بی آنکه قدم بگذارم،
در دریایی فرو شدم.
روحم به ژرفای آن فرو رفت
درحالی که قلبم را
رعب و وحشت فرا گرفته بود.
آب را از راه دهان می نوشند
اما من
بدون دهان
سیراب،
از آن دریا نوشیدم.
#حلاج
در دریایی فرو شدم.
روحم به ژرفای آن فرو رفت
درحالی که قلبم را
رعب و وحشت فرا گرفته بود.
آب را از راه دهان می نوشند
اما من
بدون دهان
سیراب،
از آن دریا نوشیدم.
#حلاج
اِذا بَلَغَ الصَّبُّ الكمالَ مِنَ الفَتي
وَ يُذْهَلُ عَنْ وَصْلِ الحبيب مِنَ السُّكْرِ
فَيَشْهدُ صِدْقاً حيثُ يَشْهَدُهُ الهَوَي
بأنَّ صلاةَ العاشِقينَ مِنَ الكُفرِ
#حسين_بن_منصور_حلاج
چون عاشق از خامی به منتهای كمال میرسد
و از شدت مستی وصل دوست را از ياد ببرد
هر لحظه عشقش به راستی گواهی دهد كه
صلات عاشقين از كفر است
چون عاشق از هواها به كمال رسد
و در ابهت ذكر، از مذكور(معشوق)
غافل شد(مذكور را از ياد برد،)
هر لحظه هوسش (عشقش) به حق گواهی میدهد
كه صلاة عارفين كفر است
فارسیی #قاسم_ميرآخوری
#مجموعه_آثار_حلاج
عاشق چو كمال يافت در سَطْوَتِ ذُكْر،
از يادِ نگار باز ماند از بسِ سُكر؛
تا عشق در آمد كه «چه گَردی خَم و راست؟
كُفرست نمازِ عاشقان، يكسره كُفر!»
فارسیی #بيژن_الهی
#حلاج_الاسرار
وَ يُذْهَلُ عَنْ وَصْلِ الحبيب مِنَ السُّكْرِ
فَيَشْهدُ صِدْقاً حيثُ يَشْهَدُهُ الهَوَي
بأنَّ صلاةَ العاشِقينَ مِنَ الكُفرِ
#حسين_بن_منصور_حلاج
چون عاشق از خامی به منتهای كمال میرسد
و از شدت مستی وصل دوست را از ياد ببرد
هر لحظه عشقش به راستی گواهی دهد كه
صلات عاشقين از كفر است
چون عاشق از هواها به كمال رسد
و در ابهت ذكر، از مذكور(معشوق)
غافل شد(مذكور را از ياد برد،)
هر لحظه هوسش (عشقش) به حق گواهی میدهد
كه صلاة عارفين كفر است
فارسیی #قاسم_ميرآخوری
#مجموعه_آثار_حلاج
عاشق چو كمال يافت در سَطْوَتِ ذُكْر،
از يادِ نگار باز ماند از بسِ سُكر؛
تا عشق در آمد كه «چه گَردی خَم و راست؟
كُفرست نمازِ عاشقان، يكسره كُفر!»
فارسیی #بيژن_الهی
#حلاج_الاسرار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پشت استیج #اپرای #حلاج ساختهٔ و با اجرا و خوانندگی پرواز همای.
ساختن اپرا در محیط ادبیات فارسی و تلفیق موسیقی در ژانر اپرا از آن جهت که موسیقی در محیط اجتماعی ما از محدودیتهایی رنج میبرده است کار آسانی نیست. اپرا در فرهنگ موسیقایی و ادبیات غرب از تجربه و گستردگی فراوانی در ذهن و زبان مردم غرب داشته و در محیط ایشان موضوعی بوده است که با قدمت بسیار طولانی به حیات خود استمرار بخشیده است؛ اما در کشور ما موسیقی از چنین شانسی برخوردار نبوده و همواره از تحدیدات گوناگون رنج برده است.
تجربهٔ ساخت و اجرای اپرا در ایران بوده است ، اما موضوعی ریشه دار در فرهنگ ما نیست.
