This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در زمان شمسالدین محمد #حافظ شیرازی، آوازه شعر دلکش پارسی تا کشمیر و سمرقند و بنگاله رفته بود، اما اکنون چشمبادامیهای چین و ختن نیز از هارمونیِ روحنوازِ شعر و موسیقیِ پارسی به وجد آمده و مشعوف و خرسند میگردند.
🎥ویدئوی آموزش زبان فارسی در چین توسط بهادر باقری استاد زبان و ادبیات پارسی با کمکگرفتن از آهنگ "دل به دل زتو" ی همایون شجریان و با آهنگسازیِ سهراب پورناظری.
.
🎥ویدئوی آموزش زبان فارسی در چین توسط بهادر باقری استاد زبان و ادبیات پارسی با کمکگرفتن از آهنگ "دل به دل زتو" ی همایون شجریان و با آهنگسازیِ سهراب پورناظری.
.
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلبِ همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرینسخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
گفت #حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
#حافظ
آواز: محمدرضا #شجریان
تار: غلامحسین #بیگجه_خانی
آلبوم #بیداد / گوشهی درآمد دستگاه همایون
📸 عکس از بانو افسانه شجریان
#شجریان
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
#حافظ
آواز: محمدرضا #شجریان
تار: غلامحسین #بیگجه_خانی
آلبوم #بیداد / گوشهی درآمد دستگاه همایون
📸 عکس از بانو افسانه شجریان
#شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد؟
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟
#حافظ
#استاد_شجریان
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد؟
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟
#حافظ
#استاد_شجریان
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۹۳
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۹۳
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۰
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۰
ای صبا ، نکهتی از خاکِ رَهِ یار ، بیار ،
بِبَر اندوهِ دل و ، مژدهٔ دلدار ، بیار ،
نکتهای روحفزا ، از دهنِ دوست ، بگو ،
نامهای خوشخبر ، از عالمِ اسرار ، بیار ،
تا ، معطّر کنم از لطفِ نسیمِ تو ، مشام ،
شمهای از نفحاتِ نَفَسِ یار ، بیار ،
به وفایِ تو ، که خاکِ رَهِ آن یارِ عزیز ،
بی غباری که پدید آید از اغیار ، بیار ،
گَردی از رهگذرِ دوست ، به کوریِ رقیب ،
بهرِ آسایشِ این دیدهٔ خونبار ، بیار ،
خامی و سادهدلی ، شیوهٔ جانبازان نیست ،
خبری از بَرِ آن دلبرِ عیار ، بیار ،
شُکرِ آن را ، که تو در عشرتی ، ای مرغِ چمن ،
به اسیرانِ قفس ، مژدهٔ گلزار ، بیار ،
کامِ جان ، تلخ شد از صبر که کردم بیدوست ،
عشوهای زان لبِ شیرینِ شِکَربار ، بیار ،
روزگاریست ، که دل ، چهرهٔ مقصود ، ندید ،
ساقیا ،،، آن قدحِ آینهکردار ، بیار ،
دلقِ حافظ به چه اَرزَد؟ ، به مِیاَش رنگین کن ،
وانگهش ، مست و خراب ،،، از سرِ بازار ، بیار ،
#حافظ
بِبَر اندوهِ دل و ، مژدهٔ دلدار ، بیار ،
نکتهای روحفزا ، از دهنِ دوست ، بگو ،
نامهای خوشخبر ، از عالمِ اسرار ، بیار ،
تا ، معطّر کنم از لطفِ نسیمِ تو ، مشام ،
شمهای از نفحاتِ نَفَسِ یار ، بیار ،
به وفایِ تو ، که خاکِ رَهِ آن یارِ عزیز ،
بی غباری که پدید آید از اغیار ، بیار ،
گَردی از رهگذرِ دوست ، به کوریِ رقیب ،
بهرِ آسایشِ این دیدهٔ خونبار ، بیار ،
خامی و سادهدلی ، شیوهٔ جانبازان نیست ،
خبری از بَرِ آن دلبرِ عیار ، بیار ،
شُکرِ آن را ، که تو در عشرتی ، ای مرغِ چمن ،
به اسیرانِ قفس ، مژدهٔ گلزار ، بیار ،
کامِ جان ، تلخ شد از صبر که کردم بیدوست ،
عشوهای زان لبِ شیرینِ شِکَربار ، بیار ،
روزگاریست ، که دل ، چهرهٔ مقصود ، ندید ،
ساقیا ،،، آن قدحِ آینهکردار ، بیار ،
دلقِ حافظ به چه اَرزَد؟ ، به مِیاَش رنگین کن ،
وانگهش ، مست و خراب ،،، از سرِ بازار ، بیار ،
#حافظ
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۱
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۱