خوش آن که حلقههای سر زلف واکنی
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
#فروغی_بسطامی
دیوانگان سلسلهات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غافل گذشتی از دل امیدوار من
رسوای اگر چنین گذرد روزگار من
من نیستم حریف تو با صدهزار دل
کز یک کرشمه میشکنی صدهزار من
#فروغی_بسطامی
رسوای اگر چنین گذرد روزگار من
من نیستم حریف تو با صدهزار دل
کز یک کرشمه میشکنی صدهزار من
#فروغی_بسطامی
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا
چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا
بدین امید که یک لحظه با تو بنشینم
هزار ناوک حسرت به دل نشست مرا
به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن
از آن دو لعل میآلود میپرست مرا
کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی
که هست مستی این باده از الست مرا
نشسته خیل غمش در دل شکستهٔ من
درست شد همه کاری از این شکست مرا
خوشم به سینهٔ مجروح خویشتن یا رب
جراحتش مرساد آن که سینه خست مرا
پرستش صنمی میکنم فروغی سان
که عشقش از پی این کار کرده هست مرا
#فروغی_بسطامی
مگر به دامن محشر برند مست مرا
چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا
بدین امید که یک لحظه با تو بنشینم
هزار ناوک حسرت به دل نشست مرا
به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن
از آن دو لعل میآلود میپرست مرا
کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی
که هست مستی این باده از الست مرا
نشسته خیل غمش در دل شکستهٔ من
درست شد همه کاری از این شکست مرا
خوشم به سینهٔ مجروح خویشتن یا رب
جراحتش مرساد آن که سینه خست مرا
پرستش صنمی میکنم فروغی سان
که عشقش از پی این کار کرده هست مرا
#فروغی_بسطامی
تو قوی پنجه شکارافکن و من صید ضعیف
ترسم از ضعف به گوشت نرسد فریادم
آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود
ورنه این سیل پیاپی بکند بنیادم
گاهی از جلوهٔ لیلیروشی مجنونم
گاهی از خندهٔ شیرین منشی فرهادم
#فروغی_بسطامی
ترسم از ضعف به گوشت نرسد فریادم
آب چشمم مگر از خاک درت چاره شود
ورنه این سیل پیاپی بکند بنیادم
گاهی از جلوهٔ لیلیروشی مجنونم
گاهی از خندهٔ شیرین منشی فرهادم
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
#فروغی_بسطامی
🕊🕊
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
#نظامی
🕊🕊🕊
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
#باباطاهر
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول
که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی
ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمیشناسی
به در کنشت منشین تو که بت نمیپرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی
تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
#فروغی_بسطامی
🕊🕊
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
#نظامی
🕊🕊🕊
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
#باباطاهر
آزادی اگر خواهی از عقل گریزان باش
سر خیل مجانین شو، سرحلقهٔ طفلان باش
گر با رخ و زلف او داری سر آمیزش
هم صبح جهان آرا، هم شام غریبان باش
#فروغی_بسطامی
سر خیل مجانین شو، سرحلقهٔ طفلان باش
گر با رخ و زلف او داری سر آمیزش
هم صبح جهان آرا، هم شام غریبان باش
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🕊
🍀
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
من مجرم محبت و دوزخ فراق یار
واه درون به صدق مقالم دلالت است
گیرم به خون دیده نویسم رساله را
کس را در آن حریم چه حد رسالت است
در عمر خود به هیچ قناعت نمودهام
تا روزیم به تنگ دهانش حوالت است
کام ار به به استمالت ازو میتوان گرفت
هر نالهام علامت صد استمالت است
گر سر نهم به پای تو عین سعادت است
ورجان کنم فدای تو جای خجالت است
آمد بهار و خاطر من شد ملولتر
زیرا که باغ بیتو محل ملالت است
گفتم که با تو صورت حالی بیان کنم
در دا که حال عشق برون از مقالت است
برخیز تا به پای شود روز رستخیز
وانگه ببین شهید غمت در چه حالت است
کی میکند قبول فروغــــــی به بندگی
فرماندهی که صاحب چندین جلالت است
#فروغی_بسطامی
✨┄
🕊
🍀
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
من مجرم محبت و دوزخ فراق یار
واه درون به صدق مقالم دلالت است
گیرم به خون دیده نویسم رساله را
کس را در آن حریم چه حد رسالت است
در عمر خود به هیچ قناعت نمودهام
تا روزیم به تنگ دهانش حوالت است
کام ار به به استمالت ازو میتوان گرفت
هر نالهام علامت صد استمالت است
گر سر نهم به پای تو عین سعادت است
ورجان کنم فدای تو جای خجالت است
آمد بهار و خاطر من شد ملولتر
زیرا که باغ بیتو محل ملالت است
گفتم که با تو صورت حالی بیان کنم
در دا که حال عشق برون از مقالت است
برخیز تا به پای شود روز رستخیز
وانگه ببین شهید غمت در چه حالت است
کی میکند قبول فروغــــــی به بندگی
فرماندهی که صاحب چندین جلالت است
#فروغی_بسطامی
✨┄
خوش آن که نگاهش به سراپای تو باشد
آیینهصفت محوِ تماشای تو باشد
خاک قدمش تاج سر تاجوران است؛
مردی که سرش خاکِ کف پای تو باشد...
#فروغی_بسطامی
آیینهصفت محوِ تماشای تو باشد
خاک قدمش تاج سر تاجوران است؛
مردی که سرش خاکِ کف پای تو باشد...
#فروغی_بسطامی
🍀
🕊
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم
سپاه غمزی کشیدی به غارت دل و دینم
نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم
نه بخت آن که شبی جلوهٔ جمال تو بینم
مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه
که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم
ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید
اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم
ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد
نمیبرم ز تو گر سر بری به خنجر کینم
ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت
رفیق لعل بدخشان، شریک نافهٔ چینم
معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی
به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم
چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی
که خال گوشهٔ چشم تو کرده گوشهنشینم
بر آستانهٔ آن پادشاه حسن فروغی
کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم
#فروغی_بسطامی
🕊
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم
سپاه غمزی کشیدی به غارت دل و دینم
نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم
نه بخت آن که شبی جلوهٔ جمال تو بینم
مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه
که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم
ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید
اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم
ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد
نمیبرم ز تو گر سر بری به خنجر کینم
ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت
رفیق لعل بدخشان، شریک نافهٔ چینم
معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی
به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم
چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی
که خال گوشهٔ چشم تو کرده گوشهنشینم
بر آستانهٔ آن پادشاه حسن فروغی
کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم
#فروغی_بسطامی