معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ گهی پیدا شوی چون نورِ خورشید ، گهی پنهان شوی در عشق جاوید ، ۶۶ گهی پیدا شوی از عشق ، چون ماه ، گهی پنهان شوی در هفت خرگاه ، ۶۷ ز پیدائیِ خود ، پنهان بمانی ، ز پنهائیِ خود…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_ششم )
۸۱
چو در وقتِ بهار ، آئی پدیدار ،
حقیقت ، پرده برداری ، ز رخسار ،
۸۲
فروغِ رویَت ، اندازی سویِ خاک ،
عجایب نقشها ، سازی سویِ خاک ،
۸۳
بهار و نسترن پیدا نماید ،
ز رویَت ، جوشِ گُل ، غوغا نماید ،
۸۴
گُل ، از شوقِ تو ،، خندان در بهارست ،
از آنش ،،، رنگهایِ بیشمارست ،
۸۵
نهی بر فرقِ نرگس ،، تاجی از زر ،
فشانی بر سرِ او ،، زَابر ، گوهر ،
#زابر = از ابر
۸۶
بنفشه ،، خرقهپوشِ خانقاهت ،
فگنده سر بهبَر ، از شوقِ راهت ،
۸۷
چو سوسن ، شُکر گفت ، از هر زبانت ،
ازآن ، افراخت سر ، سویِ جهانت ،
۸۸
ز عشقت ، لاله هر دَم ، خونِ دل خورد ،
ازاین ماندست ،، دل ، پُر خون و ،،، رُخ ، زرد ،
۸۹
همه ، از شوقِ تو ، حیران برآیند ،
به سویِ خاکِ تو ، ریزان درآیند ،
۹۰
هر آن وصفی که گویم ،، بیش از آنی ،
یقین دانم که ، بیشک ،،، جانِ جانی ،
۹۱
توئی چیزی دگر ، اینجا ندانم ،
بجز ذاتِ ترا ،، یکتا ندانم ،
۹۲
همه ، جانا توئی ،،، چه نیست ، چه هست ،
ندیدم جز تو ،، در کَونَین ، پیوست ،
۹۳
ز تو بیدارم و ،، از خویش ، غافل ،
مرا ، یا رب ،، توانی کرد واصل ،
۹۴
منم از دردِ عشقت ،، زار و مجروح ،
توئی جانا ،، حقیقت ، قوّةِ روح ،
۹۵
منم حیران و سرگردانِ ذاتت ،
فرومانده به دریای صفاتت ،
۹۶
منم ، دُرّ وصالت را ، طلبگار ،
درین دریا ، بماندستم گرفتار ،
#عطار
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_ششم )
۸۱
چو در وقتِ بهار ، آئی پدیدار ،
حقیقت ، پرده برداری ، ز رخسار ،
۸۲
فروغِ رویَت ، اندازی سویِ خاک ،
عجایب نقشها ، سازی سویِ خاک ،
۸۳
بهار و نسترن پیدا نماید ،
ز رویَت ، جوشِ گُل ، غوغا نماید ،
۸۴
گُل ، از شوقِ تو ،، خندان در بهارست ،
از آنش ،،، رنگهایِ بیشمارست ،
۸۵
نهی بر فرقِ نرگس ،، تاجی از زر ،
فشانی بر سرِ او ،، زَابر ، گوهر ،
#زابر = از ابر
۸۶
بنفشه ،، خرقهپوشِ خانقاهت ،
فگنده سر بهبَر ، از شوقِ راهت ،
۸۷
چو سوسن ، شُکر گفت ، از هر زبانت ،
ازآن ، افراخت سر ، سویِ جهانت ،
۸۸
ز عشقت ، لاله هر دَم ، خونِ دل خورد ،
ازاین ماندست ،، دل ، پُر خون و ،،، رُخ ، زرد ،
۸۹
همه ، از شوقِ تو ، حیران برآیند ،
به سویِ خاکِ تو ، ریزان درآیند ،
۹۰
هر آن وصفی که گویم ،، بیش از آنی ،
یقین دانم که ، بیشک ،،، جانِ جانی ،
۹۱
توئی چیزی دگر ، اینجا ندانم ،
بجز ذاتِ ترا ،، یکتا ندانم ،
۹۲
همه ، جانا توئی ،،، چه نیست ، چه هست ،
ندیدم جز تو ،، در کَونَین ، پیوست ،
۹۳
ز تو بیدارم و ،، از خویش ، غافل ،
مرا ، یا رب ،، توانی کرد واصل ،
۹۴
منم از دردِ عشقت ،، زار و مجروح ،
توئی جانا ،، حقیقت ، قوّةِ روح ،
۹۵
منم حیران و سرگردانِ ذاتت ،
فرومانده به دریای صفاتت ،
۹۶
منم ، دُرّ وصالت را ، طلبگار ،
درین دریا ، بماندستم گرفتار ،
#عطار
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۴ درِ دژ ببستند و ، غمگین شدند ، پُر از غم ، دل و ،،، دیده ، خونین شدند ، ۶۵ از آزارِ گردآفرید و هجیر ، پُر از درد بودند ، بُرنا و پیر ، ۶۶ برِ دختر آمد…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_ششم )
