معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
غارتِ عشقت رسید ، رَختِ دل از ما ، بِبُرد ،

فتنه ، به کین سر کشید ،،، شحنه ، به خون پی فشرد ،




جان که به دنبالِ تُست ، چند عنانش کشیم؟ ،

چون ز پِی‌‌اَت رفتنی‌ست ،،، هم ، به تو باید سپرد ،




عشق ، اگر ذره‌ای‌ست ، سهل نباید گرفت ،

آتش ، اگر شعله‌ای‌ست ، خرد نباید شمرد ،





#امیر_خسرو_دهلوی
به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟
گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید

آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب
پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید

کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را
که بسان من بدروز گرفتار تو آید

گریه ها در ته دیوار تو ریزم که گر افتد
بر من افتد نه که غیری ته دیوار تو آید

منت سنگ زنان بر سر و بر دیده عاشق
با چنان کوکبه گر بر سر بازار تو آید

جان که بگریخت به تلخی فراق تو مرانش
که به در یوزه لبهای شکر بار تو آید

نیست افسوسی، اگر چرخ بسوزد همه دلها
سر به سر سوخته است آنچه نه در کار تو آید

نیست غم، گر به شکنجه رودم جان به جز آنم
کین ملامت به سر طره طرار تو آید

جان خراش است سخنهای خراشیده خسرو
ما نخواهیم که این مرغ به گلزار تو آید

#امیر_خسرو_دهلوی
همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت
غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت

#امیر_خسرو_دهلوی
عید بگشاد دری را که‌ مه روزه ببست
فرّخ آن‌ کس‌که زند دست در آن حلقهٔ در

#امیر_معزی
من از خدا به عشق نگاهت بریده ام
از بس که وصف دلبری ات را شنیده ام

#امیر_نقدی_لنگرودی
خَمِ زلفِ تو ، که زنجیرِ جنون می‌خوانند ،

ای خوش آن طایفه ،،، کاین سلسله ، می‌جنبانند ،





جانِ عاشق ، چو برون رفت ،،، نخوانندش باز ،

زانکه در دل ، دگری هست ،،، که جانش خوانند ،





#امیر_خسرو_دهلوی
«اَلا یا ایهُّا السّاقْی اَدِرْ کَاسَاً»... عنایت کن
که قلب بی وفایش را به دست عشق بسپارد

#امیر_نقدی_لنگرودی
چو کس را نيست پا در گِل ...

چه داند کس که من چونم ..؟

#امیر_خسرو_دهلوی
.
       زنده نه آن است که جانی دروست
      اوست که از عشق نشانی در اوست

     حسن نه نیکویی رنگ است و پوست
       هر چه کند جای به دلها نکوست

               #امیر خسرو دهلوی
        
Forwarded from Mina
اشک چو پرده می‌درد، خلوتیان راز را

چند به دل فرو خورم، ناله جان‌گداز را؟

هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو

رفته به دامن مژه، سجده‌گه نیاز را

دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن

با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را

می‌طلبم به آرزو، صحبت عافیت، ولی

تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟

شاهی از این سرود غم، طرز جنون گرفت دل

رخصت گفت‌وگو مده، طبع سخن‌تراز را

#امیر شاهی
Forwarded from Mina
ای دوست، شبی به کوی ما باش

درد دل ریش را دوا باش

ایام وصال، خوش زمانی است

گو محنت هجر در قفا باش

دادم دل و جان به عذرخواهی

بر خاک درش، نگفت شاباش

ای زاهد شهر، ما و کویش

جنات نعیم گو ترا باش

شاهی، همه عمر می کشیدی

روزی دو سه نیز پارسا باش

 #امیر شاهی
Forwarded from Mina
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خنده‌ام

نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زنده‌ام

همچو مجمر، سینه‌ای پرآتش و انفاس خوش

همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخنده‌ام

گر به شمشیر سیاست می‌نوازی، حاکمی

ور به تشریف غلامی می‌پذیری، بنده‌ام

در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد

وین زمان عمری است تا از خان و مان برکنده‌ام

تیغ تو سر در نمی‌آرد به خونم، لیک من

خویشتن را در میان کشتگان افکنده‌ام

یک شب از فریاد من خوابی به آسایش نکرد

روزها شد کز سگ کویش بدین شرمنده‌ام

گفته‌ای: شاهی نمی‌میرد چو شمع از تاب غم

من به سوز عشق بریانم، از آن تابنده‌ام

 
#امیر شاهی
Forwarded from Mina
مرا اگر چه ببینی و رو بگردانی

دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟

بدوستی که نگردانم از جفای تو سر

اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی

مرا به سلسله زلف چون کشی در بند

بجرم عاشقیم کو بکو بگردانی

ز دوست گر همه تیغ بلا رسد، ای دل

طریق عشق نباشد که رو بگردانی

سیاه نامه شدی شاهی از سخن، آن به

که بعد از این ورق گفتگو بگردانی

 #امیر شاهی
غارتِ عشقت رسید ، رَختِ دل از ما ، بِبُرد ،

فتنه ، به کین سر کشید ،،، شحنه ، به خون پی فشرد ،




جان که به دنبالِ تُست ، چند عنانش کشیم؟ ،

چون ز پِی‌‌اَت رفتنی‌ست ،،، هم ، به تو باید سپرد ،




عشق ، اگر ذره‌ای‌ست ، سهل نباید گرفت ،

آتش ، اگر شعله‌ای‌ست ، خُرد نباید شمرد ،





#امیر_خسرو_دهلوی
بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی

منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت
نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی

غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم
من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی

برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم
نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی

تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت
نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی

ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده
به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی

تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت
به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی

چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد
که غذای روح باشد غم دوستان جانی

مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان
چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی

طمع وصال از تو هوس و خیال باشد
که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی

که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید
ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی

صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو
به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی

#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۸۴۵
برای از بین بردن تاریکی،شمشیر نکش.
خشمگین نشو..
فریاد نزن...

برای از بین تاریکی،چراغ روشن کن.
تاریک اندیشی؛قفلی است که تنها با کلید روشن اندیشی باز می شود..

#امیر_کبیر