این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت
هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت
#صائب_تبریزی
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت
هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت
#صائب_تبریزی
خشک شد کشت امیدم ابر احسانی کجاست؟
آب را گر پا به گل رفته است بارانی کجاست؟
چند لرزد شمع من بر خود ز بیداد صبا؟
نیستم گر قابل فانوس، دامانی کجاست؟
شد ز خشکی دود ریحان در سفال تشنه ام
آب اگر سنگین دل افتاده است بارانی کجاست؟
آب چون نبود تیمم می توان کردن به خاک
نیست گر زلف پریشان، خط ریحانی کجاست؟
تا به یک جولان برآرد دود از خرمن مرا
در میان نی سواران برق جولانی کجاست؟
ز انتظار قطره ای باران، لب خشک صدف
شد پر از تبخال، یارب ابر نیسانی کجاست؟
از شب و روز مکرر دل سیه گردیده است
روی آتشناک و زلف عنبرافشانی کجاست؟
درد و داغ عشق از دل روی گردان گشته است
این صف برگشته را برگشته مژگانی کجاست؟
این دل سرگشته را چون گوی در میدان خاک
رفت سرگردانی از حد، دست و چوگانی کجاست؟
شد ز بی عشقی سیه عالم به چشم داغ من
تا به شور آرد مرا صائب نمکدانی کجاست؟
#صائب_تبریزی
┄ 🕊🕊🕊
آب را گر پا به گل رفته است بارانی کجاست؟
چند لرزد شمع من بر خود ز بیداد صبا؟
نیستم گر قابل فانوس، دامانی کجاست؟
شد ز خشکی دود ریحان در سفال تشنه ام
آب اگر سنگین دل افتاده است بارانی کجاست؟
آب چون نبود تیمم می توان کردن به خاک
نیست گر زلف پریشان، خط ریحانی کجاست؟
تا به یک جولان برآرد دود از خرمن مرا
در میان نی سواران برق جولانی کجاست؟
ز انتظار قطره ای باران، لب خشک صدف
شد پر از تبخال، یارب ابر نیسانی کجاست؟
از شب و روز مکرر دل سیه گردیده است
روی آتشناک و زلف عنبرافشانی کجاست؟
درد و داغ عشق از دل روی گردان گشته است
این صف برگشته را برگشته مژگانی کجاست؟
این دل سرگشته را چون گوی در میدان خاک
رفت سرگردانی از حد، دست و چوگانی کجاست؟
شد ز بی عشقی سیه عالم به چشم داغ من
تا به شور آرد مرا صائب نمکدانی کجاست؟
#صائب_تبریزی
┄ 🕊🕊🕊
نغمه پردازی کنند از سیلی باد خزان
چون صنوبر سرفرازانی که صاحبدل شدند
جای حیرت نیست اهل عقل اگر مجنون شوند
حیرت از دیوانگان دارم که چون عاقل شدند
#صائب_تبریزی
چون صنوبر سرفرازانی که صاحبدل شدند
جای حیرت نیست اهل عقل اگر مجنون شوند
حیرت از دیوانگان دارم که چون عاقل شدند
#صائب_تبریزی
بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق
تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب
چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم
رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب
آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب
جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست
آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب
عشق آتشدست می بندد دهان عقل را
مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب
این جواب آن غزل صائب که سید گفته است
گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب
#صائب_تبریزی
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق
تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب
چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم
رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب
آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب
جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست
آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب
عشق آتشدست می بندد دهان عقل را
مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب
این جواب آن غزل صائب که سید گفته است
گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب
#صائب_تبریزی
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را..
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را
خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا
زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را
#صائب_تبریزی
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را..
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را
خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا
زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را
#صائب_تبریزی
گر درد طلب رهبر این قافله بودی
کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟
زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر نالهٔ شبگیر درین مرحله بودی
دل چاک نمیگشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همهٔ قافله بودی
از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی
شیرازهٔ جمعیتش ازهم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی
چون آب روان میگذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی
#صائب_تبریزی
کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟
زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر نالهٔ شبگیر درین مرحله بودی
دل چاک نمیگشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همهٔ قافله بودی
از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی
شیرازهٔ جمعیتش ازهم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی
چون آب روان میگذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی
#صائب_تبریزی
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمـام چشـم ز شـوق فنای خویشتنم
ره گریز نبسته است هیچکس بر من
اسیــــر بنـد گران وفـــای خویشتنم
چرا ز غیر شکایت کنم که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کردههای خویشتنم
ز دستگیـــری مردم بـریـدهام پیـوند
امیــــدوار به دست دعـای خویشتنم
ز بند خصم به تدبیر میتوان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم
به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم
#صائب_تبریزی
تمـام چشـم ز شـوق فنای خویشتنم
ره گریز نبسته است هیچکس بر من
اسیــــر بنـد گران وفـــای خویشتنم
چرا ز غیر شکایت کنم که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کردههای خویشتنم
ز دستگیـــری مردم بـریـدهام پیـوند
امیــــدوار به دست دعـای خویشتنم
ز بند خصم به تدبیر میتوان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم
به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم
#صائب_تبریزی