Forwarded from رند عالم سوز
۲۶ _۲۷آذر ماه را شب عُرُس حضرت مولانا می نامند
هرسال عاشقان اندیشه های #مولانا #جلال_الدین_بلخی به یاد رفتن او از دیار خاکی ،که چون عروسی برای روح عاشق می باشد بر مزار او در #قونیه جمع می شوند
#عُرُس به معنای وصال به معشوق است
🔆🔆🔆
📚
بخشی از #کتاب_باغ_سبز_عشق
#داستان_زندگی_مولانا
(کوچ مولانا)
نویسنده :#زهراغریبیان_لواسانی
غروب یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 672 بود که به یکباره ،بر بلند آسمان ،ابرها بهم پیچیدند .ای کاش همه مردم کودک بودند و از طعم اندوه بی خبر بودند .
رودخانه و آسمان تا دوردست در تاریکی فرو رفتند. زمین ثروت بی پایانش را بلعید ،زمین آرام شد. خبری از زلزله ای که چهل روز تن قونیه را لرزانده بود ،نبود. راستی که گفته است که خاک ،جان ندارد؟ زمین افتخارش به آسمان را پیش خود برده بود و انوار سرخِ خورشید از پنجره، اتاق را سرخرنگ نموده بود.
آن شب ،صدایی در تپه ها می پیچید، صدایی که به ستایش انسانی بر می خاست که از نیزاری کوچک به نیستانی بزرگ هجرت کرده بود، امیری از هشت پُل آسمان گذر می کرد، صدای نوشیدن جامی از مِی وصال خدا به گوش می رسید که پایان آوارگی در زمین بود.
باران تمام شب در قونیه می بارید .نوای باران بر رود ،چونان فلوت ،مردمان را به سوی ماه می خواند .آنجا کنار ماه، توی آسمان خبری بود؟ و مولانا به نظاره تمامی رازهای جهان ،از پلکان آسمان بالا می رفت.
باد، صفیر زنان در این سوی جهان می گذشت، دانه ی سرد باران به او گفت که تا صبح ،راهی دراز است وجسم مردی که دوستش داریم ،برای همیشه اینجا این پایین خواهد ماند ،اما روحش فرسنگ هاست که از اینجا رفته است و باد
خواست که به سفر دور رود .به جستجوی مردی که هر صبح ،صورتش را نوازش می کرد .اما قطره باران به او گفت: دروازه های آسمان از این پس ،تا سفر بزرگ مردی دیگر ،بسته خواهد ماند، شاید تا ابد.
هرسال عاشقان اندیشه های #مولانا #جلال_الدین_بلخی به یاد رفتن او از دیار خاکی ،که چون عروسی برای روح عاشق می باشد بر مزار او در #قونیه جمع می شوند
#عُرُس به معنای وصال به معشوق است
🔆🔆🔆
📚
بخشی از #کتاب_باغ_سبز_عشق
#داستان_زندگی_مولانا
(کوچ مولانا)
نویسنده :#زهراغریبیان_لواسانی
غروب یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال 672 بود که به یکباره ،بر بلند آسمان ،ابرها بهم پیچیدند .ای کاش همه مردم کودک بودند و از طعم اندوه بی خبر بودند .
رودخانه و آسمان تا دوردست در تاریکی فرو رفتند. زمین ثروت بی پایانش را بلعید ،زمین آرام شد. خبری از زلزله ای که چهل روز تن قونیه را لرزانده بود ،نبود. راستی که گفته است که خاک ،جان ندارد؟ زمین افتخارش به آسمان را پیش خود برده بود و انوار سرخِ خورشید از پنجره، اتاق را سرخرنگ نموده بود.
آن شب ،صدایی در تپه ها می پیچید، صدایی که به ستایش انسانی بر می خاست که از نیزاری کوچک به نیستانی بزرگ هجرت کرده بود، امیری از هشت پُل آسمان گذر می کرد، صدای نوشیدن جامی از مِی وصال خدا به گوش می رسید که پایان آوارگی در زمین بود.
