معرفی عارفان
1.06K subscribers
32.5K photos
11.7K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند

دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند

سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند
ساقیانند که انگور نمی‌افشارند

یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند

صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌هااند
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند

همچو شیران بدرانند و به لب می‌خندند
دشمن همدگرند و به حقیقت یارند

خرفروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری متفق یک کارند

همچو خورشید همه روز نظر می‌بخشند
مثل ماه و ستاره همه شب سیارند

گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود
روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند

دلبرانند که دل بر ندهد بی‌برشان
سرورانند که بیرون ز سر و دستارند

شکرانند که در معده نگردند ترش
شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند

مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو
زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند

بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست
زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند

#مولانا
#غزل_شماره۷۷۵
چون ، دلم را دردِ او ، درمان و ،

جان‌را ، مرهم است ،



بر سرِ دردم ،

دگر دردی فزودی ، کاشکی ،






حلقه‌ی امّید ،

تا کی بر درِ وصلش زنم؟ ،



دستِ لطفش ،

این درِ بسته ، گشودی ،،، کاشکی ،






#عراقی
ای خوشا آن دل که
آزاری نمی آيد از او

غير کار عاشقی

کاری نمی آيد از او

#رهی_معیری
ز خویش در طلبت گم شدم، ندانستم

که مرغ‌ِ وصل تو را آشیان نمی‌باشد

#طالب_آملی
آدم‌ها زمانی خوشحالند که بتوانند
آزادانه در میان کسانی که درکشان می‌کنند
زندگی کنند.
تنها بودن یعنی زندگی در میان کسانی که منظور شما را نمی‌فهمند.

تبعید و تنهایی به معنای این است که
در میان کسانی باشید که
حرف‌ها، حرکات و دست‌خطشان
برای شما بیگانه است
و رفتار و واکنش‌ها و احساساتشان،
واکنش‌های غریزی‌شان و اندیشه‌ها
و خوشی‌ها و دردهاشان برای شما
قابل احساس نیست،
کسانی که تحصیلات و ظاهرشان
و نحوه و کیفیت زندگی‌شان با شما
بسیار متفاوت است!


#آیزایا برلین

‌‎
بی‌تو، جهانِ روشن، دیدن کجا توانم؟

چون در جهان نباشد، بی‌رویت آفتابم...


#اثیر_اخسیکتی
  #کهن
جایی که عشق حاکم است نیاز به قدرت نمایی نیست،
و جایی که قدرت حاکم است عشق وجود ندارد
این دو سایه یکدیگرند...

#کارل_گوستاو‌یونگ
ببین !
که وقت جهان‌بینی است و
جان‌بینی
کنون که آینه‌ی چشم دوست
جام‌جم است

                       حسین منزوی
بگذار قلب ات حرف بزند

قلب در ارتباط مستقیم با روح و روان بشر است و وقتی قلب حرف بزند، حتی در صورت مقاومت ذهن، چیزی در درون تو تغییر می کند.

قلب تو دریچه قلبی دیگر را می گشاید و عشق راستین میسر می شود.

میگل روئیز
باده از مضمونِ رنگین، گلشن از دیوانِ شعر
محفلی با دوستان دارم تماشا کردنی

#تأثیر_تبریزی
Yek Nafas Arezouye To
Homayoun Shajarian
#همایون_شجریان

یک نفس آرزوی تو
آوای خسته دلان
مهستی
" قسم به دل های  خسته دلان "
بانو_مهستی
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
 
#حضرت_حافظ
چون باد می روی و به خاکم فکنده ای 
آری برو که خانه ز بنیاد کنده ای

حس و هنر به هیچ ، ز عشق بهشتی ام 
شرمی نیامدت که ز چشمم فکنده ا ی؟

بخت از منت گرفت و دلم آن چنان گریست 
کز دست کودکی بربایی پرنده ای

بی او چه بر تو می گذرد ، سایه ای شگفت !
جانت ز دست رفت و تو بی چاره زنده ای ...

#هوشنگ_ابتهاج
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی

گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی

#مولانای_جان
عقل را پنداشتم در عشق تدبیری بود
من نخواهم کرد دیگر تکیه بر پندار خویش


{{{{حضرت سعدی شیخ اجل}}}}
تغییر سخن بزرگان

چنان‌که سنایی خشت‌های آن شخص که شعر او را خراب کرد به پای بکوفت. گفت: هی هی، چه می‌کنی؟ گفت: تو را دشوار آمد که خشت تو را شکستم، پس تو شعر مرا چگونه می‌شکنی؟ گفت: تو سنایی؟ در پای او افتاد.

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 491


سنایی شنید که شخصی شعر او را با تغییر و بدون توجه به درستی کلمات می‌خواند. به نزد او می‌رود و می‌بیند که در حال درست کردن خشت است. سنایی به پای بر خشت‌های او می‌زند و آنها را خراب می‌کند. آن فرد اعتراض می‌کند که چرا این کار را می‌کنی؟ سنایی می‌گوید که برای تو سخت است که من خشت‌های تو را خراب کنم پس تو چرا شعر مرا تحریف می‌کنی؟ آن شخص وقتی فهمید که او سنایی است به احترام به پای او افتاد.

این حکایت کوتاه در تایید مطلب قبلی بود که شمس خواسته بود تا سخن او را از حفظ نقل نکنند.
تاثیر همنشینی با بزرگان

از خاکدان تیره رَسته
در صحبتِ آبِ لطیفِ جان‌فزا مقیم شده
و آن دریا:
بنده‌ای باشد از بندگان خدا.

#شمس_تبریزی

مقالات شمس تبریزی
تصحیح اشرفی و جمال‌پور، ص: 177


در مصاحبت بودن با بزرگان آنقدر تاثیر زیاد و عمیق دارد که شمس از آن به عنوان "از خاک بیرون آمدن و کنار آب لطیف قرار گرفتن" تعبیر کرده است و چه تعبیری زیباتر از این؟
یک دانه بِدو دادی صد باغْ مَزید آمد

#غزل_مولانا

وقتی که دانه ای را به خاک می دهیم صد برابر به ما می دهد. گاهی برخی تا چه حد نالایق و کمتر از خاک هستند که حتی خوبی را با بدی جواب می دهند.
از مِی عشقت چنان مَستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مَرا ...

- عطار نیشابوری
"در کمان ننهند الّا تیر راست
  این کمان را باژگون تیرهاست

  راست شو چون تیر و وارَه از کمان
  کز کمان هر راست بجهد بی گمان"

#مثنوی_مولانا دفتراول


📘تیر چون بخواهد از کمان به سوی
   مقصد صحیح پرتاب شود باید که
   خود راست باشد. تیری که راست
   نباشد به سوی زمین سقوط می کند.
   تو هم اگر می خواهی به سوی مقصد
   بروی, خود راست شو و راه راستی
   بگزین...
.