معرفی عارفان
1.19K subscribers
33.4K photos
12K videos
3.2K files
2.73K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگویند رقیبان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی



آواز استاد #محمدرضا_شجریان
در دستگاه شور و شعری زیبا از #سعدی
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا افتخاری - دل را ببین
علیرضا افتخاری
دل را ببین

آلبوم شکوه عشق
ساخته فریدون خوشنود

شعر از ابوالقاسم لاهوتی:
دل را ببین، دل را ببین، در کوی جانان آمده ...


دل را ببین
دل را ببین
در کوی جانان آمده
ساقی بساطی نو فکن
مطرب بیا ، چنگی بزن
مطرب بیا ، چنگی بزن
سر واژگون تن غرق خون افتان و خیزان آمده
خواهد که جان پیشش رود جانان در آغوشش رود
دنیا فراموشش شود
مست است و مهمان آمده
مست است و مهمان آمده
مست است و مهمان آمده
دل را ببین
دل را ببین
در کوی جانان آمده
ساقی بساطی نو فکن
مطرب بیا ، چنگی بزن
مطرب بیا ، چنگی بزن
با آنکه راهش تنگ بود
هم دور و هم پر سنگ بود
با رهزنان در جنگ بود
فاتح ز میدان آمده
گل دیده شد در خنده شد
بلبل از او شرمنده شد
طوطی به نطقش بنده شد
دل نیست این جان آمده
از بهر درمان آمده
دل نیست این دیوانه است
دیوانه ی جانانه است
ُپر درد و ُپر افسانه است
دل نیست این جان آمده
از بهر درمان آمده
دل را ببین
دل را ببین
در کوی جانان آمده
ساقی بساطی نو فکن
مطرب بیا ، چنگی بزن
مطرب بیا
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید

یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید

یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید

یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید

یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید

نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید

نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید

سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید

چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید

بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید

درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید

کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید

رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید

تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

#هوشنگ_ابتهاج
كسی می خواستم از جنس خود كه او را قبله سازم، و روی بدو آرم كه از خود ملول شده بودم - تا تو چه فهم كنی از اين سخن
كه می گويم كه از خود ملول شده بودم؟-اكنون چون قبله ساختم، آنچه من می گويم فهم كند و دريابد.

#شمس_تبريزى
بیا کامروز گرد یار گردیم
    به سر گردیم و چون پرگار گردیم

سبک گردیم چون باد بهاری
    حریف سبزه و گلزار گردیم


#مولانا
شادماني از خود نور دارد ،
بدبختي تاريک است ،
و شادماني تابناک ...
انسان بدبخت بر ديگران نيز تاريكي مي افكند ...
همچون گودالي تاريك وارد مي شود
و انرژي ديگرمردم را فرو مي بلعد ...
حضورش مخرب است ،
اما حضور انسان شادمان ،
سازنده و تقويت كننده است ...
او بر ديگران نور مي افشاند ...
انسان شادمان ، رحمت و خير و بركت هستي است ...

اشو
جلوه‌ای کردی که افتاد آفتاب از بامِ چرخ
دستی افشاندی که مهتاب از کنار بام ریخت!


#فطرت_مشهدی
 شعرکهن
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک  در  باطن  همانم  که  بُدم


به همین سبب ناچار احمق و دیوانه شدم، ولی در باطن همانم که بودم. یعنی ظاهراً بنا به مصلحت خود را دیوانه نشان می دهم ولی در اصل عاقل و فرزانه ام.

عقلِ من گنج است من ویرانه ام
 گنج  اگر  پیدا  کنم،  دیوانه ام


عقلِ من همچون گنجینه ای است و من خودم مانند یک خرابه هستم. حالا اگر بیایم و گنجینه را آشکار کنم قطعا دیوانه حقیقی هستم. زیرا که راهزنان و حرامیان بدان دستبرد می زنند. وقتی دزدان ایمان و راستی و درستی مردم متوجّه کمالات من شوند. می خواهند ازکمالات من در جهت تحکیم پایه های صولت و دولت خود بهره برند، پس من کمالات و فضایلم را پوشانده ام تا آلت دست سفلگان نشوم.

اوست دیوانه که  دیوانه نشد
این عَسَس را دید و، در خانه نشد


دیوانه حقیقی کسی است که دیوانه نشده است. یعنی به جای اینکه از علوم و عقول جزئی و ظاهری راحت شود. برای کسب شهرت و نام و نان، خود را اَعلَم و اَعقَلِ مردم معرفی می کند. و با اینکه داروغه را می بیند ولی به کنج خلوت نمی خزد.

دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض
 این بهایی نیست  بهرِ  هر غَرَض


علم من، جوهر است نه عَرَض. و این علم پُر ارزش من، برای هر عَرَض نیست. (من علم و معرفت خویش را وسیله کسب متاعِ دنیایی نمی کنم. بلکه علم و معرفت من فقط برای بیان اسرار و حقایق ربانی است.

كانِ  قندم،  نَیسِتانِ  شِکَّرم
هم زمن می روید و، من می خورم


من معدن قند و نیستان شِکَرم. نی در من می روید و من شیرینی و شکر آن را می‌خورم دانش من از ذوق و کشف حاصل می شود و عاریتی نیست.

علمِ تقلیدی و تعلیمی است آن
کَز  نُفورِ  مَستَمِع  دارد  نغان


علمی که صاحبش از نفرت و بی میلی شنونده ناله و فغان سر می دهد، آن علم، تقلیدی و عاریتی است. ولی اگر علم، تحقیقی و ذاتی باشند، در غم مشتری و مستمع نیست. چه شوند، آن علوم، بسیار باشند و چه کم و یا اصلا نباشند دارنده چنین علومی باکی ندارد.

شرح مثنوی
عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند

زاهدان از بهر جنت ترک دنیی کرده اند


#سیف_فرغانی
از سوز غم تو آتشی میطلبم
وز خاک در تو مفرشی میطلبم

از ناخوشی خویش به جان آمده‌ام
از حضرت تو وقت خوشی میطلبم

#مولانای_جان
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم

من میگفتم چشم بد از روی تو دور
جانا مگر آن چشم بدت من بودم

#مولانای_جان
🍂
ودیعه‌یی‌ست سکوت
گزیده خاموشان
سخاوتی‌ست سرشک‌ات،
دمی که می خندی
چو پلک می‌بندی
حدیث گم شدن راه‌های آزادی‌ست؟
تمام تهمت من را به‌خویش می‌بندی.
تو عطر بوسه‌ی فقری، به دست‌های مناعت

#نصرت_رحمانی
نصرت رحمانی (زاده ۱۰ اسفند ۱۳۰۸ در تهران - درگذشته ۲۷ خرداد ۱۳۷۹ در رشت،یکی از شاعران معاصر نوگرا اهل ایران بود
عصرجمعه
نصرت رحمانی
شعر عصر جمعه پاييز
در خدمت بيان تفكر
واژه ها در اين شعر به زيبایی
در كنار هم بدون واژه‌ای نامانوس نشسته اند تمام شعر در خدمت بيان تفكر به كار گرفته شده است.....
معرفی عارفان
نصرت رحمانی – عصرجمعه
🎼🎼🎼

عصر جمعه ی پاییز
و آفتاب خسته ی بیماراز غرب می وزید
پاییز بود
عصر جمعه ی پاییز
له له زنان عطش زده

آواره باد هار
یک تکه روزنامه ی چرب مچاله را
در انتهای کوچه بن بست

با خشم می جویدتا دور دیده من
اندوهبار غباری گس در هم دویده بود.

قلبم نمی تپیدو باورم به تهنیت مرگ
شعری سروده بود.

من مرده بودم رگ هایم
این تسمه تیره ی پولادین برگرد لاشه ام
پیچیده بودمن مرده بودم
قلبم در پشت میله های زندان سینه ام
از یاد رفته بود

اما هنوز خاطره ای در عمیق من
فریاد می کشیدروییده بود

در بی نهایت احساسم دهلیزی
متروک مه گرفته...و خاموش

فریاد گام های زنی چون قطره های آب
از دور دور دور ذهن
در گوش می چکید

لب تشنه می دویدم سوی طنین گام
اما...تداوم فریاد گام ها

از انتهای دیگر دهلیز
در گوش می چکید:
تک تک چک چک
چه شیونی...چه طنینی!
برگ چنار خشکی از شاخه دور شد

چرخید در فضا در زیر پای خسته ی من
له شد...
آیا
دست بریده ی مردی بود
لبریز التماس؟

فریاد استخوان هایش برخاست جرق
آه!و آفتاب خسته بیمار
از غرب می وزیدپاییز بود.

#نصرت_رحمانی
#جلیل_شهناز (۱ خرداد ۱۳۰۰ اصفهان - ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ تهران)
یکی از سرشناس‌ترین نوازندگان تار و سه تار سدهٔ اخیر در ایران بود.

جلیل شهناز، در سال ۱۳۰۰ در اصفهان به دنیا آمد. تقریباً همه اعضای خانواده وی با موسیقی آشنایی داشتند و در رشته‌های مختلف هنر از جمله تار، سه‌تار، سنتور و کمانچه به مقام استادی رسیدند. پدرش «شعبان‌خان» علاقه وافری به موسیقی اصیل ایرانی داشت و علاوه بر تار که ساز اختصاصی او بود، سه‌تار و سنتور هم می‌نواخت. عموی او غلامرضا سارنگ (سارنج) هم از نوازندگان کمانچه بود.