باران تمام شب در قونیه می بارید .نوای باران بر رود ،چونان فلوت ،مردمان را به سوی ماه می خواند .آنجا کنار ماه، توی آسمان خبری بود؟ و مولانا به نظاره تمامی رازهای جهان ،از پلکان آسمان بالا می رفت.
باد، صفیر زنان در این سوی جهان می گذشت، دانه ی سرد باران به او گفت که تا صبح ،راهی دراز است وجسم مردی که دوستش داریم ،برای همیشه اینجا این پایین خواهد ماند ،اما روحش فرسنگ هاست که از اینجا رفته است و باد
خواست که به سفر دور رود .به جستجوی مردی که هر صبح ،صورتش را نوازش می کرد .اما قطره باران به او گفت: دروازه های آسمان از این پس ،تا سفر بزرگ مردی دیگر ،بسته خواهد ماند، شاید تا ابد.
مولانا، صوفي صافي دلي است كه شراب عشق را سركشيده است و سر بر دامان معشوق نهاده و جز او نميبيند و نميشناسد.
جز مولانا كيست كه لايق چنين نامي باشد، عشق، خود، خونبهاي خويش است و مولانا قرباني عشق به معشوق است.
ابراهيم(ع) فرزند را قرباني ايمان خويش كرد و مولانا جان بيدل خويش را، به آستان حضرت معشوق ميبرد تا خود، كارد بر ذبح خويش برگردن نهد.
در محضر مولانا رنج معنا ندارد، مولانا از درد نيز گذشته است چرا كه درد از قلمرو خاك است و مولانا عمري است كه از خاك فراتر رفته است.
#کتاب:#غربت_وجودی
#نویسنده :#زهراغریبیان_لواسانی
جز مولانا كيست كه لايق چنين نامي باشد، عشق، خود، خونبهاي خويش است و مولانا قرباني عشق به معشوق است.
ابراهيم(ع) فرزند را قرباني ايمان خويش كرد و مولانا جان بيدل خويش را، به آستان حضرت معشوق ميبرد تا خود، كارد بر ذبح خويش برگردن نهد.
در محضر مولانا رنج معنا ندارد، مولانا از درد نيز گذشته است چرا كه درد از قلمرو خاك است و مولانا عمري است كه از خاك فراتر رفته است.
#کتاب:#غربت_وجودی
#نویسنده :#زهراغریبیان_لواسانی
قلمرو عالم جان
#زهراغریبیان_لواسانی
سهروردی می گفت : قرآن را با وجد و فکر لطیف بخوان چنان بخوان که گویی در شأن تو نازل شده است
مولانا : باید در هنگام خواندن قران ناهوشیار شوی تا جان کلام را دریافت کنی چرا که پیامبر در بیخویشی سخن گفته است
اعراب ،پیامبر را مجنون میخواندند به معنی کسی که جن بر او غالب میشود اما مولانا می گفت پیامبر پریزده نبود بلکه خدازده بود یعنی در لحظات وحی جذبه قدسی بر او ایجاد می شد
وکسی که در ناهوشیاری قدسی سخن بگوید گفتههای او وحیآمیز است
برای رسیدن به درک کلام مقدس باید به قلمرو عالم جان رسید
قران را نباید مقلدانه از حفظ خواند .حافظان قران از روحقران بی خبرند
در صحابه کم بدی حافظ کسی
گرچه شوقی بود جانشان را بسی
قران مراتب روح انسان است که در قصص انبیا امده،
هر کدام از ما موسی ،عیسی ومحمدیم
مولانا :
باید در قرآن گریخت و با آن زندگی کرد
در قرآن نباید در جستجوی تاریخ گشت چرا که قران کتاب انفسی است.