۷۹
چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ،
بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ،
۸۰
همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ،
که جز بافرینِ بزرگان نِهای ،
۸۱
بِدان زور و این بازو و کفت و یال ،
نداری کس از پهلوانان ، هِمال ،
۸۲
ولیکن ، چو آگاهی آید به شاه ،
که آورد گُردی ز توران ،،، سپاه ،
۸۳
شهنشاه و رستم ،،، بجنبد ( #بجنبند ) ز جای ،
شما ، با تهمتن ندارید پای ،
۸۴
نمانَد یکی زنده از لشکرت ،
ندانم چه آید ز بَد ، بر سرت ،
۸۵
دریغ آمدم ( آیدم ) ، کاینچنین یال و سُفت ،
همی ، از پلنگان بباید نهفت ،
۸۶
ترا بهتر آید ، که فرمان کنی ،
رُخِ نامور ،،، سویِ توران کنی ،
۸۷
نباشی بس ایمن ،،، به بازویِ خویش ،
خورَد گاوِ نادان ،،، ز پهلویِ خویش ،
۸۸
چو بشنید سهراب ، ننگ آمدش ،
که آسان همی دژ به چنگ آمدش ،
۸۹
به زیرِ دژ اندر ،، یکی جای بود ،
کجا ، دژ بِدان جای ،، بر پای بود ،
۹۰
به تاراج داد ، آن همه بوم و رُست ،
به یکبارگی ، دستِ بَد را بشُست ،
۹۱
چنین گفت : کامروز ، بیگاه گشت ،
ز پیکارِ ما ، دست کوتاه گشت ،
۹۲
برآریم شبگیر ،،، ازین باره ،، گَرد ،
نهیم اندرین جای ،،، شورِ نَبَرد ،
۹۳
چو گفت این ، عنان را بتابید و رفت ،
سویِ جایِ خود ، راه برگرفت ،
#پایان_بخش ۹
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_ششم )
۷۹
چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ،
بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ،
۸۰
همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ،
که جز بافرینِ بزرگان نِهای ،
۸۱
بِدان زور و این بازو و کفت و یال ،
نداری کس از پهلوانان ، هِمال ،
۸۲
ولیکن ، چو آگاهی آید به شاه ،
که آورد گُردی ز توران ،،، سپاه ،
۸۳
شهنشاه و رستم ،،، بجنبد ( #بجنبند ) ز جای ،
شما ، با تهمتن ندارید پای ،
۸۴
نمانَد یکی زنده از لشکرت ،
ندانم چه آید ز بَد ، بر سرت ،
۸۵
دریغ آمدم ( آیدم ) ، کاینچنین یال و سُفت ،
همی ، از پلنگان بباید نهفت ،
۸۶
ترا بهتر آید ، که فرمان کنی ،
رُخِ نامور ،،، سویِ توران کنی ،
۸۷
نباشی بس ایمن ،،، به بازویِ خویش ،
خورَد گاوِ نادان ،،، ز پهلویِ خویش ،
۸۸
چو بشنید سهراب ، ننگ آمدش ،
که آسان همی دژ به چنگ آمدش ،
۸۹
به زیرِ دژ اندر ،، یکی جای بود ،
کجا ، دژ بِدان جای ،، بر پای بود ،
۹۰
به تاراج داد ، آن همه بوم و رُست ،
به یکبارگی ، دستِ بَد را بشُست ،
۹۱
چنین گفت : کامروز ، بیگاه گشت ،
ز پیکارِ ما ، دست کوتاه گشت ،
۹۲
برآریم شبگیر ،،، ازین باره ،، گَرد ،
نهیم اندرین جای ،،، شورِ نَبَرد ،
۹۳
چو گفت این ، عنان را بتابید و رفت ،
سویِ جایِ خود ، راه برگرفت ،
#پایان_بخش ۹
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_پنجم ) ۴۵ چو گرگین و میلاد و فرهادِ راد ، گرازه ،، که از پیل ، باشد زیاد ، ۴۶ چنین نرّهشیرانِ پولادچنگ ، کمربستهٔ کین ، پیِ نام و ننگ ، ۴۷ بیایند یکسر ، به پیکارِ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_ششم )
۵۶
کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ،
که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ،
۵۷
هر آنکس که شد کامران ، در جهان ،
پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ،
۵۸
چو ، هومان بدینسان سخن پیش بُرد ،
سراسر به سهرابِ یَل برشمرد ،
۵۹
از آن گفته ، سهراب بیدار شد ،
دلش بستهٔ بندِ پیکار شد ،
۶۰
بگفت : ای سرِ نامدارانِ چین ،
به گفتارِ خوبت ، هزار آفرین ،
۶۱
شد این گفتِ تو ، دارویِ جانِ من ،
کنون ، با تو نو گشت ، پیمانِ من ،
۶۲
جهان را ، سراسر ،،، چه خشک و چه آب ،
در آرَم به فرمانِ افراسیاب ،
۶۳
بگفت این و ، دلرا ، ز دلبر بِکَند ،
برآمد ، بر افرازِ تختِ بلند ،
۶۴
ز فتحِ حصار و ، درنگ و ، شتاب ،
فرستاد نامه ، به افراسیاب ،
۶۵
از آن ، شاد شد ، شاهِ تورانزمین ،
همی کرد سهراب را ، آفرین ،
۶۶
وز آنسو ، چو نامه به خسرو رسید ،
غمی شد دلش ،،، کآن سخنها شنید ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_ششم )
۵۶
کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ،
که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ،
۵۷
هر آنکس که شد کامران ، در جهان ،
پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ،
۵۸
چو ، هومان بدینسان سخن پیش بُرد ،
سراسر به سهرابِ یَل برشمرد ،
۵۹
از آن گفته ، سهراب بیدار شد ،
دلش بستهٔ بندِ پیکار شد ،
۶۰
بگفت : ای سرِ نامدارانِ چین ،
به گفتارِ خوبت ، هزار آفرین ،
۶۱
شد این گفتِ تو ، دارویِ جانِ من ،
کنون ، با تو نو گشت ، پیمانِ من ،
۶۲
جهان را ، سراسر ،،، چه خشک و چه آب ،
در آرَم به فرمانِ افراسیاب ،
۶۳
بگفت این و ، دلرا ، ز دلبر بِکَند ،
برآمد ، بر افرازِ تختِ بلند ،
۶۴
ز فتحِ حصار و ، درنگ و ، شتاب ،
فرستاد نامه ، به افراسیاب ،
۶۵
از آن ، شاد شد ، شاهِ تورانزمین ،
همی کرد سهراب را ، آفرین ،
۶۶
وز آنسو ، چو نامه به خسرو رسید ،
غمی شد دلش ،،، کآن سخنها شنید ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_پنجم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم کسی از متعلقانِ منش ، بر حسبِ واقعه مطلع گردانید ، که فلان عزم کرده است و نیت جزم ، که بقیتِ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند ، تو نیز اگر توانی سرِ خویش گیر و راهِ مجانبت پیش . گفتا :…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_ششم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
بامدادان که خاطرِ باز آمدن بر رایِ نشستن غالب آمد ، دیدمش دامنی گُل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبتِ شهر کرده .
گفتم : گُلِ بُستان را ، چنان که دانی بقایی ،
و عهدِ گلستان را ، وفایی نباشد ،
و حکما گفتهاند : هر چه نپایَد ، دلبستگی را نشایَد .
گفتا : طریق چیست؟
گفتم : برای نزهتِ ناظران و فسحتِ حاضران ، کتابِ گلستان توانم تصنیف کردن ، که بادِ خزان را بر ورقِ او ، دستِ تطاول نباشد ، و گردشِ زمان ، عیشِ ربیعش را به طیش خریف ، مبدل نکند .
به چه کار آیَدَت ز گُل ، طبقی؟ ،
از گُلستانِ من ، بِبَر ورقی ،
گُل ، همین پنج روز و شَش ،، باشد ،
وین گلستان ،،، همیشه خوش باشد ،
حالی که من این بگفتم ، دامنِ گُل بریخت و در دامنم آویخت ، که : الکریم اذا وعدَ وفا .
فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حُسنِ معاشرت و آدابِ محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فیالجمله هنوز از گُل بُستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد .
و تمام آنگه شود به حقیقت ، که پسندیده آید در بارگاهِ شاهِ جهانپناه ، سایهٔ کردگار و پرتوِ لطفِ پروردگار ، ذخر زمان و کهفِ امان ، المؤیدُ منالسماء ، المنصورُ علیالاعداء عضدُ الدولةِالقاهرةِ سراجُالملةِالباهرةِ ، جمالُالانامِ ، مفخرُالاسلام ، سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاهالمعظم مولی ملوکالعرب والعجم ، سلطانالبر والبحر ، وارثِ مُلکِ سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادامالله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید .
گر التفات خداوندیاَش بیاراید ،
نگارخانه چینی و ، نقشِ ارتنگیست ،
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن ، که گلستان نه جایِ دلتنگیست .
علیالخصوص که دیباچهی همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_ششم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
بامدادان که خاطرِ باز آمدن بر رایِ نشستن غالب آمد ، دیدمش دامنی گُل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبتِ شهر کرده .
گفتم : گُلِ بُستان را ، چنان که دانی بقایی ،
و عهدِ گلستان را ، وفایی نباشد ،
و حکما گفتهاند : هر چه نپایَد ، دلبستگی را نشایَد .
گفتا : طریق چیست؟
گفتم : برای نزهتِ ناظران و فسحتِ حاضران ، کتابِ گلستان توانم تصنیف کردن ، که بادِ خزان را بر ورقِ او ، دستِ تطاول نباشد ، و گردشِ زمان ، عیشِ ربیعش را به طیش خریف ، مبدل نکند .
به چه کار آیَدَت ز گُل ، طبقی؟ ،
از گُلستانِ من ، بِبَر ورقی ،
گُل ، همین پنج روز و شَش ،، باشد ،
وین گلستان ،،، همیشه خوش باشد ،
حالی که من این بگفتم ، دامنِ گُل بریخت و در دامنم آویخت ، که : الکریم اذا وعدَ وفا .
فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حُسنِ معاشرت و آدابِ محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فیالجمله هنوز از گُل بُستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد .
و تمام آنگه شود به حقیقت ، که پسندیده آید در بارگاهِ شاهِ جهانپناه ، سایهٔ کردگار و پرتوِ لطفِ پروردگار ، ذخر زمان و کهفِ امان ، المؤیدُ منالسماء ، المنصورُ علیالاعداء عضدُ الدولةِالقاهرةِ سراجُالملةِالباهرةِ ، جمالُالانامِ ، مفخرُالاسلام ، سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاهالمعظم مولی ملوکالعرب والعجم ، سلطانالبر والبحر ، وارثِ مُلکِ سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادامالله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید .
گر التفات خداوندیاَش بیاراید ،
نگارخانه چینی و ، نقشِ ارتنگیست ،
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن ، که گلستان نه جایِ دلتنگیست .
علیالخصوص که دیباچهی همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_پنجم ) ۵۹ ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ، همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ، ۶۰ بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ، یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ، …
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )
۷۴
مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،
که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،
۷۵
اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،
مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،
۷۶
کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،
به ایران بباید شدن ، پویپوی ،
۷۷
چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،
که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،
۷۸
هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،
ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،
۷۹
بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،
یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،
* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم
۸۰
وز آنپس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،
به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،
۸۱
مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،
وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،
۸۲
چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،
۸۳
درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،
دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،
۸۴
چو مانَد همی رستمِ زال را ،
خداوندِ شمشیر و کوپال را ،
۸۵
همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،
دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،
۸۶
بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،
نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،
۸۷
به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،
ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،
۸۸
دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،
بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )
۷۴
مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،
که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،
۷۵
اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،
مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،
۷۶
کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،
به ایران بباید شدن ، پویپوی ،
۷۷
چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،
که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،
۷۸
هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،
ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،
۷۹
بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،
یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،
* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم
۸۰
وز آنپس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،
به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،
۸۱
مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،
وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،
۸۲
چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،
۸۳
درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،
دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،
۸۴
چو مانَد همی رستمِ زال را ،
خداوندِ شمشیر و کوپال را ،
۸۵
همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،
دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،
۸۶
بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،
نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،
۸۷
به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،
ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،
۸۸
دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،
بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_پنجم ) ۷۳ به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ، کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ، ۷۴ فراموش کردی ز هاماوَران؟ ، وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ، ۷۵ که گویی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_ششم )
۹۱
برفتند با او ، سرانِ سپاه ،
پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ،
۹۲
چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ،
همه نامداران ، شدند انجمن ،
۹۳
ستایش گرفتند بر پهلوان ،
که جاوید باشی و ، روشنروان ،
۹۴
جهان سر بسر ، زیرِ پایِ تو باد ،
همیشه ، سرِ تخت ،،، جایِ تو باد ،
۹۵
تو دانی ، که کاووس را ، مغز نیست ،
به تیزی سخن گفتنش ، نغز نیست ،
۹۶
بگوید ،،، همانگه پشیمان شود ،
به خوبی ، ز سر ، باز پیمان شود ،
۹۷
تهمتن ، گر آزرده گردد ز شاه ،
مر ایرانیان را ، نباشد گناه ،
۹۸
که بگذارد این شهرِ ایران ، همی ،
کند رویِ فرخنده ، پنهان همی ،
۹۹
هم ، او زآن سخنها ، پشیمان شدست ،
ز تندی ، بخایَد همی پشتِ دست ،
۱۰۰
تهمتن ، چنین پاسخ آوَرد باز ،
که ، هستم ز کاوس کی ، بینیاز ،
۱۰۱
مرا ، تخت ، زین باشد و ،،، تاج ، تَرگ ،
قبا ، جوشن و ،،، دل نهاده به مرگ ،
۱۰۲
سزایَم بدین گفتنِ ناسزا ،
که گوید به تندی ، مرا پادشا ،
۱۰۳
که او را ، ز بند آوَریدم برون ،
سویِ تاج و تختش ، بُدم رهنمون ،
۱۰۴
گهی ، رزمِ دیوانِ مازندران ،
گهی ، جنگ با شاهِ هاماوَران ،
۱۰۵
ز بند و ز سختی ، رهانیدمش ،
چو در دستِ دشمن ، چنان دیدمش ،
۱۰۶
ز دانش ، ندارد سرش آگهی ،
مگر ، تیزی و تندی و ابلهی ،
۱۰۷
سَرَم ، گشت سیر و ،،، دلم ، کرد بس ،
جز از پاکیزدان ، نترسم ز کس ،
۱۰۸
ز گفتار ، چون سیر شد تهمتن ،
چنین گفت گودرز ،، با پیلتن ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_ششم )
۹۱
برفتند با او ، سرانِ سپاه ،
پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ،
۹۲
چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ،
همه نامداران ، شدند انجمن ،
۹۳
ستایش گرفتند بر پهلوان ،
که جاوید باشی و ، روشنروان ،
۹۴
جهان سر بسر ، زیرِ پایِ تو باد ،
همیشه ، سرِ تخت ،،، جایِ تو باد ،
۹۵
تو دانی ، که کاووس را ، مغز نیست ،
به تیزی سخن گفتنش ، نغز نیست ،
۹۶
بگوید ،،، همانگه پشیمان شود ،
به خوبی ، ز سر ، باز پیمان شود ،
۹۷
تهمتن ، گر آزرده گردد ز شاه ،
مر ایرانیان را ، نباشد گناه ،
۹۸
که بگذارد این شهرِ ایران ، همی ،
کند رویِ فرخنده ، پنهان همی ،
۹۹
هم ، او زآن سخنها ، پشیمان شدست ،
ز تندی ، بخایَد همی پشتِ دست ،
۱۰۰
تهمتن ، چنین پاسخ آوَرد باز ،
که ، هستم ز کاوس کی ، بینیاز ،
۱۰۱
مرا ، تخت ، زین باشد و ،،، تاج ، تَرگ ،
قبا ، جوشن و ،،، دل نهاده به مرگ ،
۱۰۲
سزایَم بدین گفتنِ ناسزا ،
که گوید به تندی ، مرا پادشا ،
۱۰۳
که او را ، ز بند آوَریدم برون ،
سویِ تاج و تختش ، بُدم رهنمون ،
۱۰۴