پرواز همای هوشمندانه به سراغ حلاج رفته است که در ادبیات عرفانی ایران جایگاه خاصی دارد چرا که با ذهنیت عرفانی و ادبی سوژهٔ و شخصیت حلاج تا حدودی آشنا هستند.
ساختن اپرا در محیط ادبیات فارسی و تلفیق موسیقی در ژانر اپرا از آن جهت که موسیقی در محیط اجتماعی ما از محدودیتهایی رنج میبرده است کار آسانی نیست. اپرا در فرهنگ موسیقایی و ادبیات غرب از تجربه و گستردگی فراوانی در ذهن و زبان مردم غرب داشته و در محیط ایشان موضوعی بوده است که با قدمت بسیار طولانی به حیات خود استمرار بخشیده است؛ اما در کشور ما موسیقی از چنین شانسی برخوردار نبوده و همواره از تحدیدات گوناگون رنج برده است.
تجربهٔ ساخت و اجرای اپرا در ایران بوده است ، اما موضوعی ریشه دار در فرهنگ ما نیست.
پرواز همای هوشمندانه به سراغ حلاج رفته است که در ادبیات عرفانی ایران جایگاه خاصی دارد چرا که با ذهنیت عرفانی و ادبی سوژهٔ و شخصیت حلاج تا حدودی آشنا هستند.
«جمله حجاب ببریدم
تا جز حجاب عظمت نماند،
آنگه گفت که روح را بدل کن!
گفتم: نمیکنم.
مرا رد کرد به خلق و مرا بدیشان فرستاد».
#حلاج
تا جز حجاب عظمت نماند،
آنگه گفت که روح را بدل کن!
گفتم: نمیکنم.
مرا رد کرد به خلق و مرا بدیشان فرستاد».
#حلاج
و گفت:
خُلقِ عظیم آن بُوَد
که جفای خَلق در تو اثر نکند،
پس از آن که حق را شناخته باشی.
#حلاج
صیاد هم او، دانه هم او، صید هم او
ساقی و می و حریف و پیمانه هم او
گفتم ڪه ز عشق او به میخانه شوم
دیدم ڪه بت و حاڪم بتخانه هم او
#عين_القضات_همدانی
خُلقِ عظیم آن بُوَد
که جفای خَلق در تو اثر نکند،
پس از آن که حق را شناخته باشی.
#حلاج
صیاد هم او، دانه هم او، صید هم او
ساقی و می و حریف و پیمانه هم او
گفتم ڪه ز عشق او به میخانه شوم
دیدم ڪه بت و حاڪم بتخانه هم او
#عين_القضات_همدانی
" #شوریدگی_های_حلاج"
از #ابن_فاتک، مرید و همنشین #حلاج نقل است که:
یک روز حلاج در بازار قطیعه ایستاده بود. جمعیت که با شتاب در رفت و آمد بود، با بی اعتنایی از کنارش میگذشت. حلاج یک لحظه در مردم نگریست، آستین را به گوشه چشم برد و بی اختیار با فریاد به زیر گریه زد.
گفت: مردم به دادم برسید...
مرا از دست او برهانید،
مرا از من باز ستانده است.
مرا از من ربوده است.
نه به خویشتنم باز میگذارد تا آرام یابم، نه مراعات او برایم ممکن میشود.
هااای مردم، از هجرانش میترسم،
ترس آن دارم که از او دور مانم،
اما حضور او را هم طاقت ندارم.
آن روز حلاج از خود به در شده بود. پریشان و بی خویشتن بود.
با چشمان به خون نشسته،
با موهای ژولیده و دهان کف کرده،
به هر جا رسید نوای #انا_الحق سر داد و مردم را به کشتن خود دعوت کرد.
یک بار در گوشه ای از بازار بالای صفه ای ایستاد و بانگ برآورد؛
مردم به دادم برسید....
مرا از چنگ آنکس که به جان و تنم چنگ در انداخته است نجات دهید.
با چشمانی اشکبار فریاد میزد، به دنبالش میروم، از من پنهان میشود، خود را از رهگذارش کنار میکشم، او را به دنبال خویش میبینم.
