما برای همیشه در این جهان نیستیم، زندگی بدون می و معشوق چه ارزشی دارد.
تا کی در بیم و امید این باشیم که جهان حادث است یا قدیم، حادث بودن یا قدیم بودن جهان چه اهمیتی دارد زمانیکه ما نباشیم.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
در این جهان لایتناهی که دانش و درک بشر هنوز از شناخت کامل آن عاجز است، یک واقعیت مسلم وجود دارد، و آن جام مرگی ست که همه خواهند نوشید.
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
در این جهان لایتناهی که دانش و درک بشر هنوز از شناخت کامل آن عاجز است، یک واقعیت مسلم وجود دارد، و آن جام مرگی ست که همه خواهند نوشید.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
در این جهان لایتناهی که دانش و درک بشر هنوز از شناخت کامل آن عاجز است، یک واقعیت مسلم وجود دارد، و آن جام مرگی ست که همه خواهند نوشید.
در دایره سپهر ناپیدا غور
جامیست که جمله را چشانند به دور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
در این جهان لایتناهی که دانش و درک بشر هنوز از شناخت کامل آن عاجز است، یک واقعیت مسلم وجود دارد، و آن جام مرگی ست که همه خواهند نوشید.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
از رنج کشیدن آدمی حُرّ گردد
قطره چو کِشَد حبسِ صدف دُرّ گردد
گر مال نماند سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی دگر پُر گردد
درد و رنج انسان را به مراتب بالاتری از درک هستی می رساند.
درد و رنج های روزگار کارکردی بس ارزشمند دارند.
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
نظام آفرینش در کمال عدالت و توازن و تقارن بنا شده است.
انسان بی درد، دردش همان بی دردی است.
از رنج کشیدن آدمی حُرّ گردد
قطره چو کِشَد حبسِ صدف دُرّ گردد
گر مال نماند سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی دگر پُر گردد
درد و رنج انسان را به مراتب بالاتری از درک هستی می رساند.
درد و رنج های روزگار کارکردی بس ارزشمند دارند.
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
نظام آفرینش در کمال عدالت و توازن و تقارن بنا شده است.
انسان بی درد، دردش همان بی دردی است.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
از رنج کشیدن آدمی حُرّ گردد
قطره چو کِشَد حبسِ صدف دُرّ گردد
گر مال نماند سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی دگر پُر گردد
درد و رنج انسان را به مراتب بالاتری از درک هستی می رساند.
درد و رنج های روزگار کارکردی بس ارزشمند دارند.
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
نظام آفرینش در کمال عدالت و توازن و تقارن بنا شده است.
انسان بی درد، دردش همان بی دردی است.
از رنج کشیدن آدمی حُرّ گردد
قطره چو کِشَد حبسِ صدف دُرّ گردد
گر مال نماند سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی دگر پُر گردد
درد و رنج انسان را به مراتب بالاتری از درک هستی می رساند.
درد و رنج های روزگار کارکردی بس ارزشمند دارند.
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
نظام آفرینش در کمال عدالت و توازن و تقارن بنا شده است.
انسان بی درد، دردش همان بی دردی است.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم که کردم این عیاشی
با من به زبان حال میگفت سبو
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی
سبو در این شعر نماد درگذشتگانی است که کاری از ایشان ساخته نیست و گوینده ی مست نشانگر مردمانی که در حال عیش یا زندگی هستند.
بنابراین گوینده در این جا کارهایی را که می تواند انجام دهد به رخ در گذشتگانی که دستشان از دنیا کوتاه است می کشد.
انجام فعل نماد زنده بودن است در مقابل خاک شدگان که نماد درگذشتگان هستند.
از ویژگی های بارز شعر خیام حضور مرگ است، این مرگ اندیشی براستی کیفیت زندگی آدمی را دگرگون می کند، مثل این است که شما نویسنده داستانی هستید که میدانید چطور باید تمام شود و عدم حضور مرگ در زندگی مثل این است که شما نویسنده داستانی باشید که نمی توانید پایان آن را بپذیرید!