گهی ، رزمِ دیوانِ مازندران ،
گهی ، جنگ با شاهِ هاماوَران ،
۱۰۵
ز بند و ز سختی ، رهانیدمش ،
چو در دستِ دشمن ، چنان دیدمش ،
۱۰۶
ز دانش ، ندارد سرش آگهی ،
مگر ، تیزی و تندی و ابلهی ،
۱۰۷
سَرَم ، گشت سیر و ،،، دلم ، کرد بس ،
جز از پاکیزدان ، نترسم ز کس ،
۱۰۸
ز گفتار ، چون سیر شد تهمتن ،
چنین گفت گودرز ،، با پیلتن ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ، همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ، ۶۶ وز آنپس بپرسید : ، زان مِهتران ، کشیده سراپردهای بر کران ، ۶۷…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_ششم )
۸۱
بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ،
که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ،
۸۲
بپرسید : از آن زرد پردهسرای ،
درفشی درخشان ، به پیشش به پای ،
۸۳
به گِرد اندرش ، سرخ و زرد و بنفش ،
ز هرگونهای ، برکشیده درفش ،
۸۴
درفشی پسِ پشت ، پیکرگراز ،
سرش ، ماهِ سیمین و ، بالا ، دراز ،
۸۵
چه خوانند او را ، ز گردنکشان؟ ،
بگو تا چه داری ازو هم ، نشان؟ ،
۸۶
چنین گفت : ، کاو را گراز است نام ،
که در جنگِ شیران ، ندارد لگام ،
۸۷
هشیوار و از تخمهٔ گیو ، دان ،
که بر درد و سختی ، نباشد ژگان ،
۸۸
نشانِ پدر جُست و ، با او نگفت ،
همی داشت آن راستی ، در نهفت ،
۸۹
جهان را ، چه سازی؟ ،،، که خود ، ساختهست ،
جهاندار ازین کار ، پرداختهست ،
۹۰
زمانه ، نبشته ، دگرگونه داشت ،
چنان کاو گذارد ، بباید گذاشت ،
۹۱
چو ، دل برنهی بر سرایِ سپنج ،
همه ، زهر ، زو بینی و ،،، درد و رنج ،
۹۲
دگر باره پرسید ازو سرفراز : ،
ازآن ، کش به دیدارِ او ، بُد نیاز ،
۹۳
از آن پردهٔ سبز و ، مردِ بلند ،
وز آن مَرد و ، آن تاب داده ، کمند ،
۹۴
وز آنپس هجیرِ سپهبدش ، گفت : ،
که ، از تو ، سخن را ، نباید نهفت ،
۹۵
گر ، از نامِ چینی ، بمانم همی ،
از آن است ، کاو را ، ندانم همی ،
۹۶
بِدو گفت سهراب : ،کاین نیست داد ،
ز رستم ، نکردی سخن هیچ یاد ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_ششم )
۸۱
بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ،
که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ،
۸۲
بپرسید : از آن زرد پردهسرای ،
درفشی درخشان ، به پیشش به پای ،
۸۳
به گِرد اندرش ، سرخ و زرد و بنفش ،
ز هرگونهای ، برکشیده درفش ،
۸۴
درفشی پسِ پشت ، پیکرگراز ،
سرش ، ماهِ سیمین و ، بالا ، دراز ،
۸۵
چه خوانند او را ، ز گردنکشان؟ ،
بگو تا چه داری ازو هم ، نشان؟ ،
۸۶
چنین گفت : ، کاو را گراز است نام ،
که در جنگِ شیران ، ندارد لگام ،
۸۷
هشیوار و از تخمهٔ گیو ، دان ،
که بر درد و سختی ، نباشد ژگان ،
۸۸
نشانِ پدر جُست و ، با او نگفت ،
همی داشت آن راستی ، در نهفت ،
۸۹
جهان را ، چه سازی؟ ،،، که خود ، ساختهست ،
جهاندار ازین کار ، پرداختهست ،
۹۰
زمانه ، نبشته ، دگرگونه داشت ،
چنان کاو گذارد ، بباید گذاشت ،
۹۱
چو ، دل برنهی بر سرایِ سپنج ،
همه ، زهر ، زو بینی و ،،، درد و رنج ،
۹۲
دگر باره پرسید ازو سرفراز : ،
ازآن ، کش به دیدارِ او ، بُد نیاز ،
۹۳
از آن پردهٔ سبز و ، مردِ بلند ،
وز آن مَرد و ، آن تاب داده ، کمند ،
۹۴
وز آنپس هجیرِ سپهبدش ، گفت : ،
که ، از تو ، سخن را ، نباید نهفت ،
۹۵
گر ، از نامِ چینی ، بمانم همی ،
از آن است ، کاو را ، ندانم همی ،
۹۶
بِدو گفت سهراب : ،کاین نیست داد ،
ز رستم ، نکردی سخن هیچ یاد ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۱ بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ، دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ، ۶۲ به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ، پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینهجوی ، ۶۳ زواره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )
۷۷
تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،
چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،
۷۸
بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،
مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،
۷۹
که کس در جهان ، جاودانه نماند ،
ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،
۸۰
بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،
تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،
۸۱
بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،
نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،
۸۲
درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،
بهاسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،
۸۳
اگر ، سال گردد فزون از هزار ،
همین است راه و ،،، همین است کار ،
۸۴
نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،
همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،
۸۵
به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،
سرانجام ، رفتند زی کردگار ،
۸۶
به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،
سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،
۸۷
نریمان و سام ، آن دو گردنفراز ،
ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،
۸۸
چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،
مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،
۸۹
همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،
به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،
۹۰
چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،
که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،
۹۱
اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،
چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،
۹۲
ز شب ، نیمهای گفتِ سهراب بود ،
دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،
#پایان_بخش ۱۹
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_ششم )
۷۷
تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ،
چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ،
۷۸
بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ،
مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ،
۷۹
که کس در جهان ، جاودانه نماند ،
ز گردون ، مرا خود ، بهانه نماند ،
۸۰
بسی دیو و شیر و پلنگ و نهنگ ،
تبه شد ز چنگم ، به هنگامِ جنگ ،
۸۱
بسی باره و دژ ، که کردیم پست ،
نیاورد کس ،،، دستِ من ، زیرِ دست ،
۸۲
درِ مرگ را ،، آن بکوبَد ، که پای ،
بهاسب اندر آرَد ،، بجُنبد ز جای ،
۸۳
اگر ، سال گردد فزون از هزار ،
همین است راه و ،،، همین است کار ،
۸۴
نگه کن به جمشید شاهِ بلند ،
همان نیز ، تهمورسِ دیوبند ،
۸۵
به گیتی ،، چو ایشان نبُد شهریار ،
سرانجام ، رفتند زی کردگار ،
۸۶
به مردی ،، ز گرشاسب ، برتر نبود ،
سپهرِ برین ، گِردگاهش بسود ،
۸۷
نریمان و سام ، آن دو گردنفراز ،
ز مُردن ، به گیتی نبُدشان جواز ،
۸۸
چو ، گیتی بریشان نماند و بگشت ،
مرا نیز ، بر رَه ، بباید گذشت ،
۸۹
همه ، مرگرائیم ،،، پیر و جوان ،
به گیتی ، نمانَد کسی جاودان ،
۹۰
چو خرسند گردد ،، به دستان ، بگوی ،
که از شاهِ گیتی مَبَرتاب ، روی ،
۹۱
اگر جنگ سازد ، تو سستی مکن ،
چنان رُو ، که او رانَد از بُن ، سُخُن ،
۹۲
ز شب ، نیمهای گفتِ سهراب بود ،
دگر نیمه ، آرامش و خواب بود ،
#پایان_بخش ۱۹
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
🌸🌸🌸عید سعید فطر مبارک🌸🌸🌸
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ نخستین که پشتش نِهد بر زمین ، نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ، معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_ششم )
۸۱
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ،
۸۲
که فردا بیاید برِ من به جنگ ،
ببینی به گردنشبر ، پالهنگ ،
۸۳
به لشکرگهِ خویش ، بنهاد روی ،
به خشم و ، پُر از غم ، دل ،،، از کارِ اوی ،
۸۴
چو ، رستم ز چنگِ وی آزاد گشت ،
بسانِ یکی کوهِ پولاد گشت ،
۸۵
خرامان ، بشد سویِ آبِ روان ،
چو جانرفته ،،، گویا بیابد روان ،
۸۶
بخورد آب و ،،، روی و سر و تن ، بشُست ،
به پیشِ جهانآفرین ، شد نُخُست ،
۸۷
بهزمزم بنالید بر بی نیاز ،
نیایش همی کرد ، بر چارهساز ،
۸۸
همی ، خواست پیروزی و دستگاه ،
نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه ،
۸۹
که ، چون رفت خواهد سپهر از بَرَش؟ ،
بخواهد ربودن ، کلاه از سرش ،
۹۰
شنیدم که ، رستم ز آغازِ کار ،
چنان یافت نیرو ،،، ز پروردگار ،
۹۱
که گر ، سنگ را ، او بسر برشدی ،
همی ، هر دو پایش ،،، بدو در شدی ،
معنی مصرع دوم = هر دو پایِ او ، در سنگ فرو میرفت
۹۲
از آن روز ، پیوسته رنجور بود ،
دلِ او ، از آن آرزو ، دور بود ،
۹۳
بنالید بر کردگارِ جهان ،
بهزاری ، همی آرزو کرد آن ،
۹۴
که لَختی ز زورش ستانَد ، همی ،
که رفتن به رَه ،،، بر توانَد همی ،
۹۵
بِدانسان که از پاکیزدان بخواست ،
ز نیرویِ آن کوهپیکر ، بکاست ،
۹۶
چو ، باز آنچنان کار ، پیش آمدش ،
دل از بیمِ سهراب ،،، ریش آمدش ،
۹۷
بهیزدان بنالید ، کای کردگار ،
بدین کار ،،، این بنده را ، پاس دار ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_ششم )
۸۱
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ،
۸۲
که فردا بیاید برِ من به جنگ ،
ببینی به گردنشبر ، پالهنگ ،
۸۳
به لشکرگهِ خویش ، بنهاد روی ،
به خشم و ، پُر از غم ، دل ،،، از کارِ اوی ،
۸۴
چو ، رستم ز چنگِ وی آزاد گشت ،
بسانِ یکی کوهِ پولاد گشت ،
۸۵
خرامان ، بشد سویِ آبِ روان ،
چو جانرفته ،،، گویا بیابد روان ،
۸۶
بخورد آب و ،،، روی و سر و تن ، بشُست ،
به پیشِ جهانآفرین ، شد نُخُست ،
۸۷
بهزمزم بنالید بر بی نیاز ،
نیایش همی کرد ، بر چارهساز ،
۸۸
همی ، خواست پیروزی و دستگاه ،
نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه ،
۸۹
که ، چون رفت خواهد سپهر از بَرَش؟ ،
بخواهد ربودن ، کلاه از سرش ،
۹۰
شنیدم که ، رستم ز آغازِ کار ،
چنان یافت نیرو ،،، ز پروردگار ،
۹۱
که گر ، سنگ را ، او بسر برشدی ،