عشقی که به او دارم را میپسندد، اما دوست ندارد در بین کسانی که داغ این عشق را ندارند نام او را، نام این عشق را بر زبان بیاورم.
یک بار در مسجد بر ستونی تکیه زد و فریاد زد، مردم بیایید....
جواب اینجاست، پس سوال کجاست؟
این همه ندای انالحق از من میشنوید و به کشتن من بر نمی آیید!
برای شما هیچ کاری بهتر از کشتن من نیست.
مرا بکشید واین دیوانه عشق را از این عشقی که در دلم جای گرفته و از زبان من حرف میزند خلاص کنید.
این بگفت و لحظه ای بعد، آرام و با وقار، با قامتی افراخته، با پیشانی گشاده، راه خود را از میان جمعیتی که با تعجب و حیرانی او را احاطه کرده بودند و مینگریستد باز کرد و رفت.
گاه بر حلاج بخاطر این تند روی ها و سخنانش میترسم.
اما او پیر و مرشد ماست. مرشد ما هر چه کند جز به اشارت آنچه از ما در حجاب است نمیکند.
خداوند ما را در دوستی و همراهی اش استوار دارد
"برگرفته از کتاب شعله طور"
دکتر حمید زرین کوب
از #ابن_فاتک، مرید و همنشین #حلاج نقل است که:
یک روز حلاج در بازار قطیعه ایستاده بود. جمعیت که با شتاب در رفت و آمد بود، با بی اعتنایی از کنارش میگذشت. حلاج یک لحظه در مردم نگریست، آستین را به گوشه چشم برد و بی اختیار با فریاد به زیر گریه زد.
گفت: مردم به دادم برسید...
مرا از دست او برهانید،
مرا از من باز ستانده است.
مرا از من ربوده است.
نه به خویشتنم باز میگذارد تا آرام یابم، نه مراعات او برایم ممکن میشود.
هااای مردم، از هجرانش میترسم،
ترس آن دارم که از او دور مانم،
اما حضور او را هم طاقت ندارم.
آن روز حلاج از خود به در شده بود. پریشان و بی خویشتن بود.
با چشمان به خون نشسته،
با موهای ژولیده و دهان کف کرده،
به هر جا رسید نوای #انا_الحق سر داد و مردم را به کشتن خود دعوت کرد.
یک بار در گوشه ای از بازار بالای صفه ای ایستاد و بانگ برآورد؛
مردم به دادم برسید....
مرا از چنگ آنکس که به جان و تنم چنگ در انداخته است نجات دهید.
با چشمانی اشکبار فریاد میزد، به دنبالش میروم، از من پنهان میشود، خود را از رهگذارش کنار میکشم، او را به دنبال خویش میبینم.
عشقی که به او دارم را میپسندد، اما دوست ندارد در بین کسانی که داغ این عشق را ندارند نام او را، نام این عشق را بر زبان بیاورم.
یک بار در مسجد بر ستونی تکیه زد و فریاد زد، مردم بیایید....
جواب اینجاست، پس سوال کجاست؟
این همه ندای انالحق از من میشنوید و به کشتن من بر نمی آیید!
برای شما هیچ کاری بهتر از کشتن من نیست.
مرا بکشید واین دیوانه عشق را از این عشقی که در دلم جای گرفته و از زبان من حرف میزند خلاص کنید.
این بگفت و لحظه ای بعد، آرام و با وقار، با قامتی افراخته، با پیشانی گشاده، راه خود را از میان جمعیتی که با تعجب و حیرانی او را احاطه کرده بودند و مینگریستد باز کرد و رفت.
گاه بر حلاج بخاطر این تند روی ها و سخنانش میترسم.
اما او پیر و مرشد ماست. مرشد ما هر چه کند جز به اشارت آنچه از ما در حجاب است نمیکند.
خداوند ما را در دوستی و همراهی اش استوار دارد
"برگرفته از کتاب شعله طور"
دکتر حمید زرین کوب
#حلاج
کسی که بپندارد میتواند با خدمت و عبادت، خدا را از خود خشنود کند [در واقع] برای خشنودی خدا قیمتی تعیین کرده است.
