معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.17K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش ) ۱۴۵ اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ، نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ، ۱۴۶ چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ، دگر…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_اول )


۱

چو بشنید گفتارهای درشت ،

سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ،

۲

نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ،

عجب ماند از آن گفتهای ( #گفته‌های ) درشت ،

۳

ز بالا ، زدش تند یک پشتِ دست ،

بیفکندش ، آمد به جایِ نشست ،

۴

بسی کرد اندیشه‌هایِ دراز ،

ز هرگونه‌ای ، کرد پیکار ،، ساز ،

۵

ببست از پیِ کینه ، آنگَه کمر ،

نهاد از سرِ سَروَری ، تاجِ زر ،

۶

زِره را و ، خفتان ،،، بپوشید شاد ،

یکی تَرگِ رومی ، به سر برنهاد ،

۷

گرفتش سنان و کمان و کمند ،

گران‌گُرز را ،، پَهلَوِ دیوبند ،

۸

ز تندی ، به جوش آمدش خون و رگ ،

نشست از برِ بارهٔ تیزتَگ ،

۹

به آوَردگَه ، رفت چون پیلِ مست ،

چو کوهِ روان ، اسبش از جا بجَست ،

۱۰

بُرون آمد و ، رایِ ناوَرد کرد ،

برآوَرد بر چهرهٔ ماه ،، گَرد ،

۱۱

بیامد دَمان ، تا به قلبِ سپاه ،

رسید او ، به نزدیکِ کاوس‌شاه ،

۱۲

وزان‌پس ، دَمان شد به پرده‌سرای ،

به‌نیزه ، برآوَرد بالا ز جای ،

۱۳

به کردارِ گوران ،، ز چنگالِ شیر ،

رَمیدند از وی ،،، سرانِ دلیر ،

۱۴

ز پای و ، رکاب و ،،، ز دست و ، عنان ،

ز بازوی و ،، آن آب‌داده سنان ،

۱۵

کس از نامدارانِ ایران‌سپاه ،

نیارست کردن ، بِدو در ، نگاه ،

۱۶

وزان‌پس ، دلیران شدند انجمن ،

بگفتند : ، کاینت گَوِ پیلتن ،

۱۷

نشاید نگه کردن آسان بِدوی ،

که یارَد شدن پیشِ او ،، جنگجوی؟ ،

۱۸

وزان‌پس ، خروشید سهرابِ گُرد ،

همی شاه کاوس را ، بر شمرد ،



#همی شاه کاوس را برشمرد = کاوس شاه را مخاطب قرار داد - به کاوس شاه خطاب کرد



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ، ستم یافتستی ، به بسیار سال ، معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی ۵۶ نگه کرد…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_اول )



۱

به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ،

همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ،

۲

یکی تنگ‌میدان ، فرو ساختند ،

به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ،

۳

نماند ایچ ، بر نیزه ، بند و سنان ،

به چپ باز بُردند ، هر دو ،،، عنان ،

۴

به شمشیرِ هندی ، برآویختند ،

همی ، زآهن ،،، آتش فرو ریختند ،

۵

به زخم‌اندرون ،،، تیغ ، شد ریز ریز ،

چه زخمی ، که پیدا کند رستخیز ،

۶

گرفتند از آن پس ، عمودِ گران ،

همی کوفتند آن بر این ، این بر آن ،

۷

ز نیرو ، عمود ،،، اندر آوَرد خَم ،

چمان باد پایان و ،،، گُردان ، دژم ،

۸

ز اسبان ، فرو ریخت ، بر گستوان ،

زره ،،، پاره شد ، بر میانِ گَوان ،

۹

فرو ماند اسب و دلاور ،،، ز کار ،

یکی را ، نَبُد دست و بازوش ،،، یار ،

۱۰

تن ، از خوی ، پر آب و ،،، دهان ، پُر ز خاک ،

زبان ،،، گشته از تشنگی ،، چاک‌چاک ،

۱۱

یک از دیگر ،،، اِستاد آنگاه ، دور ،

پُر از درد ، باب و ،،، پُر از رنج ، پور ،

۱۲

جهانا ،،، شگفتی ز کردارِ تُست ،

شکسته ، هم از تو ،،، هم از تو ، دُرُست ،

۱۳

ازین دو ، یکی را نجُنبید مِهر ،

خِرَد ، دور بُد ،،، مِهر ، ننمود چهر ،

۱۴

همی ، بچه را ،،، باز دانَد ستور ،

چه ماهی به ، دریا ،،، چه در دشت ، گور ،

۱۵

ندانَد همی مردم ،،، از رنج و آز ،

یکی دشمنی را ،،، ز فرزند ، باز ،



بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »


