هر که را خلق و خوی فراخ دیدی،
و سخن گشاده،
و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند،
که از سخن او، تو را گشاد دل حاصل میشود،
و این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود ...
آن فرشته است و بهشتی؛
و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، آن شیطان است و دوزخی؛
که افسون خواند در گوشت که ابرو پُرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟
#مقالات_شمس
و سخن گشاده،
و فراخ حوصله، که دعای خیر همه عالم کند،
که از سخن او، تو را گشاد دل حاصل میشود،
و این عالم و تنگی او بر تو فراموش میشود ...
آن فرشته است و بهشتی؛
و آنکه اندر او و اندر سخن او قبضی میبینی و تنگی و سردی، آن شیطان است و دوزخی؛
که افسون خواند در گوشت که ابرو پُرگره داری
نگفتم با کسی منشین که باشد از طرب عاری؟
#مقالات_شمس
متابعتِ محمّد آن است که او به معراج رفت، تو هم بر بروی در پیِ او.
#مقالات شمس تبریزی
ملولان همه رفتند، در خانه ببندید!
بر آن عقلِ ملولانه همه جمع بخندید!
به معراج برآیید چو از آلِ رسولاید
رُخِ ماه ببوسید چو بر بامِ بلندید
چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟!
چو او چست و ظریفست، شما چون هَلَپَندید؟
#مولانا
.
ای نادره مهمانِ ما،
بُردی قَرار از جانِ ما
آخِر کجا میخوانیاَم،
گفتا بُرون از جان و جا
از پایِ این زندانیان،
بیرون کُنم بَنْدِ گِران
بر چَرخ بِنْهَم نردبان،
تا جان بَرآیَد بر عُلا...
مقالات شمس:
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهتِ مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در معرض آن نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم رنج سفر را جهت صلاح کار شما. زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته میشود که آنقدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در برابر این مشقت فراق...من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآید کار توست. اگر نه مرا چه تفاوت؟ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فِراق پخته میکند و مهذب میکند.»
#مقالات_شمس
#مولانا #شمس_تبریزی
بُردی قَرار از جانِ ما
آخِر کجا میخوانیاَم،
گفتا بُرون از جان و جا
از پایِ این زندانیان،
بیرون کُنم بَنْدِ گِران
بر چَرخ بِنْهَم نردبان،
تا جان بَرآیَد بر عُلا...
مقالات شمس:
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهتِ مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در معرض آن نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم رنج سفر را جهت صلاح کار شما. زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته میشود که آنقدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در برابر این مشقت فراق...من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآید کار توست. اگر نه مرا چه تفاوت؟ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فِراق پخته میکند و مهذب میکند.»
#مقالات_شمس
#مولانا #شمس_تبریزی
با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در سبزه و گل نگری تازگی درآید. زیرا همنشین، ترا در عالم خویش کشد. و از این روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.
#مقالات_شمس
#مقالات_شمس
Forwarded from Mina
اشتهای صادق و کاذب
اشتهای آب را اگر ندانی که صادق است یا کاذب، حلواهای شکر پیش او بنه، اگر به او التفات کرد صادق نیست.
#مقالات_شمس
تشنگی حقیقی مارو از هرچه غیر از آب دلزده میکن.
سوال اینست که آیا ما در ادعای محبتمون به حق صادقیم؟ اگر صادقیم چگونه غیر او چیز دیگری میخواهیم؟!
درود بزرگوار شبتون بخیر🙏✨🌺👌👌✌️✌️
اشتهای آب را اگر ندانی که صادق است یا کاذب، حلواهای شکر پیش او بنه، اگر به او التفات کرد صادق نیست.
#مقالات_شمس
تشنگی حقیقی مارو از هرچه غیر از آب دلزده میکن.
سوال اینست که آیا ما در ادعای محبتمون به حق صادقیم؟ اگر صادقیم چگونه غیر او چیز دیگری میخواهیم؟!
