معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
داستانهای مقالات شمس

خوارزمشاه را گفتند که خَلق فریاد می‌کنند از قحط که نان گران است. گفت چون است؟ گفتند که یک مَن نان به جوی بود به دو دانگ آمد. گفت هِی، دو دانگ زَر خود چه باشد؟ گفتند دو دانگ چندین پول باشد. گفت تُف تُف، این چه خسیسی است! شرمتان نیست؟
پیش او ارزان بود. پیش او آنگاه گران بودی که گفتندی که یک شکم سیری به همۀ ملک تو می‌دهند. آنگاه بترسیدی. بگفتی یکبار شکم سیر کنم دیگر چندین مُلک از کجا آرم؟ عمری بایست تا این به دست آمد.

#شمس_تبریزی

#دکلمه_مقالات_شمس
#حکایات_مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستانهای مقالات شمس

گفت در راه حرامیان‌اند و آنجا فرنگ است بر تو می‌ترسم که بروی. پس مرا چگونه می‌شناسی؟ می‌رفتم در آن بیشه که شیران نمی‌یارند رفتن. باد می‌زند بر درختان و بانگی درمی‌افتد. یکی جوان زفت می‌آید می‌گوید مَرا والک. من هیچ به او التفات نکردم و نظر نکردم. چند بار بانگ زد تا هیبت بر من اندازد و با او ناچخی که اگر بزند سنگ را فروبُرّد. بعد از آن بارِ دیگر که گفت والک به سَر بازگشتم به سوی او. هنوز دست به هیچ سلاحی نکردم که به کون فروافتاد. به دست اشارت می‌کرد که مرا با تو هیچ کار نیست برو.

#شمس_تبریزی

#دکلمه_مقالات_شمس
#حکایات_مقالات_شمس
دکلمه مقالات شمس و اشعار مولانا
دکلمۀ منتخب جملات #شمس_تبریزی از مقالات شمس و همچنین اشعار مولانا

#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستانهای مقالات شمس

چنانکه آن ده صوفی که یکی از ایشان بر ترسابچه‌ای عشق آورد، گِرد او می‌گشت در کلیسا و غیره. دریافت ترسابچه. گفت: تو چه می‌گردی گرد من؟ حالِ خود بازگفت. ترسابچه گفت: ما را نفرت آید که از دور ببینیم غیر اهل ملت خویش، چون طمع داری که تو را نزدیک کنم؟ چاره ندید، زود رفت و یاران را وداع کرد. گفتند: خیر است. قصه بازگفت و گفت: اینک می‌روم تا زنّار بخرم. گفتند که ما نیز موافقت می‌کنیم، ده زنّار بخریم بر میان بندیم، آخر نَفْسِ واحده‌ای در اَبدان متفرقه. چون ترسابچه ایشان را بدید، پرسید. قصه بازگفتند که میان ما یگانگی است. آتشی در دل ترسابچه افتاد که زنار خود را بشکست. گفت: من بندۀ چنین قوم که با همدیگر این وفا دارند, که این وفا در اهل هیچ ملتی ندیدم. پدر و خویشان ترسابچه جمع آمدند و او را ملامت آغاز کردند که به فسون صوفیان دین خود را ویران می‌کنی؟ گفت: اگر آنچه من می‌بینم شما ببینید، صد چندان عاشق ایشان شوید.

ترسابچه: فرزند یک مسیحی (در اینجا دختر یک مسیحی)

#شمس_تبریزی

#دکلمه_مقالات_شمس
#حکایات_مقالات_شمس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قلعۀ وجود انسان

تا قلعه از آنِ یاغی بود، ویران کردن او واجب بود و موجب خلعت بود؛ و آبادان کردنِ آن قلعه خیانت بود و معصیت بود. چون قلعه از یاغی بستدند و عَلَمهای پادشاه برآوردند، بلکه پادشاه درآمد در قلعه، بعد از آن، ویران و خراب کردن قلعه غَدر باشد و خیانت، و آبادان کردن آن، فرضِ عین و طاعت و خدمت.

