معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.4K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مرا شدن به تماشای یار مصلحت است
ز هر مصالحم این اختیار مصلحت است

عقوبتم مکن ای یار مهربان به گناه
که یار اگر بکشد حیف یار مصلحت است

به باغ رفتن و می خوردن وطرب کردن
به موسم گل و فصل بهار مصلحت است

ز روی خوب چرا منع می کنند مرا
که احتراز ز پرهیزگار مصلحت است

گناه نیست به فتوی عشق اگر خوبان
رضا دهند به بوس و کنار مصلحت است

خوشا شبی که دلم میدهی و می گویی
بیار باده که دفع خمار مصلحت است

کنار و بوسه و لمس و نظر به مذهب عشق
اگر غرض نبود هر چهار مصلحت است

به زینهار تو باز آمدم که مجرم را
چو توبه باز کند زینهار مصلحت است

به یک نظر سخنی بر نمی توانم گفت
بیا که با تو به خلوت هزار مصلحت است

اگر به خون منت رغبت است و می دانی
که بر دلت ننشیند غبار مصلحت است

نزاریا شب قدرست قدرشب دریاب
که داد بستدن از روزگار مصلحت است


#حکیم_نزاری قهستانی
#حکیم_بیرجند
#بهار
خوشا وقتِ دیوانگانِ الست
که بی دل دلیرند و بی باده مست

بهشت و جهنّم زده پشتِ پای
ز دنیا و دین کرده کوتاه دست

ز اضداد توحید صورت مبند
که این رشته دیرست کز هم گسست

ز پیوندِ مبداست این اتّصال
که آن جا جدا شد عسل از کبست

در ابداع از آن جا که نیک است و بد
بلندش همان قدر دارد که پست

از آن جا که معشوق و عاشق یکی ست
برون آمد از جان و در جان نشست

اگر تو برون رفتی از خویشتن
جزو منگر ای یار تا هیچ هست

مقاماتِ تو سدرة المنتهاست
چه باشی درین خاک دان پای بست

دل هر که با عشق پیوند یافت
ز بیغارۀ عقل باری برست

خنک آن برافکنده بنیادِ خویش
که یک باره از کفر و دین برشکست

نمود اوّل و باز در پرده شد
نزاری از آن روی شد بت پرست

#حکیم_نزاری_قهستانی7
پاکا منّزها متعالی مهیمنا

ای در درون جان و برون از صفات ما

از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش

منت نهی و عفو کنی سیّئات ما

#حکیم_نزاری
به درویشی قناعت کن اگر سلطانی‌ت باید
که در خلوتگه سلمان سلیمان در نمی‌گنجد

جهودِ نفسِ ناقص را کجا آن منزلت باشد
که تا از خود برون ناید مسلمان در نمی‌گنجد

#حکیم_نزاری
به درویشی قناعت کن اگر سلطانی‌ت باید
که در خلوتگه سلمان سلیمان در نمی‌گنجد