🖤🖤سالروز شهادت مولای متقیان🖤🖤
🖤🖤امیرمومنان علی علیه‌السلام تسلیت🖤🖤



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ، به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ، ۴۷ به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ، که اندیشهٔ دل ، بدان‌گونه بود ، ۴۸ میانِ سپه ، دید سهراب را…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )



۱

برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،

ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،

۲

تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،

نیاساید از تاختن ، یک زمان ،

۳

دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،

شگفتی روان است و ، رویین‌تن است ،

۴

شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،

میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،

۵

به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،

برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،

۶

شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،

که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،

۷

چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،

که او ، بود هم‌زورِ من در نَبَرد ،

۸

چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،

که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،

۹

یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،

نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،

۱۰

اگر گویم از کارِ آن نامدار ،

نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،

۱۱

دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،

بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،

۱۲

ندانم به گِردِ جهان سربسر ،

که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،

۱۳

بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،

چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،

۱۴

همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،

به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،

۱۵

بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،

بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،





#گشن = انبوه - بسیار



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۷ تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ، چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ، ۷۸ بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ، مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ، ۷۹ که کس…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_اول )



۱

چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ،

سیه‌زاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ،

۲

تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ،

نشست از برِ اژدهایِ دمان ،

۳

بیامد بِدان دشتِ آوردگاه ،

نهاده ز آهن ، به سر بر ، کلاه ،

۴

همه تلخی ، از بهرِ بیشی بُوَد ،

مبادا که با آز ، خویشی بُوَد ،

۵

وزآن‌روی ، سهراب با انجمن ،

همی ، می ، گسارید با رودزن ،

۶

به هومان چنین گفت : ، کاین شیرمرد ،

که با من ، همی‌گردد اندر نَبَرد ،

۷

ز بالای من ، نیست بالاش کم ،

برزم اندرون ، دل ندارد دژم ،

۸

بر و کفت و یالش ، بمانندِ من ،

تو گویی ، که داننده ،،، بر زد رسن ،

۹

ز پای و رکیبش ، همی مِهرِ من ،

بجُنبد ،، به شرم آوَرَد چهرِ من ،

۱۰

نشان‌های مادر ، بیابم همی ،

به‌دل نیز ، لَختی بتابم همی ،

۱۱

گمانی بَرَم من ، که او رستم است ،

که چون او نَبَرده ،،، به‌گیتی کم است ،

۱۲

نباید که من ، با پدر ، جنگجوی ،

شَوَم ،،، خیره ، روی اندر آرَم به‌روی ،


#خیره = بیهوده

۱۳

ز دادار ، گَردم بسی شرمناک ،

سیه‌رو ، رَوَم از سرِ تیره‌خاک ،

۱۴

نباشد امیدم ، سرایِ دگر ،

نباید که رزم آوَرَم با پدر ،

۱۵

به شاهانِ گیتی ، شَوَم روسیاه ،

که بر مرزِ ایران و توران سپاه ،

۱۶

نگوید کسی جز به‌بَد ، نامِ من ،

نباشد به هر دو سرا ، کامِ من ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_هفتم ) ۹۸ همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ، مرا دادی ،،، ای پاک‌پروردگار ، ۹۹ بِدو باز داد ، آن‌چنان کش بخواست ، بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ، #کش = که او ۱۰۰…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_اول )