در مراقبه ،فرد از زمان عبور می کند و با حقیقت وجود خود روبرو می شود در روبرو شدن با قران نیز برای درک عالم الهی باید از عالم محسوس به باطن رفت
#زهراغریبیان_لواسانی
سهروردی می گفت : قرآن را با وجد و فکر لطیف بخوان چنان بخوان که گویی در شأن تو نازل شده است
مولانا : باید در هنگام خواندن قران ناهوشیار شوی تا جان کلام را دریافت کنی چرا که پیامبر در بیخویشی سخن گفته است
اعراب ،پیامبر را مجنون میخواندند به معنی کسی که جن بر او غالب میشود اما مولانا می گفت پیامبر پریزده نبود بلکه خدازده بود یعنی در لحظات وحی جذبه قدسی بر او ایجاد می شد
وکسی که در ناهوشیاری قدسی سخن بگوید گفتههای او وحیآمیز است
برای رسیدن به درک کلام مقدس باید به قلمرو عالم جان رسید
قران را نباید مقلدانه از حفظ خواند .حافظان قران از روحقران بی خبرند
در صحابه کم بدی حافظ کسی
گرچه شوقی بود جانشان را بسی
قران مراتب روح انسان است که در قصص انبیا امده،
هر کدام از ما موسی ،عیسی ومحمدیم
مولانا :
باید در قرآن گریخت و با آن زندگی کرد
در قرآن نباید در جستجوی تاریخ گشت چرا که قران کتاب انفسی است.
در مراقبه ،فرد از زمان عبور می کند و با حقیقت وجود خود روبرو می شود در روبرو شدن با قران نیز برای درک عالم الهی باید از عالم محسوس به باطن رفت
Forwarded from Soheyla
تصویر مربوط به سال 1933 میلادی- هرات، مزار حضرت #خواجه_عبدالله_انصاری هروی
الهی! بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد. مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد.
الهی! اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن.
الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است، زیرا که کرم تو قدیم و گناه اکنون است.
هرات ،نامی آشنا
✍#زهراغریبیان_لواسانی
هرات را می شناسم
شهری در مسیر جاده ابریشم
بستر تلاقی تمدن شرق به غرب
که فرهنگ می برد و تمدن را عرضه می کرد
هرات را می شناسم
گهواره تاریخ پربار خراسان و دل خراسان بزرگ
هرات را می شناسم
از باروها و باِغ های باستانی اش
ششمین کشور نیک که اهورامزدا آفرید ،هرات بود
هرات را می شناسم
از مزار خواجه عبدالله انصاری،عارف صوفی مسلک ایرانی
که لهجه اش هروی و پیر هرات بود
هرات را می شناسم
می گفتند جهان اقیانوسی است و مروارید آن هرات است
هرات را می شناسم
در فرهنگ پارسی اش
که فراموش می شود
چقدر نام هرات برایم آشناست
الهی! بیزارم از طاعتی که مرا به عجب آرد. مبارک معصیتی که مرا به عذر آرد.
الهی! اگر بر دار کنی رواست، مهجور مکن و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن.
الهی! گناه در جنب کرم تو زبون است، زیرا که کرم تو قدیم و گناه اکنون است.
هرات ،نامی آشنا
✍#زهراغریبیان_لواسانی
هرات را می شناسم
شهری در مسیر جاده ابریشم
بستر تلاقی تمدن شرق به غرب
که فرهنگ می برد و تمدن را عرضه می کرد
هرات را می شناسم
گهواره تاریخ پربار خراسان و دل خراسان بزرگ
هرات را می شناسم
از باروها و باِغ های باستانی اش
ششمین کشور نیک که اهورامزدا آفرید ،هرات بود
هرات را می شناسم
از مزار خواجه عبدالله انصاری،عارف صوفی مسلک ایرانی
که لهجه اش هروی و پیر هرات بود
هرات را می شناسم
می گفتند جهان اقیانوسی است و مروارید آن هرات است
هرات را می شناسم
در فرهنگ پارسی اش
که فراموش می شود
چقدر نام هرات برایم آشناست
Tasnife Man Che Danam
Shahram Nazeri-Saz.Sookhte.Com
آواز #استاد_ناظری
غزل ۱۵۱۷
#دیوان_شمس_حضرت_مولانا
#چنین_مجنون_چرایی
#زهراغریبیان_لواسانی
مگر می شود این غزل مولانای نازنین را با آواز زیبای استاد ناظری شنید و عاشق نشد ؟
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
مرا گویی به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی من چه دانم
امواج کلمات این شعر ، جانت را دستخوش تلاطم می کند و بر پا می خیزی
و چرخ زنان از زمین جدا می شوی
و چون مولانا به سماع می پردازی .
