صبر چیست آهن سکاهن کردنست
پشم را در دیده آهن کردنست
شکر چیست انعام دایم دیدنست
پس در آن انعام منعم دیدنست
علم چیست از ذره قافی کردنست
تا ابد گردش طوافی کردنست
زهد چیست آزاد دنیا بودنست
دیده بان راه عقبی بودنست
فقر چیست از گمرهی ره کردنست
وز دو عالم دست کوته کردنست
زرق چیست از نقطه ساکن بودنست
وز بلای خویش ایمن بودنست
رزق چیست از زهر قند آوردنست
آسمان را در کمند آوردنست
جوع چیست اصل دو عالم خوردنست
هم ز جوع آخر بزاری مردنست
روزه چیست از غیر درگه بستنست
ازوجود و از عدم ره بستنست
فرق چیست اندر جهان پیوستنست
ذره ذره چیز در جان بستنست
ذکر چیست از درد درمان بردنست
بر در دل نقب بر جان بردنست
قبله چیست آیات کبری دیدنست
ذره ذره روی مولی دیدنست...
#عطار مصیبت نامه
پشم را در دیده آهن کردنست
شکر چیست انعام دایم دیدنست
پس در آن انعام منعم دیدنست
علم چیست از ذره قافی کردنست
تا ابد گردش طوافی کردنست
زهد چیست آزاد دنیا بودنست
دیده بان راه عقبی بودنست
فقر چیست از گمرهی ره کردنست
وز دو عالم دست کوته کردنست
زرق چیست از نقطه ساکن بودنست
وز بلای خویش ایمن بودنست
رزق چیست از زهر قند آوردنست
آسمان را در کمند آوردنست
جوع چیست اصل دو عالم خوردنست
هم ز جوع آخر بزاری مردنست
روزه چیست از غیر درگه بستنست
ازوجود و از عدم ره بستنست
فرق چیست اندر جهان پیوستنست
ذره ذره چیز در جان بستنست
ذکر چیست از درد درمان بردنست
بر در دل نقب بر جان بردنست
قبله چیست آیات کبری دیدنست
ذره ذره روی مولی دیدنست...
#عطار مصیبت نامه
از دهانش خود سخن گفتن خطاست
زانکه آنجا تنگنا در تنگناست
بسدش مخدوم دایم آمده
لعل ازو یاقوت خادم آمده
رسته دندان او در بسته بود
در همه بازار حسن آن رسته بود
گر بخندیدی دمی آن سیمبر
در زمان از سنگ رستی نیشکر
از زنخدانش سخن حیرانی است
زانکه آنجا کوی سرگردانیست
برده گوی حسن رویش تا بماه
گوی او بر ماه و پس در گوی چاه
در میان گوی او چاه آمده
وی عجب آن چاه پرماه آمده
از خط او هیچ نقصانی نبود
ماه را از عقده تاوانی نبود
لیک گرد لوح سیمین آن ملیح
خط بزد یعنی بیاض آمد صحیح
گرچه عقلم شرح او نیکو دهد
لیکن او باید که شرح او دهد
آنچنان روئی که آن او سزد
شرح آن هم از زبان او سزد
گشت مردی از سپاه شهریار
عاشق او عاشقی بس بی قرار...
#عطار منطق الطیر
زانکه آنجا تنگنا در تنگناست
بسدش مخدوم دایم آمده
لعل ازو یاقوت خادم آمده
رسته دندان او در بسته بود
در همه بازار حسن آن رسته بود
گر بخندیدی دمی آن سیمبر
در زمان از سنگ رستی نیشکر
از زنخدانش سخن حیرانی است
زانکه آنجا کوی سرگردانیست
برده گوی حسن رویش تا بماه
گوی او بر ماه و پس در گوی چاه
در میان گوی او چاه آمده
وی عجب آن چاه پرماه آمده
از خط او هیچ نقصانی نبود
ماه را از عقده تاوانی نبود
لیک گرد لوح سیمین آن ملیح
خط بزد یعنی بیاض آمد صحیح
گرچه عقلم شرح او نیکو دهد
لیکن او باید که شرح او دهد
آنچنان روئی که آن او سزد
شرح آن هم از زبان او سزد
گشت مردی از سپاه شهریار
عاشق او عاشقی بس بی قرار...
