+ آقای قصاب خان کاشانی چرا اینقدر غم داریم همیشه؟
- اندوه و داغ و درد و غم و آتشِ فراق
کردیم جمع و در دلِ دیوانه ریختیم
#قصاب_کاشانی
#در_غم
•دیوان قصاب کاشانی، به تصحیح و مقدمهی پرتو بیضایی•
- اندوه و داغ و درد و غم و آتشِ فراق
کردیم جمع و در دلِ دیوانه ریختیم
#قصاب_کاشانی
#در_غم
•دیوان قصاب کاشانی، به تصحیح و مقدمهی پرتو بیضایی•
رفت شب تا پرده از رخسار بگشاید صباح
بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح
سر دهد تا پرده شب حق و باطل را به هم
عقده را از سبحه و زنار بگشاید صباح
زنگ شب را مهر بردارد ز مرآت سپهر
پرده شرم از رخ اسرار بگشاید صباح
در مکافاتش دو در بر روی میبندد فلک
بر رخ هرکس دری یک بار بگشاید صباح
میدهد در یک نفس ایام بر باد فنا
غنچهای را چون به صد آزار بگشاید صباح
غنچه از خجلت نیارد از گریبان سر برون
در چمن بند قبا چون یار بگشاید صباح
مینشیند تا به شب قصاب در خون جگر
چون نظر بر تارک دلدار بگشاید صباح
#قصاب_کاشانی
بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح
سر دهد تا پرده شب حق و باطل را به هم
عقده را از سبحه و زنار بگشاید صباح
زنگ شب را مهر بردارد ز مرآت سپهر
پرده شرم از رخ اسرار بگشاید صباح
در مکافاتش دو در بر روی میبندد فلک
بر رخ هرکس دری یک بار بگشاید صباح
میدهد در یک نفس ایام بر باد فنا
غنچهای را چون به صد آزار بگشاید صباح
غنچه از خجلت نیارد از گریبان سر برون
در چمن بند قبا چون یار بگشاید صباح
مینشیند تا به شب قصاب در خون جگر
چون نظر بر تارک دلدار بگشاید صباح
#قصاب_کاشانی
غرقهی دریای عشقیم، از کنار ما مپرس
خانهبردوشیم چون موج، از دیار ما مپرس
نخلِ سَروستانِ تصویریم، بَر از ما مخواه
خار خشک بوستانیم، از بهار ما مپرس
ما و زلف او به یک طالع ز مادر زادهایم
میشوی آشفتهحال، از روزگار ما نپرس
روز و شب در کورهی دهریم با صد پیچ و تاب
در گدازِ امتحانیم، از غبار ما مپرس
ما و دل ماتیم در این عرصهی شطرنجِ دهر
جان و دل را تا نبازی، از قمار ما مپرس
کشتهی صبحِ بناگوش و هلاک کاکلیم
بیش از این «قصّاب!» از لیل و نهار ما مپرس...
#قصاب_کاشانی
خانهبردوشیم چون موج، از دیار ما مپرس
نخلِ سَروستانِ تصویریم، بَر از ما مخواه
خار خشک بوستانیم، از بهار ما مپرس
ما و زلف او به یک طالع ز مادر زادهایم
میشوی آشفتهحال، از روزگار ما نپرس
روز و شب در کورهی دهریم با صد پیچ و تاب
در گدازِ امتحانیم، از غبار ما مپرس
ما و دل ماتیم در این عرصهی شطرنجِ دهر
جان و دل را تا نبازی، از قمار ما مپرس
کشتهی صبحِ بناگوش و هلاک کاکلیم
بیش از این «قصّاب!» از لیل و نهار ما مپرس...
#قصاب_کاشانی
دل پر از افغان و ظاهر خالی از جوشیم ما
از سخن لبریز و از گفتار خاموشیم ما
تا به بَر گیریم هردم تیر تقدیر تو را
جمله اعضا چون کمان پیوسته آغوشیم ما
چون تنِ آیینه پنهان در لباس جوهریم
گرچه در ظاهر ز عریانی نمدپوشیم ما
حرف بسیار است اما رخصت گفتار نیست
بر سر چندین هزار افسار سرپوشیم ما
نزد اهل دل زباندانی نمیدانیم چیست
هر کجا «قصاب» حرفی بگذرد گوشیم ما...
#قصاب_کاشانی
از سخن لبریز و از گفتار خاموشیم ما
تا به بَر گیریم هردم تیر تقدیر تو را
جمله اعضا چون کمان پیوسته آغوشیم ما
چون تنِ آیینه پنهان در لباس جوهریم
گرچه در ظاهر ز عریانی نمدپوشیم ما
حرف بسیار است اما رخصت گفتار نیست
بر سر چندین هزار افسار سرپوشیم ما
نزد اهل دل زباندانی نمیدانیم چیست
هر کجا «قصاب» حرفی بگذرد گوشیم ما...