درود بزرگوار شبتون بخیر🙏✨🌺👌👌✌️✌️
تا خود را به چیزی ندادی بکلیت آن چیز صعب و دشوار می نماید؛ چون خود را بکلی به چیزی دادی، دیگر دشواری نماند. معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشکر ها باشد و شهرها و دیهها؟ نی. بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن و بر احوال خویشتن و بر صفات خویشتن و بر کلام خویشتن و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و چون عارفان جبری آغاز نکند که من عاجزم او قادرست. نی، می باید که تو قادر باشی بر همه ی صفات خود، و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محل جواب و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف. و اگر نه صفات او بر وی بلا باشد و عذاب، چو محکومِ او نبُوَد حاکمِ او بُوَد.
#مقالات_شمس⚘
#مقالات_شمس⚘
تغییر در حق نیست. تغییر در توست. چنانکه نان را گهی دوست داری و طالب باشی و گاهی رو بگردانی.
با یاری گاهی گرم باشی، محبوبت نماید، گویی او محبوب شد. این ساعت باز تو دگرگون شوی، گویی مبغوض شد.
اگر تو هم بر آن حال مستقیم بماندی پیوسته مطلوب و محبوب بودی.
#مقالات_شمس⚘
با یاری گاهی گرم باشی، محبوبت نماید، گویی او محبوب شد. این ساعت باز تو دگرگون شوی، گویی مبغوض شد.
اگر تو هم بر آن حال مستقیم بماندی پیوسته مطلوب و محبوب بودی.
#مقالات_شمس⚘
"اهلِ جنگ را چه گونه محرمِ اسرار کنند؟"
ترکِ جنگ و مخالفت بگو!
مادهی (اساسِ) جنگ هواست؛
هر کجا
جنگی دیدی،
از متابعتِ هوا باشد.
کسی (که) در بندِ صلح باشد،
چنین معامله کند؟
چنین سخنها گوید؟
(بایست) سخنی گوید
و کاری کند که
اگر به گوشِ آن کس برسد،
او را به صلح رغبت افتد.
(و) گوید که
«من سخت خجالت دارم از کردهها
و گفتههای خویش.
آن هَمَزاتِ (مهمیزِ) شیطان بود،
مکرِ شیطان بود.
یا ربّ
چه بد کردم!
آن
چه (کاری) بود که من کردم؟
چه وسوسهٔ شوم(ی) بود
که از من سخنی آمد،
و کاری آمد که خاطرِ او برنجید؟»
و
پشیمانی
خود در دلِ او
سخنهای لطیف اندازد؛
و (پشیمانی)
حرکاتِ لطیفش تلقین کند،
که آن حرکات (لطیف)
و آن سخنهای لطیف
صلحجوی باشد.
آن ابله
کاری میکند
و سخنی میگوید،
سردیش (بیرغبتی) آشکار میشود.
همچو دزدی که
بی شکنجه و پرسشی،
زودزود مُقِر میآید.
اِلّا آن دزدی که
اندرون او
صفای محبت دزدیده باشد.
[قلب او ربایندهٔ محبت و صفا است]
اگر
بر دزدیِ او واقف شوند،
صدهزار جانِ مقدس
در پای چنين دزدی ریزند.
#مقالات_شمس
ترکِ جنگ و مخالفت بگو!
مادهی (اساسِ) جنگ هواست؛
هر کجا
جنگی دیدی،
از متابعتِ هوا باشد.
کسی (که) در بندِ صلح باشد،
چنین معامله کند؟
چنین سخنها گوید؟
(بایست) سخنی گوید
و کاری کند که
اگر به گوشِ آن کس برسد،
او را به صلح رغبت افتد.
(و) گوید که
«من سخت خجالت دارم از کردهها
و گفتههای خویش.
آن هَمَزاتِ (مهمیزِ) شیطان بود،
مکرِ شیطان بود.
یا ربّ
چه بد کردم!
آن
چه (کاری) بود که من کردم؟
چه وسوسهٔ شوم(ی) بود
که از من سخنی آمد،
و کاری آمد که خاطرِ او برنجید؟»
و
پشیمانی
خود در دلِ او
سخنهای لطیف اندازد؛
و (پشیمانی)
حرکاتِ لطیفش تلقین کند،
که آن حرکات (لطیف)
و آن سخنهای لطیف
صلحجوی باشد.
آن ابله
کاری میکند
و سخنی میگوید،
سردیش (بیرغبتی) آشکار میشود.
همچو دزدی که
بی شکنجه و پرسشی،
زودزود مُقِر میآید.