#عطار منطق الطیر
میدانم ( محمدرضاشجریان)
@matalebzib
تصنیف "میدانم"
(دوبیتی در سه گاه، پهلوی، مغلوب، فرود)
آواز: #استاد_محمدرضا_شجریان
تار: #داریوش_پیرنیاکان
نی: #جمشید_عندلیبی
سنتور: #مسعود_شناسا
بربط: #محمد_فیروزی
کمانچه و غژک: #سعید_فرجپوری
تنبک: #همایون_شجریان
غزل: #عطار
سال اجرا: ۱۳۷۰
سال انتشار: ۱۳۷۱
(مخالف)
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
(فرود)
عطار وصفِ عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصفِ عشقت هم در بیان نگنجد
به گرد دل همـی گردی چه خواهـی کرد میدانـــم
به گرد دل همی گــردی چه خواهی کرد میدانم
چه خواهی کرد دل را؟؟ خون رُخ را زرد میدانم
یکی بازی برآوردی که رُخت دل هَمــی بُــردی
یکی بازی برآوردی که رُخت دل همی بُردی
چه خواهـی بعد از این بازی؟؟ دِگـــر آورد میدانــم
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمـــم پرس چون بینـی که گرم از سرد میدانـم
(دوبیتی در سه گاه، پهلوی، مغلوب، فرود)
آواز: #استاد_محمدرضا_شجریان
تار: #داریوش_پیرنیاکان
نی: #جمشید_عندلیبی
سنتور: #مسعود_شناسا
بربط: #محمد_فیروزی
کمانچه و غژک: #سعید_فرجپوری
تنبک: #همایون_شجریان
غزل: #عطار
سال اجرا: ۱۳۷۰
سال انتشار: ۱۳۷۱
(مخالف)
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
(فرود)
عطار وصفِ عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصفِ عشقت هم در بیان نگنجد
به گرد دل همـی گردی چه خواهـی کرد میدانـــم
به گرد دل همی گــردی چه خواهی کرد میدانم
چه خواهی کرد دل را؟؟ خون رُخ را زرد میدانم
یکی بازی برآوردی که رُخت دل هَمــی بُــردی
یکی بازی برآوردی که رُخت دل همی بُردی
چه خواهـی بعد از این بازی؟؟ دِگـــر آورد میدانــم
به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمـــم پرس چون بینـی که گرم از سرد میدانـم
لشگر محمود_شاه در سومنات بتی یافتند به نام لات. هندوان به زاری و تمنا از او خواستند تا در برابر ده من زر بت را باز ستانند. شاه بت را نفروخت و در عوض آتشی بر افروخت و لات را در آن بسوزاند.
یکی از سردارانش گفت:
زر از بت بهتر بود، کاش بت را به آن همه زر می فروختی.
شاه گفت:
ترسیدم که در روز حساب کردگار آزر و محمود را به پیش آورد و بگوید که او بت تراش بود و تو بت فروش!
ناگاه از میان بت که در آتش می سوخت بیست من گوهر برون آمد.
شاه گفت:
لایق این بت آن بود و از خدای من مکافات و پاداش این بود.
بشکن آن بتها که داری سر بسر
تا عوض یابی تو دریای گهر
نفس را چون بت بسوز از شوق دوست
تا بسی گوهر فرو ریزد ز پوست
منطق الطیر
#عطار_نیشابوری
یکی از سردارانش گفت:
زر از بت بهتر بود، کاش بت را به آن همه زر می فروختی.
شاه گفت:
ترسیدم که در روز حساب کردگار آزر و محمود را به پیش آورد و بگوید که او بت تراش بود و تو بت فروش!
ناگاه از میان بت که در آتش می سوخت بیست من گوهر برون آمد.
شاه گفت:
لایق این بت آن بود و از خدای من مکافات و پاداش این بود.