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۳۹
کسی که بپندارد میتواند با خدمت و عبادت، خدا را از خود خشنود کند [در واقع] برای خشنودی خدا قیمتی تعیین کرده است.
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۳۹
#حلاج
«اینك من دستگیر و زندانی و به دار آویخته و کشته و سوزانیده شدم و بادهای سخت، جزءجزء وجودم را برداشته و در هوا پراکنده کرده است. هان! هر ذرّهای از ذرّات عطرِ پیکر من که مظانّ و مهبطِ تجلیات است، از بزرگترین کوهها بزرگتر است.»
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۱۵
«اینك من دستگیر و زندانی و به دار آویخته و کشته و سوزانیده شدم و بادهای سخت، جزءجزء وجودم را برداشته و در هوا پراکنده کرده است. هان! هر ذرّهای از ذرّات عطرِ پیکر من که مظانّ و مهبطِ تجلیات است، از بزرگترین کوهها بزرگتر است.»
📕 #اخبار_حلاج
ل.ماسینیون و پ.کراوس
ص۱۵
معرفی عارفان
الهی نامه عطار نیشابوری.pdf
#منصور_حلاج خود به این مسأله اشاره کرده
و اسارت نفس و نفی انانیت را مورد تأکید قرار داده است.
از #ابن_باکویه نقل شده که #حمد پسر #حلاج در شب آخر عمر پدرش به او
گفت:
ای پدر مرا نصیحت کن.
#حلاج به او گفت:
فرزندم نفس خود را اسیر کن از بیم آنکه مبادا او تو را اسیر خود کند.
#حمد گفت: پدر آیا تنها یک چیز به من
میگویی؟
#حلاج گفت: وقتی عالم در کار بردگی است، تو در کار آن باش که کمترین ذرهاش در حسن و جمال و عظمت، از کار دو عالم برتر است!
#حمد گفت: پدر آن چیست؟
#حلاج گفت: آن معرفت است.
همانسان که در این عبارت مشاهده میشود مهمترین پند و اندرز حلاج در آخرین شب عمر خود به فرزندش چیزی جز اسیر کردن نفس و نفی انانیت نیست.
نکته قابل ملاحظهای که در نصیحت او به فرزندش مشاهده میشود این است که یک
ذره معرفت را در زیبایی و عظمت از دو عالم و آنچه در آنهاست برتر و بالاتر شمرده است.
موارد دیگری نیز در سخنان #حلاج میتوان پیدا کرد که او روی مسأله معرفت تکیه کرده و برای آن ارزش فراوان قائل شده است.
#دینانی
و اسارت نفس و نفی انانیت را مورد تأکید قرار داده است.
از #ابن_باکویه نقل شده که #حمد پسر #حلاج در شب آخر عمر پدرش به او
گفت:
ای پدر مرا نصیحت کن.
#حلاج به او گفت:
فرزندم نفس خود را اسیر کن از بیم آنکه مبادا او تو را اسیر خود کند.
#حمد گفت: پدر آیا تنها یک چیز به من
میگویی؟
#حلاج گفت: وقتی عالم در کار بردگی است، تو در کار آن باش که کمترین ذرهاش در حسن و جمال و عظمت، از کار دو عالم برتر است!
#حمد گفت: پدر آن چیست؟
#حلاج گفت: آن معرفت است.
همانسان که در این عبارت مشاهده میشود مهمترین پند و اندرز حلاج در آخرین شب عمر خود به فرزندش چیزی جز اسیر کردن نفس و نفی انانیت نیست.
نکته قابل ملاحظهای که در نصیحت او به فرزندش مشاهده میشود این است که یک
ذره معرفت را در زیبایی و عظمت از دو عالم و آنچه در آنهاست برتر و بالاتر شمرده است.
موارد دیگری نیز در سخنان #حلاج میتوان پیدا کرد که او روی مسأله معرفت تکیه کرده و برای آن ارزش فراوان قائل شده است.
#دینانی