یکی پرسید از آن مجنون غمناک
که ای خالص عیار و از هوس پاک
چرا شبها تو را آه و فغان است
که شب آسایش پیر و جوان است
جوابش گفت آن مجنون بیدل
که ای از فیض شب گردیده غافل
به شبها عاشقان را راز باشد
به شب کوی وفا، در باز باشد
به شب بردند عیسی را به افلاک
به چرخ چارمین از عالم خاک
به شب قرآن فرود آمد ز معبود
به شب حقّ، جرم آدم را ببخشود
پیمبر را به شب معراج دادند
دلش نور و سرش را تاج دادند
مرا انسی از آن باشد به شبها
که آمد لیلیم در شب به دنیا
به عشق او به شبها میزنم گام
که شب لیل است و با لیلی است
همنام.
#نظامی_گنجوی
که ای خالص عیار و از هوس پاک
چرا شبها تو را آه و فغان است
که شب آسایش پیر و جوان است
جوابش گفت آن مجنون بیدل
که ای از فیض شب گردیده غافل
به شبها عاشقان را راز باشد
به شب کوی وفا، در باز باشد
به شب بردند عیسی را به افلاک
به چرخ چارمین از عالم خاک
به شب قرآن فرود آمد ز معبود
به شب حقّ، جرم آدم را ببخشود
پیمبر را به شب معراج دادند
دلش نور و سرش را تاج دادند
مرا انسی از آن باشد به شبها
که آمد لیلیم در شب به دنیا
به عشق او به شبها میزنم گام
که شب لیل است و با لیلی است
همنام.
#نظامی_گنجوی
از چشمه ی عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گر چه شده ام چو موی از غم
یک موی مباد از سرش کم
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گر چه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
#نظامی_گنجوی
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گر چه شده ام چو موی از غم
یک موی مباد از سرش کم
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گر چه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
#نظامی_گنجوی
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید! کجا خواب؟
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر آرَمَش پیش
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
#نظامی_گنجوی
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری، چو خواب آید! کجا خواب؟
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر آرَمَش پیش
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
#نظامی_گنجوی
مرا گویی كه چونی؟ چونم؟ ای دوست
جگر پر دَرد و دل پر خونم ای دوست
حديثِ عاشقی بر من رها كن
تو ليلی شو، كه من مجنونم ای دوست
به فريادم ز تو، هر روز، فرياد!
از اين فرياد روز افزونم، ای دوست
شنيدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان ميان بيرونم ای دوست؟
تو گفتی: گر بيفتی گيرمت دست
ازين افتادهتر كَاْكنونم ای دوست؟
غزلهایِ نظامی بر تو خواندم
نگيرد در تو هيچ افسونم ای دوست
#نظامی_گنجوی
جگر پر دَرد و دل پر خونم ای دوست
حديثِ عاشقی بر من رها كن
تو ليلی شو، كه من مجنونم ای دوست
به فريادم ز تو، هر روز، فرياد!
از اين فرياد روز افزونم، ای دوست
شنيدم عاشقان را مینوازی
مگر من زان ميان بيرونم ای دوست؟
تو گفتی: گر بيفتی گيرمت دست
ازين افتادهتر كَاْكنونم ای دوست؟
غزلهایِ نظامی بر تو خواندم
نگيرد در تو هيچ افسونم ای دوست
#نظامی_گنجوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رقص ایرانی کلاسیک
کاری ازگروه رقص بین المللی «جاده ابریشم »
براساس شعری از #هفت_پیکر
اثر #نظامی_گنجوی
کاری ازگروه رقص بین المللی «جاده ابریشم »
براساس شعری از #هفت_پیکر
اثر #نظامی_گنجوی
زخم چو بر دل رسید، دیده پر از خون چراست؟
چون تو درون دلی، نقش تو بیرون چراست؟
خود به جهان در، مرا، یک دلکی بود و بس
ما همه چون یک دلیم، قصد شبیخون چراست؟
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیم
مهر تو کم میشود، عشق من افزون چراست؟
#نظامی_گنجوی
چون تو درون دلی، نقش تو بیرون چراست؟
خود به جهان در، مرا، یک دلکی بود و بس
ما همه چون یک دلیم، قصد شبیخون چراست؟
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیم
مهر تو کم میشود، عشق من افزون چراست؟
#نظامی_گنجوی
تدبیر کنم هر شب تا دل ز تو برگیرم
چون روز برآرد سر، مهر تو ز سر گیرم
دل با تو درآمیزم، کآمیختهای با جان
جانی دگرم باید، تا یار دگر گیرم
#نظامی_گنجوی
چون روز برآرد سر، مهر تو ز سر گیرم
دل با تو درآمیزم، کآمیختهای با جان
جانی دگرم باید، تا یار دگر گیرم
#نظامی_گنجوی
شب بی گهست ای ماه من مهمان من شو ساعتی
هم خانه ی عشق توام هم خان من شو ساعتی
بنگـر بــه روی زرد مــن، وز سینــه بنشــان گــرد من
تا چنــد باشــی درد مــن؟ درمان من شو ساعتی
ای چشمــه ی حـیوان بلب، وی زندگــانـی را سبـب
چون جانـم آوردی بلــب، جانــان من شو ساعتی
از بهــر مــن در کین مشو، وز شـادیم غمگیـن مشو
در خون من چندین مشو، در جان من شو ساعتی
تا کـی چو آتــش تاختـــن؟ بـر مـن شــرر انداخــتن؟
در بـزم شــادی سـاختـن، ریحـان من شو ساعتی
ای چـتر مــه گیســوی تو، طــغرای مــه ابــروی تـو
ای مــن غلــام روی تـو، سـلطـان من شو ساعتی
ای سوسن و ای سرو هم، سرسبـز چـون بــاغ ارم
بستان نظــامی را ز غــم، بُستـان من شو ساعتی
#نظامی_گنجوی
هم خانه ی عشق توام هم خان من شو ساعتی
بنگـر بــه روی زرد مــن، وز سینــه بنشــان گــرد من
تا چنــد باشــی درد مــن؟ درمان من شو ساعتی
ای چشمــه ی حـیوان بلب، وی زندگــانـی را سبـب
چون جانـم آوردی بلــب، جانــان من شو ساعتی
از بهــر مــن در کین مشو، وز شـادیم غمگیـن مشو
در خون من چندین مشو، در جان من شو ساعتی
تا کـی چو آتــش تاختـــن؟ بـر مـن شــرر انداخــتن؟
در بـزم شــادی سـاختـن، ریحـان من شو ساعتی
ای چـتر مــه گیســوی تو، طــغرای مــه ابــروی تـو
ای مــن غلــام روی تـو، سـلطـان من شو ساعتی
ای سوسن و ای سرو هم، سرسبـز چـون بــاغ ارم
بستان نظــامی را ز غــم، بُستـان من شو ساعتی
#نظامی_گنجوی