معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.8K photos
12.7K videos
3.24K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را


#وحشی_بافقی
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را


#وحشی_بافقی

خزان " گلبنت " جز غم نباشد
نباشی چون تو گم عالم نباشد
خوشاعشقی که جان وتن بسوزد
از و یک شعله سد خرمن بسوزد

#وحشی_بافقی
‌‌
خوش آن روزی که زنجیر جنون بر پای من باشد
به هر جا پا نهم از بیخودی غوغای من باشد

خوش آن عشقی که در کوی جنونم خسروی بخشد
جهان پر لشکر از اشک جهان پیمای من باشد

#وحشی_بافقی
ترسم درین دلهای شب از سینه آهی سر زند
برقی ز دل بیرون جهد آتش بجایی در زند

می بی‌صفا، نی بی‌نوا، وقتست اگر در بزم ما
ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند

ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد، قفلی مگر بر در زند

وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم می‌چکد
خواهم دلیری کاین زمان خود را برین خنجر زند

#وحشی_بافقی
ترسم درین دلهای شب از سینه آهی سر زند
برقی ز دل بیرون جهد آتش بجایی در زند

می بی‌صفا، نی بی‌نوا، وقتست اگر در بزم ما
ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند

ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد، قفلی مگر بر در زند

وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم می‌چکد
خواهم دلیری کاین زمان خود را برین خنجر زند

#وحشی_بافقی
راندی ز نظر چشم بلا دیده‌ی ما را
این چشم کجا بود ز تو دیده‌ی ما را

سنگی نفتد این طرف از گوشه‌ی آن بام
این بخت نباشد سر شوریده‌ی ما را

مردیم به آن چشمه‌ی حیوان که رساند
شرح عطش سینه‌ی تفسیده‌ی ما را

فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصه‌ی شترنج فرو چیده‌ی ما را

هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیده‌ی ما را

ما شعله‌ی شوق تو به سد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیده‌ی ما را

ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجیده‌ی ما را

با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک، جان خراشیده‌ی ما را

#وحشی_بافقی
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
 
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
 
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست
 
بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست
اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست
 
در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست
آن را که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

#وحشی_بافقی
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او
می رود بیشتر آنجا که بلا بی‌سپر است

شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا
با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است

#وحشی_بافقی
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص

کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص

کشتی تابوت می‌خواهم که آب از سرگذشت
تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص

چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش
کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص

بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت
چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص

#وحشی_بافقی