اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بیچون باشد وجود من چون همه اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۲
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بیچون باشد وجود من چون همه اوست
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۲
انصاف بده که عشق نیکوکار است
زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از شعوت تا عشق ره بسیار است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۴
زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
از شعوت تا عشق ره بسیار است
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۴
با سرکشی عشق اگر سرد آرم
بالله به سوگند که بس سر دارم
روزیکه چو منصور کنی بردارم
هردم خبری آرد از آن سردارم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۷۰
بالله به سوگند که بس سر دارم
روزیکه چو منصور کنی بردارم
هردم خبری آرد از آن سردارم
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۱۷۰
ای بر سر ره نشسته ره میطلبی
در خرمن مه فتاده مه میطلبی
در چاه زنخدان چنین یوسف حسن
خود دلو توئی یوسف و چه میطلبی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۱۲
در خرمن مه فتاده مه میطلبی
در چاه زنخدان چنین یوسف حسن
خود دلو توئی یوسف و چه میطلبی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۱۲
ای بنده اگر تو خواجه بشناختیی
دل را ز غرور نفس پرداختیی
گر معرفتش ترا مسلم بودی
یک لحظه به غیر او نپرداختیی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۱۳
دل را ز غرور نفس پرداختیی
گر معرفتش ترا مسلم بودی
یک لحظه به غیر او نپرداختیی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۱۳
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری
باری میکن به مفلسی اقراری
اینک در او دست به دریوزه برآر
درویش ز دریوزه ندارد عاری
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱
باری میکن به مفلسی اقراری
اینک در او دست به دریوزه برآر
درویش ز دریوزه ندارد عاری
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱
ای موسی ما به طور سینا رفتی
وز ظاهر ما و باطن ما رفتی
تو سرد نگشتهای از آن گرمیها
چون سرد شوی که سوی گرما رفتی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۶
وز ظاهر ما و باطن ما رفتی
تو سرد نگشتهای از آن گرمیها
چون سرد شوی که سوی گرما رفتی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۶
این شاخ شکوفه بارگیرد روزی
وین باز طلب شکار گیرد روزی
میآید و میرود خیالش بر تو
تا چند رود قرار گیرد روزی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۷
وین باز طلب شکار گیرد روزی
میآید و میرود خیالش بر تو
تا چند رود قرار گیرد روزی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۷
این نیست ره وصل که پنداشتهای
این نیست جهان جان که بگذاشتهای
آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات
اندر ره تست لیکن انباشتهای
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۷
این نیست جهان جان که بگذاشتهای
آن چشمه که خضر خورد از او آب حیات
اندر ره تست لیکن انباشتهای
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۷
با خندهٔ بر بسته چرا خرسندی
چون گل باید که بیتکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹
چون گل باید که بیتکلف خندی
فرقست میان عشق کز جان خیزد
یا آنچه به ریسمانش برخود بندی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۷۹