This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار عقد محبت به این و آن بندی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازماست که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخگویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دوهفته که گل میتوان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
#صائب_تبریزی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازماست که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخگویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دوهفته که گل میتوان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
#صائب_تبریزی
تو را به هرگذری هست بیقرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر
تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خردهی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر
به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمیشوَدَم دل ز رهگذار دگر
ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر...
#صائب_تبریزی
تو را به هرگذری هست بیقرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر
تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خردهی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر
به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمیشوَدَم دل ز رهگذار دگر
ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر...
#صائب_تبریزی
صاف است به گردون دل بی کینه مستان
زنگار نگیرد به خود آیینه مستان
در آینه هر نقش کجی راست نماید
کین مهر شود در دل بی کینه مستان
آیینه ز خاکستر اگر نور پذیرد
از دردکشی صاف شود سینه مستان
در گلشن وحدت گل رعنا نتوان یافت
یکرنگ بود شنبه و آدینه مستان
#صائب_تبريزى
🌸🍃
زنگار نگیرد به خود آیینه مستان
در آینه هر نقش کجی راست نماید
کین مهر شود در دل بی کینه مستان
آیینه ز خاکستر اگر نور پذیرد
از دردکشی صاف شود سینه مستان
در گلشن وحدت گل رعنا نتوان یافت
یکرنگ بود شنبه و آدینه مستان
#صائب_تبريزى
🌸🍃
Siyah Cheshmoon
Hayedeh
"تو این غربتی که هستم
دارم میمیرم حالیم نیست . . ."
- از بانو؛#هایده_بشنویم
.
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راهِ چشم باشد، گفت و شنود ما را
#صائب_تبریزی
دارم میمیرم حالیم نیست . . ."
- از بانو؛#هایده_بشنویم
.
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راهِ چشم باشد، گفت و شنود ما را
#صائب_تبریزی
Man To Ra Asan Nayavardam Be Dast
Golpa
من تورا آسان
نیاوردم به دست .....💔
گلپایگانی
🌱💫
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند!
#صائب_تبربزی
نیاوردم به دست .....💔
گلپایگانی
🌱💫
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند!
#صائب_تبربزی
پخته میگردند از سودای زلفش خامها
این ره باریک، رهرو را دهد اندامها
این غزالی را که من صیاد او گردیدهام
چشم حسرت میشود در رهگذارش دامها
قاصد بیرحم اگر از خود نسازد حرف را
میبرد چون بوسه دل، شیرینی پیغامها
فتنه چشم تو تا بیدار شد از خواب ناز
در شکر شد خواب شیرین تلخ بر بادامها
دیده چون دستار کن از گریه کز چشم سفید
کعبه دیدار دارد جامه احرامها
چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبحها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شامها
تا گذشت از بوستان مستانه سرو قامتت
بر گلوی قمریان شد طوق، خط جامها
کار مزدوران بود خدمت به امید نوال
مخلصان را نیست صائب چشم بر انعامها
#صائب_تبربزی
🍂🍂✨┄
این ره باریک، رهرو را دهد اندامها
این غزالی را که من صیاد او گردیدهام
چشم حسرت میشود در رهگذارش دامها
قاصد بیرحم اگر از خود نسازد حرف را
میبرد چون بوسه دل، شیرینی پیغامها
فتنه چشم تو تا بیدار شد از خواب ناز
در شکر شد خواب شیرین تلخ بر بادامها
دیده چون دستار کن از گریه کز چشم سفید
کعبه دیدار دارد جامه احرامها
چون گره بگشایی از مو، شام گردد صبحها
پرده چون بگشایی از رو، صبح گردد شامها
تا گذشت از بوستان مستانه سرو قامتت
بر گلوی قمریان شد طوق، خط جامها
کار مزدوران بود خدمت به امید نوال
مخلصان را نیست صائب چشم بر انعامها
#صائب_تبربزی
🍂🍂✨┄
عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند
جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند
با سبک قدران نمی گردد طرف تمکین عشق
کوهکن از بیستون همسنگ پیدا می کند
نیست جان پاک را چون بیقراری صیقلی
آب چون ماند ازروانی زنگ پیدا می کند
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند
می شود از خط دل سنگین خوبان چرب نرم
عذرخواه از مومیایی سنگ پیدا می کند
هر که دارد ناخن مشکل گشایی چون نسیم
در گلستان غنچه دلتنگ پیدا می کند
باش با نان تهی قانع کز الوان نعم
آرزو گلهای رنگارنگ پیدا می کند
غافلان را پرده غفلت بود در آستین
پای خواب آلود عذر لنگ پیدا می کند
در کلام عاشقان هم ربط پیدا می شود
نغمه بلبل اگر آهنگ پیدا می کند
آن که جنگ او بود شیرین تر از حلوای صلح
بی سبب تقریب بهر جنگ پیدا می کند
نیست خوبان را به از شرم و حیا گلگونه ای
شیشه حسن از باده گلرنگ پیدا می کند
نیست صائب فکر روزی عاشق دیوانه را
دانه خود کبک مست از سنگ پیدا می کند
#صائب_تبریزی
جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند
با سبک قدران نمی گردد طرف تمکین عشق
کوهکن از بیستون همسنگ پیدا می کند
نیست جان پاک را چون بیقراری صیقلی
آب چون ماند ازروانی زنگ پیدا می کند
آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند
می شود از خط دل سنگین خوبان چرب نرم
عذرخواه از مومیایی سنگ پیدا می کند
هر که دارد ناخن مشکل گشایی چون نسیم
در گلستان غنچه دلتنگ پیدا می کند
باش با نان تهی قانع کز الوان نعم
آرزو گلهای رنگارنگ پیدا می کند
غافلان را پرده غفلت بود در آستین
پای خواب آلود عذر لنگ پیدا می کند
در کلام عاشقان هم ربط پیدا می شود
نغمه بلبل اگر آهنگ پیدا می کند
آن که جنگ او بود شیرین تر از حلوای صلح
بی سبب تقریب بهر جنگ پیدا می کند
نیست خوبان را به از شرم و حیا گلگونه ای
شیشه حسن از باده گلرنگ پیدا می کند
نیست صائب فکر روزی عاشق دیوانه را
دانه خود کبک مست از سنگ پیدا می کند
#صائب_تبریزی
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند
نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟
خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند
حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند
می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند
می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند
از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
#صائب_تبریزی
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند
نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟
خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند
حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند
می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند
می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند
از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند
کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند
چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند
کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند
نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند
نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند
کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند
دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند
تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند
فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند
تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند
چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند
کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند
#صائب_تبریزی
- 🕊🍃
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند
کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند
چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند
کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند
نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند
نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند
کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند
دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند
تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند
فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند
تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند
چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند
کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند
#صائب_تبریزی
- 🕊🍃