۱

دگر باره ، اسبان ببستند سخت ،

به سر بر ، همی گشت بدخواه‌بخت ،

۲

به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ،

گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،

۳

سپهدار سهراب و ، آن زورِ دست ،

تو گفتی ، که چرخِ بلندش ، ببست ،

۴

غمین گشت ،،، رستم ، بیازید چنگ ،

گرفت ، آن سر و یالِ جنگی‌پلنگ ،

۵

خَم آوَرد پشتِ دلاور جوان ،

زمانه سر آمد ، نبودش توان ،

۶

زدش بر زمین‌بر ، به کردارِ شیر ،

بدانست ،،، کاو ، هم ، نمانَد به زیر ،

۷

سبک ، تیغِ تیز ، از میان برکشید ،

برِ پورِ بیداردل ، بردَرید ،

۸

هرآنگه ، که تو تشنه گشتی به خون ،

بیالودی این خنجرِ آبگون ،

۹

زمانه ، به خونِ تو ، تشنه شود ،

بر اندامِ تو ،، موی ، دشنه شود ،

۱۰

بپیچید سهراب و ،،، پس ، آه کرد ،

ز نیک و بد ، اندیشه کوتاه کرد ،

۱۱

بدو گفت : ، که این ، بر من ، از من رسید ،

زمانه ، به دستِ تو ، دادم کلید ،

۱۲

تو ، زین بیگناهی ،،، که این گوژپشت ،

مرا برکشید و ، به‌زودی ، بکُشت ،

۱۳

به بازی بگویند ( به‌کوی‌اَند ) همسالِ من ،

به خاک اندر آمد ، چنین ،،، یالِ من ،

۱۴

نشان داد مادر ،،، مرا ، از پدر ،

ز مِهر ، اندر آمد روانم بسر ،

۱۵

همی جُستمش ، تا ببینمش روی ،

چنین ،،، جان بدادم ، بِدین آرزوی ،

۱۶

دریغا ، که رنجم نیامد بسر ،

ندیدم درین ، هیچ رویِ پدر ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۱ به‌نزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ، گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ، ۱۰۲ یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ، سرش را ، همی خواست از تن بُرید ، ۱۰۳ بزرگان ، به…
داستان رستم و سهراب
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_اول )



۱

به گودرز گفت آن‌زمان پهلوان : ،

که ای گُردِ با نامِ روشن‌روان ،

۲

پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ،

بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ،

۳

به دشنه ، جگرگاهِ پورِ دلیر ،

دریدم ،،، که رستم مماناد دیر ،

۴

گَرَت هیچ یاد است ، کردارِ من ،

یکی رنجه کن دل ، به تیمارِ من ،

۵

از آن نوشدارو ، که در گنجِ تُست ،

کجا ، خستگان را ،،، کُنَد تندرست ،

۶

به نزدیکِ من ، با یکی جامِ می ،

سزد ، گر فرستی هم اکنون ، ز پی ،

۷

مگر ، کاو ، ببختِ تو ، بهتر شود ،

چو من ، پیشِ تختِ تو ، کِهتر شود ،

۸

بیامد سپهبد به‌کردارِ باد ،

به کاوس ، یکسر پیامش بداد ،

۹

بِدو گفت کاوس : ، کز پیلتن ،

کرا بیشتر آب؟ ، نزدیکِ من؟ ،


#آب = آبرو - ارج - احترام

۱۰

نخواهم که او را ، بَد آید به‌روی ،

که هستش ، بسی نزدِ من ، آبروی ،

۱۱

ولیکن ، اگر دارویِ نوشِ من ،

دِهَم  ، زنده مانَد یلِ پیلتن ،

۱۲

شود پشتِ رستم ، به‌نیروتَرا ،

هلاک آوَرَد بی‌گمانی ، مرا ،


#به‌نیروتَرا = قوی‌تر

۱۳

شنیدی که او گفت ، کاوس کیست؟ ،

گر ، او شهریار است ، پس طوس ، کیست؟ ،

۱۴

اگر ، یک زمان ،،، زو ، به من بَد رسد ،

نسازیم پاداشِ او ، جز به بَد ،




بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »

بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ همان نیز ، سهرابِ برگشته‌بخت ، که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ، ۱۶ بِدین نیزه‌ات ، گفت : ، بیجان کنم ، سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )



۱

بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،

یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،

۲

جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،

بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،

۳

گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،

کس آمد پی‌اَش زود و ، آگاه کرد ،

۴

که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،

همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،


#شد = رفت

۵

چو بشنید رستم ، خراشید روی ،

همی زد به سینه ، همی کَند موی ،

۶

پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،

بنالید و ، مژگان ،،، به‌هم بر نهاد ،

۷

پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،

بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،

۸

بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،

غریوان و گریان و زاری‌کنان ،

۹

همی گفت زار ،،، ای نَبَرده‌جوان ،

سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،

۱۰

نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،

نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،

۱۱

کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،

بکُشتم جوانی ،،، به پیران‌سَرا ،

۱۲

نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،

سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،

۱۳

بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،

جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،

۱۴

که فرزند ، سهراب ،،، دادم به‌باد ،

که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،

۱۵

ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،

به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،

۱۶

چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،

به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،

۱۷

کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،

سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۳ به‌رستم چنین گفت کاوس کی : ، که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ، ۵۴ همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ، نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ، ۵۵ یکی ، زود سازد…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_اول )



۱

وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ،

به ایران خرامید و ، رستم بماند ،

۲

بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ،

بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ،

۳

زواره بیامد سپیده‌دمان ،

سپه راند رستم ، هم اندر زمان ،

۴

بُریده ، دُمِ بادپایان ، هزار ،

پُر از خاک ، سر ،،، مهتران نامدار ،

۵

بُریده ، سمندِ سرافراز ،، دُم ،

دریده ، همه کوس و ، روئینه‌خُم ،

۶

سپه ، پیشِ تابوت ، می‌راندند ،

بزرگان ، به‌سر ، خاک بفشاندند ،

۷

پس آنگه ، سویِ زابلستان کشید ،

چو ، آگاهی از وی ، به دستان رسید ،

۸

همه سیستان ، پیش‌باز آمدند ،

به رنج و ، به درد و ، گداز ، آمدند ،

۹

چو ، تابوت را دید ، دستانِ سام ،

فرود آمد از اسبِ زرّین‌لگام ،

۱۰

تهمتن ، پیاده همی رفت پیش ،

دریده ، همه جامه ،،، دل ، کرده ریش ،

۱۱

گشادند گُردان سراسر ، کمر ،

همه ، پیشِ تابوت ،،، بر خاک ، سر ،

۱۲

همه ، رُخ کبود و ،،، همه ، جامه چاک ،

به سر بر فشانده ، برین سوگ ، خاک ،

۱۳

گرفتند تابوتِ او ، سر به‌زیر ،

دریغ ، آن‌چنان نامدارِ دلیر ،

۱۴

تهمتن ، به زاری ،،، به پیشِ پدر ،

ز تابوتِ زردوز ، برکرد سر ،





بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ توران‌زمین »

بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۳ همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ، ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ، ۴۴ چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ، وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ، ۴۵ چه سازم…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )




۱

غریو آمد از شهرِ توران‌زمین ،

که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،

۲

خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،

همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،

۳

به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،

به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی

۴

خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،

به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،

۵

بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،

درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،

۶

برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،

زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،

۷

فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،

برآورد بالا ، در آتش فکند ،

۸

مر آن زلفِ تاب‌داده کمند ،

به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،

۹

روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،

زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،

۱۰

همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،

به‌دندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،

۱۱

بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،

همه مویِ مشکین ، به‌آتش بسوخت ،

۱۲

همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،

کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »



ادامه دارد 👇👇👇
دیباچهٔ گلستان سعدی چون طولانی است آن‌را به نُه قسمت تقسیم کردم و با دوستان هر شب یک قسمتِ آن‌را مرور می‌کنیم .



سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،

و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .



هر نفسی که فرو می‌رود ، مُمِدّ حیات است ،

و چون بر می‌آید ، مُفَرّحِ ذات .


پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .


از دست و زبان که ، برآید؟ ،

کز عهدهٔ شکرش ، به‌در آید؟ ،

اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور


بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،

عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،



ورنه ، سزاوارِ خداوندی‌اَش ،

کس نتوانَد که به‌جای آوَرَد ،


بارانِ رحمتِ بی‌حسابش ، همه را رسیده ،

و خوانِ نعمتِ بی‌دریغش ، همه جا کشیده .



پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،

و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .



ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،

گبر و ترسا ، وظیفه‌خور ، داری



دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،

تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،



فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،

و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .

درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،

و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .

عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،

– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی  ممتاز چون عسل بدست می‌آید .

و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .

نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت



ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،

تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،




همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،

شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،




ادامه دارد 👇👇👇