جهودِ نفسِ ناقص را کجا آن منزلت باشد
که تا از خود برون ناید مسلمان در نمی‌گنجد

#حکیم_نزاری
به آب توبه فرو شستم آتش صهبا

ز توبه تازه شدم چون گل از نسیم صبا

اسف همی خورم و غصه می کشم شب و روز

که کرده ام به خطا روزگار عمر هبا

نه یک زمان بده ام بی مشقت غربت

نه یک نفس زده ام بی مضرت صهبا

ز شرب خمر چنان ناشکیب چون گویم

چنان مثل که خورشید شیفته ی حربا

نه هیچ راحتم از هم دمی و نه هیچ قرین

نه هیچ لذتی از چاشنی نه هیچ ابا

مدام رفته و خورده مدام با اوباش

همیشه کرده تبرا ز محفل ادبا

گهی به گونه ز بس احتراق صهبا لعل

گهی به چهره ز درد خمار گاه ربا

گهی به کنج خراباتیان گشاده کمر

گهی به پیش کم از خویش رفته بسته قبا

کشیده تیغ زبان بر ملامت مردم

نهاده پنبه به گوش از نصیحت بابا

طلاق داده به یک بار هر دو عالم را

طمع بریده ز چار امهات و هفت آبا

کنون که دارم بلقیس توبه را در بر

چه حاجت است که هدهد خبر دهد ز سبا

توقّعی که به اعمال خیر دارم نیست

جز این که هست تولّای من به آل عبا

نزاریا تو و تسلیم و بنده فرمانی

نه حارثی که کنی از قبول امر ابا

#حکیم_نزاری
پیر ما نعره زنان کوزه ی دردی در دست
روز آدینه به بازار درآمد سرمست

با مریدان به سر کوی خرابات کشید
با حریفان خرابات به مجلس بنشست

قدحی پر بستد تا سرو بر دست گرفت
گفت چه فاسق و چه زاهد و چه نیست و چه هست

بانگ برداشت که تا چند ز کوته نظری
هان وهان عهد و وفا تازه کنید از سر دست

دست بگشاد و حریفان همه را جامه بکند
باده در داد و مریدان همه را توبه شکست

#حکیم_نزاری
ای دل اگر عاشقی از سرجان درگذر
تیغ غمِ عشق بین قصّه مخوان الحذر

بوی سلامت مبر در صفِ عشّاق از آنک
سینۀ عاشق بود تیرِ بلا را سپر

بی سر و پا شو چو گوی در خمِ چوگانِ عشق
بر سرِ میدان بری گویِ سعادت مگر

با خودیِ خود مرو در حرمِ عاشقان
قطره به دریا مریز زیره به کرمان مبر

دعویِ معنی مکن بستۀ صورت هنوز
ناشده در بحرِ عشق باز نیابی گهر

تا نشوی از وجود پاک بپرداخته
بر تو نیفتد ز عیب پاک‌روان را نظر

عشق هر اوباش را ره ندهد در حرم
زآن که سزوار نیست عشق به هر محتضر

گر به نزاری رسی عشق بیاموز ازو
ور نه ز اسرارِ عشق لاف مزن بی‌خبر

#حکیم_نزاری_قهستانی

آخرِ دُورِ ظلم و بیدادَست
که جهان در تزلزل افتاده‌ست

روی‌ها در سجود بر خاک است
دست‌ها بر خدا به فریاد است

دلِ ظالم کجا و رحم کجا؟!
بی‌ستون بی‌خبر ز فرهادست

گر جهان شد خراب باکی نیست
چون وطن‌گاهِ جغد آبادست!

همه ابلیس و دیو و عِفریت‌اند
ز آدمی خود کسی نشان داده‌ست
؟!


#حکیم_نزاری
حرام است ، ار دلی داری ،

حیاتی ،،، بی دلارامی ،





بُرُو یاری به‌دست آوَر ،

که یابی از لبش ، کامی ،





#حکیم_نزاری
معرفی عارفان
حرام است ، ار دلی داری ، حیاتی ،،، بی دلارامی ، بُرُو یاری به‌دست آوَر ، که یابی از لبش ، کامی ، #حکیم_نزاری
اگر بلبل بدانستی ،

که گُل ، بوی از کجا دارد ،




نگشتی گِردِ گُل هرگز ،

طلب کردی گُل‌اندامی ،





#حکیم_نزاری
معرفی عارفان
اگر بلبل بدانستی ، که گُل ، بوی از کجا دارد ، نگشتی گِردِ گُل هرگز ، طلب کردی گُل‌اندامی ، #حکیم_نزاری
به دفعِ چشمِ بَد ،

آن را که باشد همنفس ، خوبی ،




سپندی گو بر آتش نِه ،

که دارم خرّم ایامی ،





#حکیم_نزاری
معرفی عارفان
به دفعِ چشمِ بَد ، آن را که باشد همنفس ، خوبی ، سپندی گو بر آتش نِه ، که دارم خرّم ایامی ، #حکیم_نزاری
مخور جز مِی ،

اگر وقتی نباشد مِی ، غمِ مِی ، خور ،




غمِ دنیا ، مخور باری ،

که آن را نیست انجامی ،





#حکیم_نزاری
معرفی عارفان
مخور جز مِی ، اگر وقتی نباشد مِی ، غمِ مِی ، خور ، غمِ دنیا ، مخور باری ، که آن را نیست انجامی ، #حکیم_نزاری
شراب از دستِ جانان خور ،

مخور از جامِ جَم ، غافل ،




جَمِ وقتی ،،، اگر وقتی ،

به‌دست آری چنین جامی ،





#حکیم_نزاری