معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آنکس که به صحبت من رَه یافت
علامتش آن است که
صحبت دیگران بر او سرد شود و تلخ شود
نه چنان که سرد شود و همچنین صحبت می کند
بلکه چنان که نتواند با ایشان صحبت کردن.

#شمس_تبریزی
کودکی را بگویی که ما را که آفرید؟
گوید حق.

بپرسی که چرخه بی گرداننده بگردد؟
گوید چه می گویی، دیوانه ای؟

بپرسی که آنکه ما را ساخت
و هست و نیست می کند
او قوی تر است و غالب تر است یا ما؟
بگوید هر آینه آن کس اگر قوی تر نبودی
کی توانستی ما را هست و نیست کردن؟
هر آینه غالب او باشد.

مردی آن است که این غالب را ببیند
و آن هست کننده را ببیند
و هست کردن او را ببیند
چشم باز کند
بی تقلید و بی حجاب
خالق را ببیند، اللّه را ببیند.

#شمس_تبریزی
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
#مثنوی_مولانا۰

واقعا چرا وقتی انسان تنها می شود به قول #مولانا غم و غصه گلوی او را فشار می دهد؟
این غم از چه نوعی است؟ خوبه یا بد؟
مساله اینه که انسان در تنهایی حواسش به دیگران نیست تا حواسش از خودش پرت شود. وقتی که تنها شدیم با خودمان مواجه می شویم. خودمان را در آینه خودمان می بینیم. حال این خود چه چهره ای دارد؟ وحشتناک یا زیبا؟ نورانی یا تاریک؟ قوی یا ضعیف؟ در زمان تنهایی انواع و اقسام افکار گذشته و حال آینده به سراغ ما می آیند. اینکه کاش فلان کار را نکرده بودم، کاش فلان حرف را زده بودم و ... بعد ترس و توهم از آینده. چی میشه؟ اگه فلان بشه چه کار کنم...
از این به بعد هر موقع تنها شدی ببین چه احساسی داری، این احساس همان خود واقعی توست. اگر شاد بودی، با دیگران نیز شاد خواهی بود ولی اگر در تنهایی ترسیدی و غم به سراغ تو آمد، بِدان که حضور در جمع تنها مُسکّنی است که درد وجودت را پنهان می کند.
اما این خود واقعی، خود حقیقی ما نیست. خود حقیقی ما را شمس تبریزی اینگونه به ما معرفی می کند:

#شمس_تبریزی می فرمایند:
با خویشتنم خوش است،
زین پس من و من.

انسانی که از وفور عشق با خودش در صلح است و در جنگ نیست، با خودش کشمکش ندارد، یک چنین آدمی را باید الگوی اخلاق دانست.
یک چنین موجودی خودش گلستان است و دنیا را هم گلستان می کند.

در جای دیگری باز هم #شمس_تبریزی می فرمایند:
زندان را بر خود بُستان گردانیم،
چون زندان ما بُستان گردد،
بنگر که بُستان ما خود چه باشد.

در ادامه بیت اول مولانا در مثنوی می فرمایند:

چیست اَنْدَر خُم که اَنْدَر نَهْر نیست ؟
چیست اَنْدَر خانه کَنْدر شهر نیست؟
این جهان خُم است و دلْ چون جویِ آب
این جهانْ حُجْره‌ ست و دلْ شهرِ عُجاب

یعنی آنچه که تو در بیرون از خود به دنبالش هستی همین الان در وجود تو حضور دارد. جهان هستی در مقابل دل تو مانند کوزه در برابر جوی آب است و حُجره ای در مقابل شهر عجایب.

روی این چیزها بیاندیشیم که پیامبر اکرم فرمودند یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.
Be Shekofeha (Blossoms) [Nex1Music.IR]
Alireza Ghorbani
شادی
همچو آبِ لطیفِ صاف،
به هرجا می رسد, در حال
شکوفه ی عجبی می روید.

#شمس_تبریزی
دکلمه: پرویز بهرام
همه را در خود بینی...
از موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و آدم و حوا و آسیه و خضر و الیاس
و "فرعون" و "نمرود"...
تو عالم بیکرانی...
همه‌ی عالم در توست
چون خود را شناختی، همه را شناخته‌ای
پس اینقدر عمر که تو را هست، در تفحص حال خود خرج کن، در تفحص عالم چرا خرج میکنی؟
شناخت خدا عمیق است؟
ای احمق، عمیق تویی
اگر عمقی هست در توست

#شمس تبریزی
همه را در خود بینی...
از موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و آدم و حوا و آسیه و خضر و الیاس
و "فرعون" و "نمرود"...
تو عالم بیکرانی...
همه‌ی عالم در توست
چون خود را شناختی، همه را شناخته‌ای
پس اینقدر عمر که تو را هست، در تفحص حال خود خرج کن، در تفحص عالم چرا خرج میکنی؟
شناخت خدا عمیق است؟
ای احمق، عمیق تویی
اگر عمقی هست در توست

#شمس تبریزی
تسلیم باش

چون در دریا افتادی و شنا نمی‌دانی،
مرده شو،
تا آب تو را بر سر نهد...

#شمس_تبریزی
همه طالبِ علم و فایده باشند
تو طالبِ کار نیک باش
تا از یار نیک حاصل کنی
که مغز این است و پوست آن

#شمس_تبریزی
من شیفتهٔ انسان‌هایی هستم که تنهایی‌شان را شناخته‌اند، با او حرف زده‌اند، چای خورده‌اند، در آغوشش گرفته‌ و همچون گنجی گرانبها از آن مراقبت کرده و می‌کنند...

آنها انسان‌هایی رشد یافته‌اند که در آن‌سویِ وابستگی یعنی استقلال ایستاده‌اند و اگر روزی به کسی اجازه ورود به حریم تنهایی‌شان را بدهند،
به این دلیل است که او را همچون تنهاییِ خود ارزشمند یافته‌اند.

و این بدان معناست که او نیز انسان رشد یافتهٔ دیگریست...

#شمس_تبریزی
حکایات فیه ما فیه

یک نظر قهر حق بهتر از هزار لطف ظاهری دنیا

حکایت آورده‌اند که: عیسی عَلَیْهِ السَّلام در صحرایی می‌گردید. باران عظیم فرو گرفت، رفت در خانۀ سیَه گوش۱ در کُنجِ غاری پناه گرفت لحظه‌ای، تا باران منقطع گردد.
وحی آمد که: از خانۀ سیَه گوش بیرون رو که بچّگانِ او به سبب تو نمی‌آسایند.
ندا کرد که: یَا رَبِّ لِابْنِ اَوی مَأوَیً وَ لَیْسَ لِابْنِ مَرْیَمَ مَأْویً. گفت: فرزندِ سیَه گوش را پناه است و جای است و فرزند مریم را نه پناه است و نه جای است و نه خانه است و نه مقام است.
مولانا فرمود: اگر فرزندِ سیَه گوش را خانه است، امّا چنین معشوقی او را از خانه‌ای نمی‌راند، تو را چنین راننده‌ای هست، اگر تو را خانه نباشد، چه باک؟ که لُطفِ چنین راننده و لطفِ این خِلعَت که تو مخصوص شدی که تو را می‌رانَد، صدهزار هزار آسمان و زمین و دنیا و آخرت و عرش و کرسی می‌ارزد و افزون است و درگذشته است.

#فيه_ما_فيه




۱- درنده‌ای از سگ کوچک‌تر و از گربه بزرگ‌تر با گوش‌های سیاه

(هر قصه ای را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آورده‌اند بزرگان، نه از بهر دفع ملالت.
#شمس_تبریزی)