جلیل شهناز، از کودکی به موسیقی علاقه‌مند شد و نواختن تار را در نزد عبدالحسین شهنازی و برادر بزرگ خود حسین شهناز که به خوبی ساز می‌نواخت، آغاز کرد. پشتکار زیاد و استعداد شگرف جلیل به حدی بود که در سنین جوانی از نوازندگان خوب اصفهان شد.
در کتاب «موسیقی‌دانان ایرانی» نوشته پژمان اکبرزاده آمده است: «شهناز نوازندگی در رادیو اصفهان را از سال ۱۳۲۸ آغاز کرد و در سال ۱۳۳۶ به دعوت سازمان رادیو به تهران آمد و در برنامه‌های گوناگونی مانند برنامه گلها، ارکستر حسین یاحقی و... به عنوان تکنواز و همنواز به فعالیت پرداخت. وی همچنین در گروه «یاران ثلاث» (همراه با تاج اصفهانی و حسن کسایی) و گروه اساتید موسیقی ایران کنسرت‌های بسیاری را در داخل و خارج از ایران اجرا نمود. شهناز در برنامه‌های جشن هنر شیراز نیز حضوری فعال داشت.»
این نوازنده تار در طول زندگی هنری خود با هنرمندان والای کشور از جمله فرامرز پایور، حبیب‌الله بدیعی، پرویز یاحقی، همایون خرم، علی تجویدی، منصور صارمی، رضا ورزنده، امیر ناصر افتتاح، جهانگیر ملک، اسدالله ملک، حسن کسائی، محمد موسوی، حسین تهرانی، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسین خواجه امیری، محمد رضا شجریان، حسن زیرک (خواننده بزرگ کرد)، علی‌اصغر شاه‌زیدی، طباطبائی و محمد اصفهانی همکاری داشته‌است.
وی در دههٔ ۱۳۶۰ همراه با فرامرز پایور (سنتور)، علی اصغر بهاری (کمانچه)، محمد اسماعیلی (تنبک) و محمد موسوی (نی) «گروه اساتید موسیقی ایران» را تشکیل داد و با این گروه، مسافرت‌های متعددی به کشورهای اروپایی، آسیایی و آمریکا داشت.

وی در سال ۱۳۸۳ به عنوان چهره ماندگار هنر و موسیقی برگزیده شد.
همچنین در ۲۷ تیر سال ۱۳۸۳، مدرک درجه یک هنری (معادل دکترا) برای تجلیل از یک عمر فعالیت هنری به جلیل شهناز اهدا شد.

در سال ۱۳۸۷، محمدرضا شجریان، گروهی که با آن کار می‌کرد را به افتخار جلیل شهناز، گروه شهناز نام گذاشت
Naghmeye Dashti
@Talakar3006
قطعه دل نشین وماندگارِ
"نغمه دشتی"
تارنوازیِ زیبای استاد #جلیل_شهناز
از آلبوم "افتخارِ آفاق"

نهایتِ احساس، زیبایی لطافت،
تکنیک،خلاقیت، تنوع، نوآوری.
از زیباترین آثارِ خداوندگارِ تار
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم



#مولانای_جان
تو چه دانی کوکبان سبع را
تا چه کاری کرده‌اند این طبع را
تو چه دانی رعد و برق آنجا که بود
«یخطف برق» از کجا گوشَت شنود
تو چه دانی تا که باران از چه خاست
گفتِ «انزلنا من الماء» از کجاست
تو چه دانی تا نباتات از چه رست
منزل سالک در آنجا بد نخست
تو چه دانی تا که حیوان خود چه بود
نقش ابلیس اندران پیدا نمود
تو چه دانی تا که صورت نقش بست
آنگه از بهر چه آورد و شکست
تو چه دانی تا کجا خواهی شدن
چند سر گردانِ این سودا بُدن؟
تو چه دانی تا ترا که گنج داد
لیک مخفی بود از آن مخفی نهاد
تو چه دانی کان در گنج از کجاست
گر بیابی تو بدانی کان کجاست
هر کسی وصفی ازین در گفته‌اند
درّ دانش از معانی سفته‌اند
تو چه دانی تا که تو خود آن کسی
اولین و آخرین را در پسی
تو چه دانی ای گرفتار صور
تا کجا خواهد بدن نقد گهر
تو چه دانی ای غرورت کرده بند
بر بروت خویشتن چندین مخند
تو چه دانی تا ترا حیران که کرد
در میان چرخ سرگردان که کرد
تو چه دانی تا ترا که رخ نمود
چون ترا بنمود رخ پنهان نمود
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق
تو چه دانی تا که آدم این دمست
روشن از این دم تمام عالمست

#شیخ_عطار_نیشابوری
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب

گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

#حضرت_حافظ