موسیقی بهترین وسیله برای بیان ناگفته هاست.
و این فریاد روح است .
روحی که می خواهد از خاک رها شود .
روحی که دلش می خواهد
به جای همه مرغان پرواز کند .
#حضرت_عشق_مولانا
#حضرت_شمس
#سماع
غزل ۱۵۱۷
#دیوان_شمس_حضرت_مولانا
#چنین_مجنون_چرایی
#زهراغریبیان_لواسانی
مگر می شود این غزل مولانای نازنین را با آواز زیبای استاد ناظری شنید و عاشق نشد ؟
مرا گویی که رایی من چه دانم
چنین مجنون چرایی من چه دانم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
مرا گویی به قربانگاه جانها
نمیترسی که آیی من چه دانم
امواج کلمات این شعر ، جانت را دستخوش تلاطم می کند و بر پا می خیزی
و چرخ زنان از زمین جدا می شوی
و چون مولانا به سماع می پردازی .
موسیقی بهترین وسیله برای بیان ناگفته هاست.
و این فریاد روح است .
روحی که می خواهد از خاک رها شود .
روحی که دلش می خواهد
به جای همه مرغان پرواز کند .
#حضرت_عشق_مولانا
#حضرت_شمس
#سماع
Tasnif Bi Hamzaban
Mohammad Reza Shajarian
صدای اهورایی استاد #شجریان☝️
هر دمی چون نی
از دل نالان
شکوه ها دارم
#قصه_نی
✍️#زهراغریبیان_لواسانی
بشنو این نِی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
مولانا در دیباچه مثنوی وقتی سخن از زبان نِی می گوید ،نه از درد جسمانی، بلکه از فراقی حرف می زند که جانش را شرحه شرحه کرده است .
قصه نی ،عبور انسان از دایره محدود منیت است و راه جستن به بیکران هستی ،خدا می باشد.
نِی مولانا خود اوست که در روزگارش ناشناخته ماند و کسی به اسرار او واقف نشد .
نِی نشانه انسانی است که چون نی از درون خالی شده و صدای خدا را منعکس می کند .
نِی هبوط روحی است که از غربت خود و اشتیاق به بازگشت به نیستان با ما سخن می گوید .
📕#کتاب_غربت_وجودی
#نی_نامه
هر دمی چون نی
از دل نالان
شکوه ها دارم
#قصه_نی
✍️#زهراغریبیان_لواسانی
بشنو این نِی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
مولانا در دیباچه مثنوی وقتی سخن از زبان نِی می گوید ،نه از درد جسمانی، بلکه از فراقی حرف می زند که جانش را شرحه شرحه کرده است .
قصه نی ،عبور انسان از دایره محدود منیت است و راه جستن به بیکران هستی ،خدا می باشد.
نِی مولانا خود اوست که در روزگارش ناشناخته ماند و کسی به اسرار او واقف نشد .
نِی نشانه انسانی است که چون نی از درون خالی شده و صدای خدا را منعکس می کند .
نِی هبوط روحی است که از غربت خود و اشتیاق به بازگشت به نیستان با ما سخن می گوید .
📕#کتاب_غربت_وجودی
#نی_نامه