معرفی عارفان
1.22K subscribers
33.7K photos
12.2K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حق- جلّ و علا- چون از ذات خود به ذات خود تجلّی فرمود، جمیع اسماء و صفات خود در ذات خود مشاهده کرد، خواست تا مجموع را در حقیقتی چون مرآت مشاهده فرماید، حقیقت محمّدی را که انسان کامل بود، ایجاد کرد در حضرت علم خود، و به نظر لطف در وی نگریست، و حقایق عالم را به طریق اجمال بدید و باز در حضرت عین که عالم شهود است او را و آن چه تبع وجود او بود- از حقایق عالم- وجودی مفصّل بخشید. پس جمله اعیان ثابته گشتند، و وجود محمّد- صلّی الله علیه [و آله] و سلّم- عین اول بود که «اول ما خلق الله نوری». اینجا بدانی که چرا انسان کامل همچو انسان عین آمد، که همه بدو دیده شد، و او سبب وجود همه گشت.



#فصوص_الحکم
#شیخ_ابن_عربی
هیچ رابطه‌ای قادر نخواهد بود تنهاییِ ما را از بین ببرد؛ هر یک از ما در هستی عمیقاً تنهاییم.

- اروین‌ یالوم
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی‌شود معقول

شکایت از تو ندارم؛ که شکر باید کرد
گرفته خانهٔ درویش، پادشه، به‌نزول!

#سعدی
الهی!

ما را ضعیف
خواندی؛ از ضعیف چه آید جز خطا؟
و ما را جاهل خواندی، از جاهل چه آید جز جفا؟
و تو
خداوندی کریم و لطیف؛
از کریم چه سزد جز از کرم و عطا؟



کشف_الاسرار
خواجه_عبدالله_انصاری
بدان! تمام مراتب به اصالت، الهی هستند و احکامشان در عالم کُون ظاهر می گردد و بالاترین رتبهٔ الهی در #انسان_کامل ظاهر می شود.

انسان کامل،
این شور که در سر است مارا
وقتی برود که سر نباشد

بیچاره کجا رود گرفتار
کز کوی تو ره به در نباشد

#سعدی
ای بی نشانِ مَحض نشان از که جویمَت؟

گُم گشت در تو هَر دو جَهان
از که جویمَت ؟


#مولانا
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند

هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود
هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند

چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند
چون رسد پرتو تو عقل دگر سر نکند

مالک الملک چنان سنجق عشاق فراشت
که کسی را هوس ملکت سنجر نکند

تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند

دل ویران که در و گنج هوای ابدیست
رخ عاشق ز چه رو همچو رخ زر نکند

من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چیز
که دلارام به یک غمزه میسر نکند

توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند

یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق
تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند

گر چه با خاک برابر کند او قالب ما
خاک ما را به دو صد روح برابر نکند

#مولانا
#غزل_شماره۷۸۷
از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود
چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود

بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مگیر
گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود

همه مرغان ز چمن هر طرفی می‌پرند
بلبل بی‌دل یک دم ز چمن می‌نرود

جان پروانه مسکین که مقیم لگنست
تن او تا به نسوزد ز لگن می‌نرود

بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو
بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود

رسن دوست چو در حلق دلم افتادست
لاجرم چنبر دل جز به رسن می‌نرود

مرغ جان از قفس قالب من سیر شدست
وز امید نظر دوست ز تن می‌نرود

#مولانا
#غزل_شماره۷۸۹
حکایتی از دفتر ششم مثنوی شریف


روز عاشورا در شهر حلب و دروازه انطاکیه مردم زیادی جهت عزاداری امام حسین (ع) و یارانش جمع شده بودند و بر ظلمی که از یزید و شمر بر خاندان پیامبر رفته بود عزاداری و افعان و زاری می کردند .
شاعری غریب به آنجا رسید و بدون آنکه وارد شهر شود به طرف سیل جمعیت رفت .
از دیدن آن همهمه و شورو غوغا تعجب کرده از مردم  پرسید : چه کسی درگذشته که چنین عزاداری با شکوهی می کنید ؟ آیا از افراد سرشناس و بزرگ شهرتان بوده ؟ اگر چنین است اسم و القاب و صفات او را بگویید تا برای او مرثیه ای بسرایم و صله ای دریافت کنم که پیشه من این است !
یکی گفتش : دیوانه شده ای ؟ این چه سوالیست ؟ مگر نمی دانی که امروز عاشوراست و ماتمی که بر جان ما شیعیان رفته بسیار بزرگ و مشهورتر از طوفان نوح است !
شاعر گفت : این ماجرا که در دوره خیلی دوری پیش آمده چقدر اخبار دیر به اینجا می رسد ! چشم کوران این ماجرا را دیده و گوش ناشنوایان هم شنیده چطور شما نمی دانستید؟ مگر شما تا اکنون خواب بوده اید که تازه جامه هایتان را از عزا می درید ؟؟؟!!
مولانا در پایان می فرماید :