بشکن آن بتها که داری سر بسر
تا عوض یابی تو دریای گهر
نفس را چون بت بسوز از شوق دوست
تا بسی گوهر فرو ریزد ز پوست
منطق الطیر
#عطار_نیشابوری
و گفت: محبت آن بُوَد که خویش را.
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو
📒 تذکرة الأولیاء
#عطار_نیشابوری
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو
📒 تذکرة الأولیاء
#عطار_نیشابوری
جزو ،، کل شد ،،، چون فُرُو شد جان به جسم ،
کس نسازد زین عجایبتر ، طلسم ،
جان ، بلندی داشت ،،، تن ، پستیِ خاک ،
مجتمع شد ، خاکِ پست و ، جانِ پاک ،
چون ، بلند و پست ،،، با هم یار شد ،
آدمی ،،، اعجوبهٔ اسرار شد ،
#عطار
کس نسازد زین عجایبتر ، طلسم ،
جان ، بلندی داشت ،،، تن ، پستیِ خاک ،
مجتمع شد ، خاکِ پست و ، جانِ پاک ،
چون ، بلند و پست ،،، با هم یار شد ،
آدمی ،،، اعجوبهٔ اسرار شد ،
#عطار
تو ، بسی داری چو من ، در هر پسی ،
من ، ندارم تا ابد ،،، جز تو ، کسی ،
در میانِ راه ، تنها ماندهام ،
کس ندارم ، بی سر و پا ، ماندهام ،
ای کسِ هر بی کسی ، بس بیکسم ،
بی کسیاَم را ،، کسی باشی ، بَسَم ،
گر ، منِ بی کس ، ندارم هیچ کس ،
همدمِ من ، تا ابد ، یادِ تو ، بس ،
#عطار
من ، ندارم تا ابد ،،، جز تو ، کسی ،
در میانِ راه ، تنها ماندهام ،
کس ندارم ، بی سر و پا ، ماندهام ،
ای کسِ هر بی کسی ، بس بیکسم ،
بی کسیاَم را ،، کسی باشی ، بَسَم ،
گر ، منِ بی کس ، ندارم هیچ کس ،
همدمِ من ، تا ابد ، یادِ تو ، بس ،
#عطار
برقع از ماه ، برانداز ، امشب ،
ابرشِ حُسن ، برون تاز ، امشب ،
دیده بر راه نهادم ، همه روز ،
تا ، درآیی تو ،، به اعزاز ، امشب ،
من و تو ، هر دو ، تمامیم بههم ،
هیچکس را ، مده آواز ، امشب ،
کارم انجام نگیرد ، که چو دوش ،
سرکشی میکنی آغاز ، امشب ،
گرچه کارِ تو ، همه پردهدریست ،
پرده ، زین کار ، مکن باز ، امشب ،
تو ، چو شمعی و ،، جهان ، از تو ، چو روز ،
من ، چو پروانهٔ جانباز ، امشب ،
همچو پروانه ، به پای افتادم ،
سر ، ازین بیش میفراز ، امشب ،
عمرِ من ، بیش شبی نیست ، چو شمع ،
عمر شد ، چند کنی ناز؟ ، امشب؟ ،
#بیش شبی نیست = بیشتر از یک شب نیست ، شبی بیش نیست
نفسی ، در رخِ من ،، خند ، چو صبح ،
همچو شمعم ، چه نهی گاز؟ ، امشب؟ ،
بودهام بی تو ، بهصد سوز ، امروز ،
چکنی کشتنِ من ساز؟ ، امشب؟ ،
مرغِ دل ، در قفسِ سینه ، ز شوق ،
میکند قصد به پرواز ، امشب ،
دانه از مرغِ دلم ، باز مگیر ،
که شد از بانگِ تو ، دمساز ، امشب ،
رازم از دم مَفِکَن فاش ، چو صبح ،
که تویی همدم و همراز ، امشب ،
دلِ عطار نگر ، شیشهصفت ،
سنگ بر شیشه مینداز ، امشب ،
#عطار