همی ، هر دو پایش ،،، بدو در شدی ،
معنی مصرع دوم = هر دو پایِ او ، در سنگ فرو میرفت
۹۲
از آن روز ، پیوسته رنجور بود ،
دلِ او ، از آن آرزو ، دور بود ،
۹۳
بنالید بر کردگارِ جهان ،
بهزاری ، همی آرزو کرد آن ،
۹۴
که لَختی ز زورش ستانَد ، همی ،
که رفتن به رَه ،،، بر توانَد همی ،
۹۵
بِدانسان که از پاکیزدان بخواست ،
ز نیرویِ آن کوهپیکر ، بکاست ،
۹۶
چو ، باز آنچنان کار ، پیش آمدش ،
دل از بیمِ سهراب ،،، ریش آمدش ،
۹۷
بهیزدان بنالید ، کای کردگار ،
بدین کار ،،، این بنده را ، پاس دار ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_پنجم ) ۶۷ ببین ، تا کدامست از ایرانیان ، نباید که آیدش ، بهجانش زیان ، ۶۸ نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ، بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ، ۶۹ چنینم نبشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )
۸۴
پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،
ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،
۸۵
دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،
بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،
۸۶
پسر را بکُشتم به پیرانهسر ،
بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،
۸۷
فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،
که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،
۸۸
نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،
نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،
۸۹
که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،
همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،
۹۰
تو ، از زشتخوئی ،،، نگفتی وِرا ،
بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،
۹۱
برادرش را گفت پس ، پهلوان ،
که برگَرد ای گُردِ روشنروان ،
۹۲
تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،
مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،
۹۳
زواره ، بیامد هم اندرزمان ،
به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،
۹۴
بهپاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،
که بنمود سهراب را ، دستبرد ،
۹۵
هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،
که میداشت رازِ سپهبد ، نهان ،
۹۶
نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،
روانش ، به بیدانشی ، بود جفت ،
۹۷
به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،
بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،
۹۸
زواره بیامد برِ پیلتن ،
ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،
۹۹
ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،
که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،
۱۰۰
تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،
جهان ، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )
۸۴
پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،
ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،
۸۵
دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،
بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،
۸۶
پسر را بکُشتم به پیرانهسر ،
بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،
۸۷
فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،
که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،
۸۸
نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،
نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،
۸۹
که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،
همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،
۹۰
تو ، از زشتخوئی ،،، نگفتی وِرا ،
بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،
۹۱
برادرش را گفت پس ، پهلوان ،
که برگَرد ای گُردِ روشنروان ،
۹۲
تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،
مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،
۹۳
زواره ، بیامد هم اندرزمان ،
به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،
۹۴
بهپاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،
که بنمود سهراب را ، دستبرد ،
۹۵
هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،
که میداشت رازِ سپهبد ، نهان ،
۹۶
نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،
روانش ، به بیدانشی ، بود جفت ،
۹۷
به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،
بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،
۹۸
زواره بیامد برِ پیلتن ،
ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،
۹۹
ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،
که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،
۱۰۰
تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،
جهان ، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