بر درِ دل میزنند ، نوبتِ سلطانِ عشق ،
ما و جنون ، میدهیم ،، وعده به میدانِ عشق ،
آن که ، ز لعلت فکند ،، شور ، به دریایِ حُسن ،
کِشتی ما را ، نخست ،، داد به طوفانِ عشق ،
عشق ، ز فرمانِ حُسن ، داد به دستِ توام ،
وَه ، چه شدی؟ ، گر بُدی ،، حُسن ، به فرمانِ عشق؟ ،
#محتشم_کاشانی
ما و جنون ، میدهیم ،، وعده به میدانِ عشق ،
آن که ، ز لعلت فکند ،، شور ، به دریایِ حُسن ،
کِشتی ما را ، نخست ،، داد به طوفانِ عشق ،
عشق ، ز فرمانِ حُسن ، داد به دستِ توام ،
وَه ، چه شدی؟ ، گر بُدی ،، حُسن ، به فرمانِ عشق؟ ،
#محتشم_کاشانی
چون رهِ کویِ تو پُرسم ، دلم از بیم ، تپد ،
آن قَدَر ذوقِ سرِ کویِ تو دارم ، که مپرس ،
از خمِ مویِ تواَم ، رشتهٔ جان میگُسَلد ،
آن قَدَر تاب ز گیسویِ تو دارم ، که مپرس ،
#محتشم_کاشانی
آن قَدَر ذوقِ سرِ کویِ تو دارم ، که مپرس ،
از خمِ مویِ تواَم ، رشتهٔ جان میگُسَلد ،
آن قَدَر تاب ز گیسویِ تو دارم ، که مپرس ،
#محتشم_کاشانی
با تو آن روز ، که شطرنجِ محبت ، چیدم ،
ماتیِ خود ، ز تو ،،، در بازیِ اول ، دیدم ،
فکرِ خود کن تو ، هم ای دل ،،، که به تاراج بساط ،
شاهِ عشق آمد و ،،، من ، خانهٔ خود ، برچیدم ،
#محتشم_کاشانی
ماتیِ خود ، ز تو ،،، در بازیِ اول ، دیدم ،
فکرِ خود کن تو ، هم ای دل ،،، که به تاراج بساط ،
شاهِ عشق آمد و ،،، من ، خانهٔ خود ، برچیدم ،
#محتشم_کاشانی
آنچه هر شب بگذرد از چرخ ،،، فریادِ من است ،
وآنچه آن مَه را به خاطر نگذرد ،،، یادِ من است ،
میگریزد صید از صیاد ،،، یارب ، از چه رو؟ ،
دایم از من میگریزد ،،، آنکه صیادِ من است؟ ،
#محتشم_کاشانی
وآنچه آن مَه را به خاطر نگذرد ،،، یادِ من است ،
میگریزد صید از صیاد ،،، یارب ، از چه رو؟ ،
دایم از من میگریزد ،،، آنکه صیادِ من است؟ ،
#محتشم_کاشانی
ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
به دوستی تو با کائنات کین دارم
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم
به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم
بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بندهای چنین دارم
#محتشم_کاشانی
به دوستی تو با کائنات کین دارم
زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم
تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم
تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشهچین دارم
چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم
به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم
هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم
به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم
بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بندهای چنین دارم
#محتشم_کاشانی
.
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
دل سرا پردهٔ صد راز نهان بود مرا
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
#محتشم_کاشانی
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
دل سرا پردهٔ صد راز نهان بود مرا
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
#محتشم_کاشانی
مفتون چشم کم نگه پر فتنهات شوم
مجنون آهوانه نگه کردنت شوم
از صد قدم به ناوکی انداختی مرا
قربان دست و بازوی صید افکنت شوم
دامان سعی بر زدهای در هلاک من
ای من هلاک بر زدن دامنت شوم
زان تندخوتری که توانم ز بیم گشت
پیرامنت اگر همه پیراهنت شوم
کم میکنی نگاه ولی خوب میکنی
قربان طرح و وضع نگه کردنت شوم
کردی ز باده پیرهن عاشقانه چاک
شیدای چاک کردن پیراهنت شوم
من بلبل ندیده بهارم روا مدار
کاواره همچو محتشم از گلشنت شوم
#محتشم_کاشانی
مجنون آهوانه نگه کردنت شوم
از صد قدم به ناوکی انداختی مرا
قربان دست و بازوی صید افکنت شوم
دامان سعی بر زدهای در هلاک من
ای من هلاک بر زدن دامنت شوم
زان تندخوتری که توانم ز بیم گشت
پیرامنت اگر همه پیراهنت شوم
کم میکنی نگاه ولی خوب میکنی
قربان طرح و وضع نگه کردنت شوم
کردی ز باده پیرهن عاشقانه چاک
شیدای چاک کردن پیراهنت شوم
من بلبل ندیده بهارم روا مدار
کاواره همچو محتشم از گلشنت شوم
#محتشم_کاشانی
شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان
افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان
هرچند چو فانوس به دل پرده کشيدم
پوشيده نشد سوز درون از تو چه پنهان
تا مهرگياه خط سبزت شده پيدا
مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان
سرگرميم از عشق تو بر عاقل و جاهل
روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان
دل کرد بسي کوشش و ننهفت ز مردم
افسانه عشقم به فسون از تو چه پنهان
تا کرده رقيب آرزوي باده لعلت
هستيم بهم در پي خون از تو چه پنهان
رازي که دل محتشم از خلق نهان داشت
بر جمله عيان گشت کنون از تو چه پنهان
#محتشم_کاشانی
افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان
هرچند چو فانوس به دل پرده کشيدم
پوشيده نشد سوز درون از تو چه پنهان
تا مهرگياه خط سبزت شده پيدا
مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان
سرگرميم از عشق تو بر عاقل و جاهل
روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان
دل کرد بسي کوشش و ننهفت ز مردم
افسانه عشقم به فسون از تو چه پنهان
تا کرده رقيب آرزوي باده لعلت
هستيم بهم در پي خون از تو چه پنهان
رازي که دل محتشم از خلق نهان داشت
بر جمله عيان گشت کنون از تو چه پنهان
#محتشم_کاشانی
تیرهبختم آنقدَر کز طالعِ من میشود:
نور ظلمت، روز شب، گوهر حجر، دریا سراب
چون گرفتم دامنش، مُردم ز ناکامی، که بود:
دست لرزان، دل تپان، من منفعل، او در حجاب
#محتشم_کاشانی
دیوان دوم «شبابیه»
نور ظلمت، روز شب، گوهر حجر، دریا سراب
چون گرفتم دامنش، مُردم ز ناکامی، که بود:
دست لرزان، دل تپان، من منفعل، او در حجاب
#محتشم_کاشانی
دیوان دوم «شبابیه»
چند بافی بهر من از غم پلاس
چند سازی بهر من از غم لحاف
گاهم از شادی لباسی هم بدوز
بستری از شادمانی هم بباف
#محتشم_کاشانی
چند سازی بهر من از غم لحاف
گاهم از شادی لباسی هم بدوز
بستری از شادمانی هم بباف
#محتشم_کاشانی
ای فلک خوش کن به مرگ من دل یارمرا
دلگـران از هستیـم مپسند دلــدار مــرا
ای اجـل چون گشته ام بار دل آن نازنین
جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا
#محتشم_کاشانی
ای فلک خوش کن به مرگ من دل یارمرا
دلگـران از هستیـم مپسند دلــدار مــرا
ای اجـل چون گشته ام بار دل آن نازنین
جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا
#محتشم_کاشانی