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

زانکه بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست

جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونکه ایشان خسرو دین بوده‌اند

وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند

کُنده و زنجیر را انداختند

روز مُلک است و گش و شاهنشهی

گر تو یک ذره ازیشان آگهی

ور نه‌ای آگه ' برو بر خود گِری!

زانکه در انکار نقل و محشری

بر دل و دین خرابت نوحه کن

که نمی بیند جز این خاک کهن !!!


دست خاییدن = انگشت به دندان گزیدن

شادروان دولت = سراپرده اقبال و سعادت
گش = خوب و نیکو
نقل کردن = کنایه از مردن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی موقع‌ها باید ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، شاید دیگر برنده شدن توی همه‌ی مسابقه‌ها ارزش‌اش را لااقل برای خودت از دست داده باشد. شاید سرعت‌ات از حدش گذشته باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت می‌گیری. شاید بفهمی که زندگی کوتاه‌تر از آنی‌ست که تمامش را در مسابقه بگذرانی.

بعضی لحظه‌های زندگی را باید مزه مزه کرد، حتی تلخی‌هایش را؛ بعضی‌ها را باید آهسته آهسته تجربه کرد.

از کتاب: آهستگی
نویسنده: میلان کوندرا
#خلیج_فارس_بندر_بوشهر

گرم شود روی آب از تپش آفتاب
باز همش آفتاب برکشد اندر علا

بربردش خرد خرد تا که ندانی چه برد
صاف بدزدد ز درد شعشعه دلربا

مولانا
چه خوشی عشق،چه مستی
چو قدح بر کف دستی

خنک آن جا که نشستی،
خنک آن دیده جان را...

مولانا
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی

باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد
گر به جای من سروی غیر دوست بنشانی

زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

محتسب نمی‌داند این قدر که صوفی را
جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی

با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی‌ارزد شغل عالم فانی

یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد
تیز می‌روی جانا ترسمت فرومانی

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می‌برد به پیشانی

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را
ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی

گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی

#حضرت_حافظ
هر چقدربیشتراحساساتت روبه آدم‌ها بگی؛
راه‌های بیشتری رونشونشون میدی
که بهت صدمه بزنن.

-چارلی چاپلین
از غبار ڪاروان چون چشم برداریم ما








چون مه ڪنعان عزیزی در سفر داریم ما

#صائب_تبریزی
بنگر به بخردان
که فرو بسته راهشان
بنگر به ابلهان
و شکوه کلاهشان
اینان چه کرده اند...
که چونین به ناز و نوش
وآنان چه بوده است
به گیتی گناهشان...

شفیعی_کدکنی
نه هر که یک دو سه مصرع به یکدگر بندد
رموزِ معنی و دردِ سخنوری داند...

حزین_لاهیجی
کوته نظران زلفٍ سیهکار ندانند
این مرده دلان فیضٍ شب تار ندانند

جانسوز دیاری است محبّت، که طبیبان
رسم است که حالِ دلِ بیمار ندانند

دارند حریفان هوسِ خاطر شادی
دلباختگان غیرِ غمِ یار ندانند 

#حزين_لاهیجی
گر نخلِ وفا بَر ندهد، چشمِ تری هست
تا ریشه در آب است، امیدِ ثمری هست

آن دل که پریشان شود از ناله‌یِ بلبل
در دامنش آویز که با او خبری هست

#جمال‌الدین_عرفی_شیرازی
پیش ازین مرغ غزل خوان گلستان بودم
حالیا نوحه گر گوشه ی زندانم و بس

داشتم از تو تمنای فراوان، اما
یا رب اکنون تو ازین مهلکه برهانم و بس

#مهدی_اخوان_ثالث