#قصاب_کاشانی
بگذشت ز حد کار دل زار کجایی؟
مردم ز غم ای مونس غمخوار کجایی؟
بسیار دلم تیره شد از زنگ کدورت
روشنگر این آینهی تار کجایی؟
بیخار گلی در چمن دهر نچیدیم
بنمای جمال ای گل بیخار کجایی؟
خالی ز تو جایی نه و جویای تو بسیار
پنهان نه و پیدا نئی ای یار کجایی؟
با جلوه درآ تا شود آشوب قیامت
بنمای قد ای قامت دلدار کجایی؟
ای لعل لب یار بیان ساز حدیثی
گلقند دوای دل بیمار کجایی؟
در جلوه بود یار شب و روز و تو غافل
خوابی مگر ای دیدهی بیدار کجایی؟
ز احوال تو آگاه نهایم ای دل "قصاب"
آهی بکش ای مرغ گرفتار کجایی
#قصاب_کاشانی
مردم ز غم ای مونس غمخوار کجایی؟
بسیار دلم تیره شد از زنگ کدورت
روشنگر این آینهی تار کجایی؟
بیخار گلی در چمن دهر نچیدیم
بنمای جمال ای گل بیخار کجایی؟
خالی ز تو جایی نه و جویای تو بسیار
پنهان نه و پیدا نئی ای یار کجایی؟
با جلوه درآ تا شود آشوب قیامت
بنمای قد ای قامت دلدار کجایی؟
ای لعل لب یار بیان ساز حدیثی
گلقند دوای دل بیمار کجایی؟
در جلوه بود یار شب و روز و تو غافل
خوابی مگر ای دیدهی بیدار کجایی؟
ز احوال تو آگاه نهایم ای دل "قصاب"
آهی بکش ای مرغ گرفتار کجایی
#قصاب_کاشانی
تا کی بهبزمِ شوق غمت جا کند کسی،
خون را بهجای باده بهمینا کند کسی؟
ابروت میبَرَد دل و حاشاست کار او
با کجحسابِ عشق چه سودا کند کسی؟
دنیا و آخرت بهنگاهی فروختم
سودا چنین خوشاست که یکجا کند کسی
ای شاخ گل! به هر طرفی میل میکنی
ترسم درازدستیِ بیجا کند کسی
نشْکفت غنچهای که به باد فنا نرفت
در این چمن چگونه دلی وا کند کسی؟
خوش گلشنیاست حیف که گلچین روزگار
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی
هرگز کسی به درد کسی وانمیرسد
خود را عبثْ عبث بهکه رسوا کند کسی
عمر عزیز خود منما صرفِ ناکسان
حیف از طلا که خرجِ مطلّا کند کسی
دندان که در دهان نبُوَد خنده بدنماست
دکّانِ بی متاع چرا وا کند کسی؟
بر روضههای خلد قدم میتوان گذاشت
«قصاب» اگر زیارتِ دلها کند کسی.
سعید
#قصاب_کاشانی
سده دوازدهم ه.ق.
خون را بهجای باده بهمینا کند کسی؟
ابروت میبَرَد دل و حاشاست کار او
با کجحسابِ عشق چه سودا کند کسی؟
دنیا و آخرت بهنگاهی فروختم
سودا چنین خوشاست که یکجا کند کسی
ای شاخ گل! به هر طرفی میل میکنی
ترسم درازدستیِ بیجا کند کسی
نشْکفت غنچهای که به باد فنا نرفت
در این چمن چگونه دلی وا کند کسی؟
خوش گلشنیاست حیف که گلچین روزگار
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی
هرگز کسی به درد کسی وانمیرسد
خود را عبثْ عبث بهکه رسوا کند کسی
عمر عزیز خود منما صرفِ ناکسان
حیف از طلا که خرجِ مطلّا کند کسی
دندان که در دهان نبُوَد خنده بدنماست
دکّانِ بی متاع چرا وا کند کسی؟
بر روضههای خلد قدم میتوان گذاشت
«قصاب» اگر زیارتِ دلها کند کسی.
سعید
#قصاب_کاشانی
سده دوازدهم ه.ق.
بیتابیِ دل ساخت مرا چون کفِ خاکی
ویران شود آنجا که شود زلزله بسیار
مشکل که رسد در خمِ زلفِ تو بهجایی
شبْ تیره و ره نابلد و مرحله بسیار
#قصاب_کاشانی
دیوان صفی قلی بیگ چرکس و قصاب، نسخهٔ خطی کتابخانهٔ مجلس، شمارهٔ ثبت ۲۱۰۱۳۸
ویران شود آنجا که شود زلزله بسیار
مشکل که رسد در خمِ زلفِ تو بهجایی
شبْ تیره و ره نابلد و مرحله بسیار
#قصاب_کاشانی
دیوان صفی قلی بیگ چرکس و قصاب، نسخهٔ خطی کتابخانهٔ مجلس، شمارهٔ ثبت ۲۱۰۱۳۸