#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس

بَدگُهَر را علم و فن آموختن
دادنِ تیغی به دستِ راهزن

#مثنوی_مولانا
❇️ قلعۀ وجود انسان

تا قلعه از آنِ یاغی بود، ویران کردن او واجب بود و موجب خلعت بود؛ و آبادان کردنِ آن قلعه خیانت بود و معصیت بود. چون قلعه از یاغی بستدند و عَلَمهای پادشاه برآوردند، بلکه پادشاه درآمد در قلعه، بعد از آن، ویران و خراب کردن قلعه غَدر باشد و خیانت، و آبادان کردن آن، فرضِ عین و طاعت و خدمت.

#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس
تنهات یافتم، هریکی به چیزی مشغول و بِدان خوش‌دل و خرسند. بعضی روحی بودند، به روح خود مشغول بودند، بعضی به عقل خود، بعضی به نَفْس خود. تو را بی‌کس یافتیم. همه یاران رفتند به سوی مطلوبان خود و تنهات رها کردند. من یار بی‌یارانم.

#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس

ای آنکه از عزیزی در دیده جاتْ کردند
دیدی که جُمله رفتند تنها رَهاتْ کردند؟

غزل_مولانا
تنهات یافتم، هریکی به چیزی مشغول و بِدان خوش‌دل و خرسند. بعضی روحی بودند، به روح خود مشغول بودند، بعضی به عقل خود، بعضی به نَفْس خود. تو را بی‌کس یافتیم. همه یاران رفتند به سوی مطلوبان خود و تنهات رها کردند. من یار بی‌یارانم.

#شمس_تبریزی
#دکلمه_مقالات_شمس

ای آنکه از عزیزی در دیده جاتْ کردند
دیدی که جُمله رفتند تنها رَهاتْ کردند؟

#غزل_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستانهای مقالات شمس

گفت: چونی با دو زن؟ گفت که میان هردو می‌خسبم. گفت: که نیکو، تو میان هردو خسبی؟ گفت: نه، آن به دروازه‌ای و این به دروازه‌ای، من از جنگ ایشان به مسجد می‌خسبم. گفت: گوشت یکدیگر را بریدند از غصّه. شبْ خود را می‌فروخت به سه لکیس، باز روز خشم می‌گرفت که اوّل بَرِ او می‌روی آنگه بَرِ من می‌آیی؟ او را بهتر چیزی می‌خری؟

چون یکی نغز باشد و خُرد باشد و خوش‌طبع باشد و مستور، دو را چه کنند؟ تا بر او گریند؟

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 87

#دکلمه_مقالات_شمس
#حکایات_مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توصیۀ شمس در ارتباط با سخنان ایشان

این وصیّت را یاد دارید که این سخن ما را بازگفتن نباشد، معامله کردن را شاید. هرچه افتاد، همه از بازگفتن سخن ما افتاد. هیچ بازمگویید. اگر کسی بگوید، بگویید: سخنی شنیدیم خوش و جان‌افزا و لذیذ. چه بود؟ نتوانم بازگردانیدن. اگر تو را می‌باید، برو بشنو. چون بیاید، من دانم، خواهم بگویم اگر لایق آن باشد، نخواهم نگویم.

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 483

#دکلمه_مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مکالمۀ شمس و مولانا

من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم، سفرِ من برای برآمدن کار توست، اگرنه مرا چه تفاوت کند از روم تا به شام؟ در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الّا آن است که البته فراق پخته می‌کند و مُهَذّب می‌کند. اکنون مُهَذّب و پختۀ وصال اولی‌تر، یا پختۀ فراق؟ اینکه در وصال پخته شود و چشم باز کند کجا، و آن کجا که بیرون پرده ایستاده بود، تا کی در پرده راه یابد؟ چه ماند بِدان که در اندرون پرده باشد مقیم؟

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 200

#دکلمه_مقالات_شمس