دامِ دگر نهادهام ، تا که مگر بگیرمش ،
آنکه بِجَست از کفم ، بارِ دگر بگیرمش ،
آنکه به دل اسیرمش ، در دل و جان پذیرمش ،
گر چه گذشت عمرِ من ، باز ، ز سر بگیرمش ،
راه بَرَم به سویِ او ، شب به چراغِ رویِ او ،
چون بِرِسَم به کویِ او ، حلقهٔ در ، بگیرمش ،
#مولانا
آنکه بِجَست از کفم ، بارِ دگر بگیرمش ،
آنکه به دل اسیرمش ، در دل و جان پذیرمش ،
گر چه گذشت عمرِ من ، باز ، ز سر بگیرمش ،
راه بَرَم به سویِ او ، شب به چراغِ رویِ او ،
چون بِرِسَم به کویِ او ، حلقهٔ در ، بگیرمش ،
#مولانا
آنکه بیباده کند جانِ مرا مست ، کجاست؟ ،
وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست ، کجاست؟ ،
جانِ جان است و ، اگر جای ندارد ، چه عجب؟ ،
اینکه جا میطلبد ، در تنِ ما هست ، کجاست؟ ،
#مولانا
وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست ، کجاست؟ ،
جانِ جان است و ، اگر جای ندارد ، چه عجب؟ ،
اینکه جا میطلبد ، در تنِ ما هست ، کجاست؟ ،
#مولانا
آن ملیحان ، که طبیبانِ دلند ،
سویِ رنجوران ، بهپرسش مایلند ،
ور ، حذر از ننگ و از نامی کنند ،
چارهای سازند و ، پیغامی کنند ،
ورنه ، در دلشان بُوَد آن مفتکر ،
نیست معشوقی ، ز عاشق بیخبر ،
#مولانا
سویِ رنجوران ، بهپرسش مایلند ،
ور ، حذر از ننگ و از نامی کنند ،
چارهای سازند و ، پیغامی کنند ،
ورنه ، در دلشان بُوَد آن مفتکر ،
نیست معشوقی ، ز عاشق بیخبر ،
#مولانا
خیره چرا گشتهای خواجه مگر عاشقی
کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی
کاش بدانستیی بر چه در ایستادهای
کاش بدانستیی بر چه قمر عاشقی
چشمه آن آفتاب خواب نبیند فلک
چشمت از او روشنست تیزنظر عاشقی
شیر فلک زین خطر خون شده استش جگر
راست بگویم مرنج سخته جگر عاشقی
ای گل تر راست گو بر چه دریدی قبا
ای مه لاغرشده بر چه سحر عاشقی
ای دل دریاصفت موج تو ز اندیشههاست
هر دم کف میکنی بر چه گهر عاشقی
آنک از او گشت دنگ غم نخورد از خدنگ
ور تو سپر بفکنی سسته سپر عاشقی
جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک
لیک تو ای روح پاک نادرهتر عاشقی
ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخور
چون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی
#مولانا
کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی
کاش بدانستیی بر چه در ایستادهای
کاش بدانستیی بر چه قمر عاشقی
چشمه آن آفتاب خواب نبیند فلک
چشمت از او روشنست تیزنظر عاشقی
شیر فلک زین خطر خون شده استش جگر
راست بگویم مرنج سخته جگر عاشقی
ای گل تر راست گو بر چه دریدی قبا
ای مه لاغرشده بر چه سحر عاشقی
ای دل دریاصفت موج تو ز اندیشههاست
هر دم کف میکنی بر چه گهر عاشقی
آنک از او گشت دنگ غم نخورد از خدنگ
ور تو سپر بفکنی سسته سپر عاشقی
جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک
لیک تو ای روح پاک نادرهتر عاشقی
ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخور
چون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی
#مولانا
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
#مولانا
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
#مولانا
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و مجنون دل من خانهی پرخون دل من
بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من
خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من
ای شده استاد امین جز که در آتش منشین
گر چه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من
سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین
در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من...
#مولانا
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و مجنون دل من خانهی پرخون دل من
بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من
خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من
ای شده استاد امین جز که در آتش منشین
گر چه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من
سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین
در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من...
#مولانا
ما همچون کاسه ایم،بر سرِ آب!
رفتنِ کاسه،بر سرِ آب به حُکمِ کاسه نیست؛به حُکمِ آب است!
بعضی می دانند،بر سرِ آب اند ؛ بعضی نمی دانند!
#مولانا_جلال_الدین
#فیه_مافیه
صورت ما اندرین بحر عذاب
می دود چون کاسه ها بر روی آب
تا نشد پر بر سر دریا چو طشت
چون که پر شد طشت ، در وی غرق گشت
مثنوی #معنوی
رفتنِ کاسه،بر سرِ آب به حُکمِ کاسه نیست؛به حُکمِ آب است!
بعضی می دانند،بر سرِ آب اند ؛ بعضی نمی دانند!
#مولانا_جلال_الدین
#فیه_مافیه
صورت ما اندرین بحر عذاب
می دود چون کاسه ها بر روی آب
تا نشد پر بر سر دریا چو طشت
چون که پر شد طشت ، در وی غرق گشت
مثنوی #معنوی
حقم نداد غمی ,جز که قافیه طلبی
ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن
که فارغست معانی ز حرف و باد و هوا
#مولانا
ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن
که فارغست معانی ز حرف و باد و هوا
#مولانا