ابرشِ حُسن ، برون تاز ، امشب ،
دیده بر راه نهادم ، همه روز ،
تا ، درآیی تو ،، به اعزاز ، امشب ،
من و تو ، هر دو ، تمامیم بههم ،
هیچکس را ، مده آواز ، امشب ،
کارم انجام نگیرد ، که چو دوش ،
سرکشی میکنی آغاز ، امشب ،
گرچه کارِ تو ، همه پردهدریست ،
پرده ، زین کار ، مکن باز ، امشب ،
تو ، چو شمعی و ،، جهان ، از تو ، چو روز ،
من ، چو پروانهٔ جانباز ، امشب ،
همچو پروانه ، به پای افتادم ،
سر ، ازین بیش میفراز ، امشب ،
عمرِ من ، بیش شبی نیست ، چو شمع ،
عمر شد ، چند کنی ناز؟ ، امشب؟ ،
#بیش شبی نیست = بیشتر از یک شب نیست ، شبی بیش نیست
نفسی ، در رخِ من ،، خند ، چو صبح ،
همچو شمعم ، چه نهی گاز؟ ، امشب؟ ،
بودهام بی تو ، بهصد سوز ، امروز ،
چکنی کشتنِ من ساز؟ ، امشب؟ ،
مرغِ دل ، در قفسِ سینه ، ز شوق ،
میکند قصد به پرواز ، امشب ،
دانه از مرغِ دلم ، باز مگیر ،
که شد از بانگِ تو ، دمساز ، امشب ،
رازم از دم مَفِکَن فاش ، چو صبح ،
که تویی همدم و همراز ، امشب ،
دلِ عطار نگر ، شیشهصفت ،
سنگ بر شیشه مینداز ، امشب ،
#عطار
ما ، مستِ شرابِ جانفزاییم ،
سرخوش ، ز میِ گِرهگشاییم ،
در کُنجِ شرابخانه ، گنجیست ،
ما ، طالبِ گنجِ کُنجهاییم ،
آنها ، که هوایِ مِی ، ندارند ؛
زنهار ، گمان مَبَر که ماییم ،
هر جا که صراحیی ز جامیست ،
گر ، جان طلبد ، درآ ،، درآییم ،
تا ، حاصلِ ما ، ز مِی درآید ،
برداشته دست ،، در دعاییم ،
تا ، ما ، گُلِ رویِ دوست ، دیدیم ،
چون بلبلِ مست ،، میسُراییم ،
ما ، گوهرِ نورِ ذاتِ پاکیم ،
روشنسخنیست ، مینماییم ،
ما ، صوفیِ صفهٔ صفاییم ،
بیخود ز خودیم و ،، از خداییم ،
#عطار
سلام
صبح بخیر
سرخوش ، ز میِ گِرهگشاییم ،
در کُنجِ شرابخانه ، گنجیست ،
ما ، طالبِ گنجِ کُنجهاییم ،
آنها ، که هوایِ مِی ، ندارند ؛
زنهار ، گمان مَبَر که ماییم ،
هر جا که صراحیی ز جامیست ،
گر ، جان طلبد ، درآ ،، درآییم ،
تا ، حاصلِ ما ، ز مِی درآید ،
برداشته دست ،، در دعاییم ،
تا ، ما ، گُلِ رویِ دوست ، دیدیم ،
چون بلبلِ مست ،، میسُراییم ،
ما ، گوهرِ نورِ ذاتِ پاکیم ،
روشنسخنیست ، مینماییم ،
ما ، صوفیِ صفهٔ صفاییم ،
بیخود ز خودیم و ،، از خداییم ،
#عطار
سلام
صبح بخیر
ایدل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است
هر قصّه که گفتی و شنیدی هیچ است
چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است
وِ امروز که گوشهای گزیدی هیچ است.
#عطار_نیشابوری
#هیچ
هر قصّه که گفتی و شنیدی هیچ است
چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است
وِ امروز که گوشهای گزیدی هیچ است.
#عطار_نیشابوری
#هیچ