اِلّا آن دزدی که
اندرون او
صفای محبت دزدیده باشد.
[قلب او ربایندهٔ محبت و صفا است]
اگر
بر دزدیِ او واقف شوند،
صدهزار جانِ مقدس
در پای چنين دزدی ریزند.
#مقالات_شمس
آمد «ب»
در پای «الف» افتاد
گفت:«به چه آمدی؟»
گفت:«من شرحِ تو دهم
یکی نقطه
و آن مهرِ توست-
در جان دارم
همان معنیِ اَلِفاَم...»
#مقالات_شمس_تبریزی
در پای «الف» افتاد
گفت:«به چه آمدی؟»
گفت:«من شرحِ تو دهم
یکی نقطه
و آن مهرِ توست-
در جان دارم
همان معنیِ اَلِفاَم...»
#مقالات_شمس_تبریزی
و غم نخوری و نومید نشوی از دراز شدن ظلمت، که چون تاریکی دراز آید، بعد از آن روشنی دراز آید.
#مقالات_شمس
#مقالات_شمس
🌞
چون خود را بهدست آوردی، خوش میرو.
اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردن او درآور،
و اگر کسی دیگر را نیابی، دست به گردن خویشتن درآور.
چنانکه صوفی هر بامداد نوالهای در آستین نهد و رویْ در آن نواله کند گوید:
ای نواله، اگر چیزی دیگر یافتم تو رَستی، و اگرنه تو به دستی.
🔴نواله: غذائی که در پاره نانی پیچیده باشد.
#شمس_تبریزی
#مقالات_شمس_تبریزی
تصحیح موحد، ص: ۱۹۹
تصحيح اشرفی و جمالپور، ص: ۲۴۹
توضیحات این قسمت از #دکترهنگامهحیدری در فایل شنیداری پایین👇
#خودشناسی
#یار
چون خود را بهدست آوردی، خوش میرو.
اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردن او درآور،
و اگر کسی دیگر را نیابی، دست به گردن خویشتن درآور.
چنانکه صوفی هر بامداد نوالهای در آستین نهد و رویْ در آن نواله کند گوید:
ای نواله، اگر چیزی دیگر یافتم تو رَستی، و اگرنه تو به دستی.
🔴نواله: غذائی که در پاره نانی پیچیده باشد.
#شمس_تبریزی
#مقالات_شمس_تبریزی
تصحیح موحد، ص: ۱۹۹
تصحيح اشرفی و جمالپور، ص: ۲۴۹
توضیحات این قسمت از #دکترهنگامهحیدری در فایل شنیداری پایین👇
#خودشناسی
#یار
Telegram
attach 📎
اگر به عرش رَوى
هیچ سود نباشد،
و اگر بالای عرش رَوى،و اگر زیرِ هفت طبقهء زمین،
هیچ سود نباشد.
درِ دل می باید که باز شود.
جان کندنِِ همه انبیا و اولیا و اصفیا
برای این بود
این می جُستند.
همه عالم در یک کس است
چون خود را دانست،
همه را دانست.
#مقالات_شمس
هیچ سود نباشد،
و اگر بالای عرش رَوى،و اگر زیرِ هفت طبقهء زمین،
هیچ سود نباشد.
درِ دل می باید که باز شود.
جان کندنِِ همه انبیا و اولیا و اصفیا
برای این بود
این می جُستند.
همه عالم در یک کس است
چون خود را دانست،
همه را دانست.
#مقالات_شمس
گفت:خدا یکی است.
گفتم: اکنون تو را چه؟
چون تو در عالمِ تفرقهای،
صد هزاران ذره،
هز ذره در عالمها پراکنده
پژمرده، فروافسرده...
او یکی است،
تو کیستی؟
تو ششهزار بیشی.
تو یکتا شو.
وگرنه از یکی او تو را چه؟
#مقالات شمس
گفتم: اکنون تو را چه؟
چون تو در عالمِ تفرقهای،
صد هزاران ذره،
هز ذره در عالمها پراکنده
پژمرده، فروافسرده...
او یکی است،
تو کیستی؟
تو ششهزار بیشی.
تو یکتا شو.
وگرنه از یکی او تو را چه؟
#مقالات شمس