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم که کردم این عیاشی
با من به زبان حال میگفت سبو
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی
سبو در این شعر نماد درگذشتگانی است که کاری از ایشان ساخته نیست و گوینده ی مست نشانگر مردمانی که در حال عیش یا زندگی هستند.
بنابراین گوینده در این جا کارهایی را که می تواند انجام دهد به رخ در گذشتگانی که دستشان از دنیا کوتاه است می کشد.
انجام فعل نماد زنده بودن است در مقابل خاک شدگان که نماد درگذشتگان هستند.
از ویژگی های بارز شعر خیام حضور مرگ است، این مرگ اندیشی براستی کیفیت زندگی آدمی را دگرگون می کند، مثل این است که شما نویسنده داستانی هستید که میدانید چطور باید تمام شود و عدم حضور مرگ در زندگی مثل این است که شما نویسنده داستانی باشید که نمی توانید پایان آن را بپذیرید!
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
هیچ کس نمی داند دلیل آمدن به این دنیا و سرانجام رفتنش از این دنیا چیست.
این آمدن و رفتن فقط یک آزمون است و در آزمون همه چیز مجهول.
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
هیچ کس نمی داند دلیل آمدن به این دنیا و سرانجام رفتنش از این دنیا چیست.
این آمدن و رفتن فقط یک آزمون است و در آزمون همه چیز مجهول.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
در پرده ی اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
هیچ کس از اسرار خلقت و آفرینش جان آگاه نیست، اما چیزی که روشن است اینکه همگی در نهایت خاک می شویم.
پس بهتر است که از فرصت های زندگی استفاده کرده و زندگی را به شادمانی بگذرانیم چرا که خیلی از چیزهایی که گفته می شوند افسانه ای بیش نیستند.
در پرده ی اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
هیچ کس از اسرار خلقت و آفرینش جان آگاه نیست، اما چیزی که روشن است اینکه همگی در نهایت خاک می شویم.
پس بهتر است که از فرصت های زندگی استفاده کرده و زندگی را به شادمانی بگذرانیم چرا که خیلی از چیزهایی که گفته می شوند افسانه ای بیش نیستند.
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
حقیقتی در دست نیست تا بدانیم ابتدا و انتهای ما کجا بوده و کجا خواهد بود.
پنج = حواس پنچگانه
چهار = آب، باد، خاک، آتش
شش = شش جهت عالم
هفت = هفت آسمان
عالم روحانی تفت = باغ ملکوت
مولانا :
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم
جان که از عالم علوی است یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
حقیقتی در دست نیست تا بدانیم ابتدا و انتهای ما کجا بوده و کجا خواهد بود.
پنج = حواس پنچگانه
چهار = آب، باد، خاک، آتش
شش = شش جهت عالم
هفت = هفت آسمان
عالم روحانی تفت = باغ ملکوت
مولانا :
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم
جان که از عالم علوی است یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
#حکیم_عمر_خیام_نیشابوری
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
به زانچه فروشند چه خواهند خرید
میگویند می عقل را زایل میکند، اما براستی عقل چیست؟
در فرهنگ عرب عقل به طنابی گفته میشود که دو زانوی شتر را با آن می بندند تا شتر را به اصطلاح قفل کنند.
عقل یک مهار است، اگر کسی مست شود آن مهار از بین می رود و شخص درون خود را آشکار می سازد.
چنانکه میگویند مستی و راستی.
شاید به همین دلیل است که خیلی ها از مستی می هراسند، چرا که نمی خواهند با مست شدن درونشان نمایان شود.
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
به زانچه فروشند چه خواهند خرید
میگویند می عقل را زایل میکند، اما براستی عقل چیست؟
در فرهنگ عرب عقل به طنابی گفته میشود که دو زانوی شتر را با آن می بندند تا شتر را به اصطلاح قفل کنند.
عقل یک مهار است، اگر کسی مست شود آن مهار از بین می رود و شخص درون خود را آشکار می سازد.
چنانکه میگویند مستی و راستی.
شاید به همین دلیل است که خیلی ها از مستی می هراسند، چرا که نمی خواهند با مست شدن درونشان نمایان شود.